بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
ایرج شكری
آقای سیدی در واکنش به مطلبی که من با عنوان «اختلاف در ارزیابیها...» نوشته بودم، مطلبی با عنوان «جبهه متحد انقلاب» نوشته است و نظرات خودشان را هم در مورد جبهه انقلاب http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=35624
هم در مورد جبهه ارتجاع و هم در مورد عملکرد مجاهدین و سیاست ماندن در عراق و هم تاکید دوباره بر مفهوم گفته های آقای رجوی در مورد رشد «شجره طیبه» و نکات چند دیگری بیان کرده است. من قصد ندارم به طور «مورد به مورد» به بحث در مورد نظرات ایشان بپردازم، اما نکاتی را لازم به تذکر و یاد آوری دیدم. ابتدا، به آخر مطلب ایشان می پردازم، این که من در نوشته قبلی ام یاد آور شده بودم ایشان را نمی شناسم، قصد توهین یا اهانتی در کار نبود. اولا این که این اسم اعم از این حقیقی باشد یا مستعار، جزو اسم هایی نبود که ما آنها را لااقل در پژواک ایران مرتب می بینم و از دیدگاهشان نسبت به مسائل کم و بیش آگاهیم، دیگر این که برای این بود که کسی در پیام و یادداشتی به طور مستقیم مرا مخاطب قرار داده و خواسته بود بمن که نزدیک به بیست سال به عنوان دوست مجاهدین و حامی شورا (که مدتی هم عضویت آن را داشتم) یاد آوری کند که من نیمه خالی لیوان را می بینم و نیمه پر آن را نمی بینم. اتفاقا 15 یا 16 سال پیش در یکی ازنشستهای بزرگ (با شرکت حد اکثر اعضا) شورا من در بحثی، به مسئول شورا گفتم اجازه بدهید کمی هم نیمه خالی لیوان را ببینم . تلاش من هم از طریق آن چه در نشریات مربوط به شورا و گروههای عضو شورا مثل نبرد خلق متعلق به چریکهای فدایی خلق و آزادی متعلق به جبهه دموکراتیک ملی می نوشتم، این بود که آن نیمه خالی پرشود. از جمله با پرداختن با موضوعاتی که در داخل کشور مهم بود، ولی برای مجاهدین نه تنها مهم نبود، بلکه نظر خوشی به مطرح شدن آن نداشتند و در این زمینه من بحث و جدلها با آنها داشتم، مثل اهمیت کار روشنفکران و اهل قلم در این رژیم منحوس مذهبی و ایدئولوژیک و دشورای کار آنان زیر تیغ سانسور و تهدیدات دائم پلیسی. هم چنین طرح شعار «آزادی برابری با شورا با ارتش آزادیبحش ملی» هم با همین هدف بود. اما از آنجا که «مبارزه خصوصی» برای انحصار قدرت و رهبری، خط و مشی خودش را هم داشت که «انحصار مبارزه» و قرار داشتن اهرم هدایت آن در دست رهبر و «تیز کردن» مساله رهبری(ترمی که بعدا از انقلاب ایدئولوژیک به کار گرفتند) بود، کار من با آن هدف و روش در تناقض بود. هدفی که شعار ویژه اش «ایران رجوی – رجوی ایران» است که نه نگاهی به آزادی وبرابری دارد و نه این که شورا و آن ارتش، به عنوان ارگان و وسیله رسیدن به آن مقصود(آزادی و برای که حق مردم است) در آن مورد نظر قرار گرفته است. شعاری مالک الرقابی که تفرعنی عظیم را منعکس می کند و زاییده بینشی است که مردم را بحساب نمی آورد یا رعیت می شمارد و به همین خاطرهم، این شعار مسموم کننده افکار عمومی با زهر بدگمانی نسبت به اهداف رهبری مجاهدین و از عوامل و اسباب انزوای مجاهدین شد و سمی بودن و زیانبار بودن آن را من چند بار کتبا و مستقما به بالایی ها از جمله یک بار هم به شخص آقای رجوی یاد آور شده بودم و این تنها من هم نبودم که این مساله را یاد آوری کرده باشد. اما واکنشها در عمل تاکید بیشتر و بیشتر روی آن با انجام اقداماتی مثل انتشار عکسی در صفحه اصلی سایت همبستگی ملی از این شعار بر پارچه یی آویزان بر درختی، با توضیح در زیر آن که این شعار در کنار زاینده رود نصب شده است. یا مثلا انتشار خبری مبنی بر این که در فلان مسابقه فوتبال تراکتهایی علیه رژیم پخش شده که این شعار هم زیر آن نوشته شده بوده است و یا فرستادن عکسهای بزرگی از جناب مسعود رجوی همرا با این شعار در زیر آن، به هوا با بادکنهای بزرگ (پرشده با گازهای سبک مثل ئیدرژن) در اطراف استادیوم آزادی. اینها مال ده پانزده سال پیش بود. اخیرا هم این شعار در تجمع عید فطر تکرار شد. این شعار خود شارح نیت آن شارع است که با انقلاب ایدئولوژیکش مجاهدین خلق ایران را هم به «به سربازان مریم و مسعود» تبدیل کرد تا اگر در برابر خمینی که رهبری انقلاب را «غصب» کرده،شعار می دهند «ما همه سرباز توایم خمینی ...» ایشان در مقام رهبر عقیدتی مجاهدین، سربازان خوش را داشته باشد و در برابر رقیب غاصب در توازن مناسب تری قرار بگیرد! هیچ توصیه و انتقادی هم که این کارها دافعه شدید دارد، نکنید کارگر نشد که نشد. اما تردیدی نیست که آن شعار هیچ چیزی که ارتباطی به خواستهای مرم در مبارزه با رژیم داشته باشد ندارد و به همین دلیل هیچوقت در تظاهرات مردم در ایران شنیده نخواهد شد همچنانکه در بیش از ربع قرن بعد مطرح شدن آن و تلاشهای بی وقفه برای تزریق آن به جامعه شنیده نشده است.
تجربه بی خرج و زحمت برای «رو کم کنی»
برای این که از بحث در مسائل متعد مربوط به جبهه متحد انقلاب و ارتجاع و نیمه پر و خالی لیوان و «روکم کنی» که ایشان مورد توجه قرار داده است، «فاکتور» بگیریم، خدمت جناب سیدی عرض می کنم که خوب است که رهبر مجاهدین مبتکر برگزاری یک راهپیمایی و تظاهرات از پیش اعلام شده در داخل کشور باشند تا به همه نشان بدهند که: آنچه «جنبش سبز» نام گرفت، حاصل تلاش مجاهدین بود ولی در قیل و قال انتخابات به کیسه میرحسین موسوی ریخت و نشان بدهند که جوانان «اشرف نشانند» و «اشرفی» ها، با جلوی خودروعراقیها خوابیدن در مرداد 88 و با اجرای دستور «بیابیا گفتن» به نیروهای خصم وجلو نفر بر زرهی و مسلسل گرازهای نیروهای مسلح عراقی قرار گرفتن و دسته دسته به خاک و خون غلتیدن، «قیام آفرین» هستند، و در جامعه ایران حرف رهبرآنها شنیده می شود و منزوی نیستند و جوانان «اشرف نشان»، به محض کشیده شدن سوت از سوی «رهبر مقاومت» به وسط میدان خواهند دوید. خصوصا که در بیانیه سی امین سالگرد تشکیل شورای ملی مقاومت که به تازگی منتشر شده است اما تاریخ مرداد را دارد، به میرحسین موسوی و مهدی کروبی سرکوفت زده اند که این دو 6 ماه است سکوت پیشه کرده اند. پس فرصت از این نظر هم مغتنم است. آنها از شش ماه پیش در بازداشت خانگی همراه با قطع ارتباط با بیرون هستند.
تحلیلهای غلط ، خودمحور بینی و توّهم
در بخشی از مطالب که در آن ایشان به عواملی که سبب باقی ماندن ارتجاع می شود پرداخته اند، اتقاقا من هم با ایشان هم عقیده ام منتهی در تعیین مصادیق آن، من عملکرد رهبری مجاهدین را منطبق با آن می بینم . به طور مثال «عدم توان تجزیه و تحلیل مسائل، خود بزرگ بینی، فردیّت و ارجحّیت دادن منافع شخصی و گروهی به منافع جمع» از آن جمله است. منطور من از منافع جمع البته هم منافع آن آلترناتیوی است که به ابتکار خود رهبری مجاهدین شکل گرفته بود و خیلی های چون مرا هم در آغاز امیدوار کرده بود که در قالب این آلترناتیو، می توان به آنچه که مردم ایران از انقلاب علیه شاه انتظار داشتند، (و خمینی پلید انقلاب آنها را به گندابی تبدیل کرد که جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه نام دارد و زیستگاه مناسب برای حیواناتی چون خودش شد) ، هم منافع آن مردمی است که در ایران تحت حاکمیت این رژیم زندگی می کنند و با آن در تضاد هستند و به شکلهای مختلف این تضاد در جامعه پدیدار می شود. طبعا سیاستها و روشهایی که باعث بدگمانی و دلسری مردم نسبت به کسانی که مدعی هستند نیروی اصلی و در خط مقدم مصاف برای سرنگونی رژیم هستند، خلاف منافع «جمع» و منافع مردم است.
منظور از عدم توانایی تحلیل به معنی نداشتن تحلیل و ارائه نکردن تحلیل نیست. بلکه داشتن تحلیلهای غلط است. غلط هم به دلیل روش و ورود غلط به مساله و هم به دلیل ارزیابی و نتیجه گیری. تحلیلهای غلط از سوی آقای رجوی زیادند. چون روشی که اصولا ایشان بکار می گیرد و ورودشان به مساله اغلب برای ارائه تحلیلی است که نتیجه دلخواه و منطبق با آرزوها از آن به دست بیاید و در مواردی با یک پیش زمینه محوریت دادن به نقش خود و گروه تحت اختیارشان در معادلات همراه است- که کلا ذهنی است و منطبق بر واقعیت نیست- و این سبب غلط در آمدن این تحلیلهاست. مثلا در ارزیابی اوضاع جهان و منطقه و وضع رژیم، که ایشان در 7 آذر سال 87 ارائه کرد با اشاره به تضادها و اختلافات رژیم با آمریکا در مساله اتمی و نفوذ رژیم در عراق بر این باور بود که:« اگر رژيم در زمينه اتمي و عراق، عقب بنشيند و جام زهر بخورد؛ شمارش معكوس طلسمشكني آغاز ميگردد و موتور سرنگوني از طريق اجتماعي روشن ميشود. اگر عقب ننشيند، شرايط را به سمتي ميكشد ،كه موتور[ منظوشان از موتور، جنگ آمریکا با رژیم است ] با جرقهيي در تقدير و اجتنابناپذير، روشن ميشود. همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هستهيي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرونرفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب ميشود.».خُب امروز سه سال بعد از آن تحلیلی می دانیم که چه اتفاقاتی افتاد و چه اتفاقاتی نیافتاده است. معلوم نیست چرا آقای رجوی فکر می کرد مساله غنی سازی چنان اهمیتی برای مردم دارد که اگر رژیم از آن عقب بنشیند، عامل اجتماعی به میدان خواهد آمد و روند سرنگونی آغاز خواهد شد. عامل اجتماعی در اعتراض به انتخابات و با حمایت از موسوی به میدان آمد و تلاشهای آقای رجوی برای به دست گرفتن رهبری و برای تغییر مسیر آن شکست کامل بود که بی پاسخ ماندن پیام «خروش بهمن» ایشان از سوی مردم که در سال گذشته در آستانه «دهه فجر» فرستاد و از سوی دیگر پاسخ مثبت مردم به دعوت موسوی و کروبی برای راهپیمایی در 25 بهمن، جلوه بارز این شکست بود که حتما از چشم قدرتهایی که روی تحولات ایران «زوم» کرده اند و به دقت مسائل را دنبال می کنند پوشیده نمانده است. به هر حال «موتور» مورد نظر آقای رجوی روشن نشد که هیچ بلکه دو رویداد خونین اشرفیان از سر گذراندند که هردو بنا بر شواهدی که خود مجاهدین هم روی آن تاکید داشتند با چراغ سبز آمریکا بود و دست آخر هم موضعگیری سفرای ثابت و سیّار آمریکایی مبنی بر انتقال مجاهدین از اشرف به جایی «کمی دورتر و کمی امن تر» و انحلال سازمان مجاهدین خلق به عنوان پیش شرط تثبت نام به عنوان پناهنده، مهر دیگری بر غلط بودن ارزیابی «روشن شدن موتور» برای سرنگونی بود. اما «ام المصائب»، سیاست در افتادن رهبری مجاهدین با مالکی و پافشاری ماندن در عراق است که هرچه در چهار پنج سال گذشته بر مجاهدین رفته است، بیشتر ناشی از آن است. من در این زمینه قبلا نوشته ام و در اینجا دوباره به آن نمی پردازم. فقط تاکید می کنم که خود را تحت حفاطت آمریکا دیدن و سرشاخ شدن با دولت تشکیل شده از کسانی که نمک پروده رژیم بوده و منافع کلانی در داشتن رابطه حسنه با رژیم دارند، دست به کارهای تحریک آمیزی مثل برگزاری رژه در اشرف زدن و علنا به نمایش تلویزیونی گذاشتن بی اعتنایی خود به «دولت عراق» که در خاک آن مستقر بودند یا الفاظ تحقیر آمیز در مورد مالکی به کار بردن، سیاستی غلط ناشی از خام خیالی از وزن و اهمیت خود نزد آمریکا و سیاستی بدون دوراندیشی و خردمندی لازم بود. مالکی با همه ویژگی هایی که دارد، آدم به درد بخور و کارآمد برای آمریکائیها برای جمع و جورکردن اوضاع بعد از خروج آمریکائیهاست. حالا دو تا یا سه تا وزارتخانه را بی وزیر گذاشته یا هر غلط دیگری در انتخابات می کند یا در فلان زمینه کارآیی ندارد یا فساد و رشوه خواری در دستگاه دولتش گسترده است و تظاهرات مردم را سرکوب می کند اینها برای آمریکا در مقابل تثبت رژیم عراق، اصلا اهمیتی ندارد. مگر دولت کرزی در افغانستان از نظر فساد وضع بهتری دارد؟ فعلا این یکی برای جمع کردن اوضاع دم دست آمریکاست و آمریکا هم بی تردید کاری که برای این دولت دردسر ساز باشد نمی کند. از تحلیهای غلط دیگر، این را می توان یاد آور شد که رهبر مجاهدین شرایط بعد انتخابات سال 1376 را که منجر به نتیجه دور از انتظار روی کار آمدن خاتمی شد ( که بر خلاف پیش بینی مسعود رجوی در سخنانی که پخش تلویزیونی شد، ناطق نوری را به طور قطع رئیس جمهور از پیش تعیین شده نمایش انتخاباتی می دانست)، وضعیت رژیم را چنین بیان کردند که روی کار آمدن خاتمی مثل روی کار آمدن بختیار است در زمان انقلاب. یعنی این اندازه رژیم را در آستانه سقوط می دیدند. حالا 14 سال گذشته و می دانیم که در دوره دوم که خاتمی رئیس جمهور شد 8 رقیب صف کشیده در برابر نزدیک 25 درصد آرا را به خود اختصاص دادند. بعد از خاتمی احمدی نژاد رئیس جمهور شد و تقلب انتخاباتی در انتخابات 88، و اعتراضات مردم و پی آمدهای آن و پیدا شدن «جنبش سبز»، چیزی بود که رهبر مجاهدین مطلقا انتظارش را نداشت و پیش بینی نمی کرد و..
شرح بیشتر در مورد ارزیابیهای غلط و نیز ایرادتی که به آنچه آقای سیدی جزئیات یا تاکتیکها،نامیده وارد است در مطلبی از آقای علی ناظر با عنوان« نیم درصدی، خس و خاشاک، زردک و خرس ها »http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=33812
و نیز مطلبی با عنوان «ضرورت توضیح واضحات از نگارنده می توان یافت »http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=33982
باز هم در مورد شجره طیّبه
آقای سیدی باز هم روی مفهوم «شجره طیبه» تاکید کرده است. گویی که من نمی دانم معنی آن چیست. بحث بر سر مفهوم شجره طیبه نیست که بار اولی هم نبود که آقای رجوی به کار می برد؛ استنباط من از سخنان آقای رجوی در عید فطر در مورد شاخه و برگ دادن «شجره طیبه» که یاد آور شده بود «اصل آن ثابت» است و من این اصل را معادل اسلام گرفته بودم و نه آن شجره طیبه را که شاخه و برگش در سراسر جهان گسترده شده - که منطورش همان مکتب و مرام مجاهدین است- از ارتباط این سخنان با سخنان ایشان در پیام تبریک به مناسبت «پیروزی ارتش آزادیبخش » لیبی بود که در بخشی از آن اظهارات ژان زیگلر را در مورد اهمیت اشرف مورد تایید و استناد قرار داده بود. دراظهارات به کلی ذهن گرایانه ژان زیگلر که در کلیپ مربوط به پیام پیروز ارتش آزادیبخش لیبی گنجانده شده است * او،هم موفقیت مجاهدین در برچیدن رژیم و جایگزین شدن آنها به جای رژیم را پادزهری برای اسلام هراسی در اروپا دانسته بود که زندگی اروپائیان را مسموم می کند وسبب رشد نژاد پرستی است و هم با اشاره به سفری که به شما افریقا کرده بود با اشاره به انقلابی که در کشورهای مسلمان و عرب شمال افریقا اتفاق افتاده است و این که جوانان انقلابی این کشورها دنبال یک الگو هستند، مجاهدین را الگویی دانسته بود که انچه آنها در جستجویش هستند، در خود متجلی می کند. از این جهت حرفهای ژان زیگلر را ذهن گرایانه می دانم که در حالی که اسلامگرایان میانه رو در قدرت در ترکیه که ضرورت لائیک بودن دولت باور دارند و به آن پایبند هستند و به زور هم کسی را وادار به رعایت آداب و آئین های اسلامی نکرده اند، با دنیای غرب هم رابطه دوستانه دارند نتوانسته تاثیری در اسلام هراسی بگذارد، مجاهدین هم نمی توانند. اسلام هراسی که نیروهای راست گرا به آن دامن می زنند ناشی از رفتار متعصبان مذهبی اسلامگراست که علاوه بر آن چه از آنها در کشورهای عربی و اسلامی دیده شده است، در کشورهای اروپایی هم در بین مسلمانان مقیم این کشورها وجود دارند و در این مورد نه اسلامگرایان مدره سنی در قدرت در ترکیه و نه مجاهدین کاری نمی توانند بکنند. باید در همین کشورها بار کار فرهنگی و سیاستهای مناسب برای خنثی کردن اسلام هراسی راهی پیدا شود. به هر حال من اصلا اصرا ندارم که منظور آقای رجوی همان چیزی بوده است که من استنباط کرده ام، من فقط خواستم در مورد مساله یی که آن را انحرافی نگران کننده می دانستم هشدار داده باشم. اگر چنین انحرافی نیست چه بهتر.
کج فهمی نبود، یاد آوری ورطه فنا و «فرجه بقا» بود
نکته دیگری که لازم به تذکر است، مربوط به آن چیزی است که ایشان کج فهمی و غلط اندیشی نامیده و گفته است:« این کج فهمی و غلط اندیشی در بعضی افراد چنان افراطی است که سرکوب و شکنجه و کشتار مخالفین و موج فرار ایرانیها از جهنّم فاشیست مذهبی را هم تقصیر انقلاب میدانند و می گویند اگر دهانتان را می بستید و حرف نمی زدید و مقاومت نمی کردید، رژیم هم نمی زد و نمی کشت...». ظاهرا در اینجا ایشان از آن قسمت از نوشته من در پانویس شماره دو بر آشفته است که با اشاره به شکست مبارزه مسلحانه یی که مجاهدین برای سرنگونی رژیم حد اکثر تا سه سال بعد از شروع آن پیش گرفته بودند و رهبری مجاهدین انقلاب ایدئولوژیک را برای گریز از پذیرش شکست آن طراحی و اجرا کرد، یا د آور شده بودم که: « البته این تنها مجاهدین نبودند که عواقب و عوارض آن استراتژی متحمل شدند، بلکه گروه هایی که به طور تحلیلی موافق مبارزه مسلجانه نبودند هم اعضا و هوادارانشان با تیغ جلادان رژیم و در شکنجه گاههای رژیم، کشته شدند.». این یاد آوری هم از آن جهت بود که به عالیجنابانی که «خون فشانی» را ارزش مطلق قرار داده و خود را مرد این میدان و دیگران را گریخته از میدان می دانند و بابت جنایات رژیم از همه طلب کارند و زمانی هم به تاکید یاد آور می شدند«مجاهدین جنگیدند و برای دیگران فرجه بقا خریدند»، یاد آور شده باشم که نه خیر اینطور هم نیست. مجاهدین جنگی را شروع کردند که خودشان هم تدارک لازم برای آن ندیده بودند- مثل بعضی کارهای دیگر ناشی از «تحلیلهای نیمه کاره» یا غلط. انفجار دفتر حز جمهوری اسلامی هم که رژیم به مجاهدین نسبت می دهد، «فرصت طلایی» به قول خلحالی جلاد برای درو کردن مخالفان به رژیم داد و آن گروههایی هم که مبارزه مسلحانه را روش مناسب و دارای احتمال موفقیت برای سرنگونی رژیم نمی دانستند، درو شدند و مبارزه مجاهدین نه تنها فرجه بقا برای آنان نبود ، بلکه افکندانشان به ورطه هلاک و نابودی بود. حتی برای پر کردن خلاء اطلاع رسانی ناشی از تعطیل شدن نشریه مجاهد بعد از سی خرداد 60، گروههای و سازمانهای دیگر در آن جوّ بسیاروحشتناک خفقان که مرگ در کوچه و خیابان در هرقدم در کمین افراد فعال سیاسی بود، به انتشار توزیع نشریه از طریق هواداران ادامه دادند و در این راه البته متحمل قربانیان زیادی شدند و سرانجام با ضربه هایی که خوردند این فعالیت غیرممکن و تعطیل شد.
اکنون مساله، برداشتن مانع از راه خروج مجاهدین است
نکته دیگر این که به نظر می رسد ایشان دقت و توجه لازم به رویدادها و گفته ها و تصیمات رهبری مجاهدین نمی کند که اینطور سنگ ماندن در اشرف را به سینه می زند و... مثل این که متوجه نیستند که مساله اکنون برداشتن مانع از سر راه اجرای راه حل پیشنهادی اتحادیه اروپا برای انتقال مجاهدین به کشورهای ثالث است که خانم رجوی هم اعلام کرده است که مجاهدین آن را می پذیرند. ارزیابی آقای رجوی در مورد اهمیت اشرف اعم از این که ذهن گرایانه باشد یا واقعگرایانه فرقی نمی کند. دولتی که در عراق با هزینه سرسام آور نزدیک به هزار میلیارد دلار و با دادن نزدیک به 4500 کشته و هزاران مجروج از نیروهای آمریکایی، مستقر شده است، مجاهدین را در خاک خود نمی پذیرد و می خواهد که آنها اشرف را ترک کنند. طبیعی است که نقشی رهبری مجاهدین در ذهن خودش در مورد اهمیت اشرف «برای جلوگیری از گشترش بنیاد گرایی در عراق» یا ادعای گنده و بی معنی و توّهم الود «جلوگیری از بلعیده شدن عراق توسط رژیم» دارد، باید برای آمریکا خوش می آمد و خریدارش می شد که دیدیم که اینطور نبود و جوابش را در سخنان سفیران ثابت و سیار آمریکا گرفت و که حتی با قلدرمنشی خواهان اعلام انحلال سازمان مجاهدین به عنوان پیش شرطی برای ثبت نام اشرفیان به عنوان پناهجو شده بودند. بلعیده شدن عراق توسط رژیم واقعا یعنی چه؟ اولا شیعیان دست پروده رژیم در عراق نقش بزرگی در ساختار سیاسی کنونی عراق دارند. در ثانی مگر اپوزیسیون عراقی و مردم عراق برگ چغندرند که رژیم عراق را ببلعد؟ تازه اگر رژیم قصد بلعید عراق را داشته باشد مجاهدین که محصور در اشرف که خودشان پی در پی برای جلوگیری از فاجعه انسانی در اشرف فراخوان می دادند و می دهند، نمی توانند مانع «بلعیده شدن عراق» بشوند.
به هر حال ادعاها و ارزیابیها باید با واقعیت همخوانی داشته باشد. این انتقادهای کسانی چون من از غلط بودن سیاست ماندن در عراق نبود که سبب شد سفیران ثابت و سیّار آمریکا، پیشنهاد «کمی دو تر و کمی امن تر» و انحلال سازمان مجاهدین را بدهند، این عدم توانایی رهبری مجاهدین در ایجاد تحول و تغییر دادن صحنه در داخل کشور، با ایجاد حرکت از سوی مردم بر علیه رژیم بود که آن ادعاهایی را که هیچ تاثیری هم در اعتراضات مردم در داخل نداشت - چون مساله آنها نبود-، بی اعتبار و بی ارزش کرد. این که آقای رجوی گفته اند اشرف فلان تاثیر و فلان نقش را داشته است، این آن چیزی است که می خواهند به دیگران القا کند. البته به قول سیلونه در کتاب مکتب دیکتاتورها، کاملا امکان دارد که سخنوری دروغی را که می خواهد به دیگران القا کند، در اثر تکرار خودش هم باور کند. جبهه متهد انقلاب، با «جبهه منفرد انزوا» که آن چیزی است که مجاهدین ساخته اند، از نوع ارتباطش با درون و بیرون از خود تعریف می شود و شناخته می شود نه به ادعاهایی که در عرش نمی گنجد و صحنه آرائیهای بی محتوا. به قول ناصرخسرو: «به چهره شدن چون پری کی توانی؟/ به افعال ماننده شو مر پری را».
منابع و توضیحات:
ویدئو مربوط به پیام تبریک آقای رجوی به مناسبت پیروز ارتش آزدایبخش لیبی که فیلم سخنرانی ژان زیگلر با موضوعاتی که به آن اشاره شد در آن گنجانده شده است. قبلا کوتاه شده سخنان ژان زیگلر به طور جداگانه، که قسمت مربوط به الگو بودن مجاهدین برای جوانان انقلابی عرب از آن حذف شده بود، در سایت همبستگی قرار گرفته بود.
http://iradj-shokri.blogspot.com/2011/08/blog-post_28.html *
28 شهریور 1390 – 19 سپتامبر 2011
منبع:پژواک ایران