پاریس، کرونا، یک جسد تازه و رمضان
اسماعیل وفا یغمایی
پاریس خلوت است
نه سازی و نه آوازی
ونه صدای آشنای فنجان قهوه و قاشق
و حرکت چالاک گارسنها.
به نگرانی از هم فاصله میگیریم
هر کس میتواند پیک مرگ دیگری باشد
تنها سگ ها با چشمهای مهربانشان نگران نیستند
و کبوتران بر شاخه ها در جستجوی سخاوت عابران
و گربه ها بر لبه بالکنها
سگ کوچکی به سوی من میآید
به سوی برادر آواره خود
بی هراس از کرونا
و پارس مهربانانه ای و میرود.
دلم میخواهد با پارس به سلام او پاسخ گویم
و ایکاش روزی اینچنین شود
***
گوگل ساعت به ساعت لیست تازه - مردگان را میدهد
ارقام را آخر شب یاداشت میکنم
و صبح ارقام جدید را
کرونادیروز در فرانسه کمی کمتر کشته است
تنها پانصد و چند نفر را
در کناره بلوار خلوت شعر می آید
طنز آلود و شوخ و کافر و عریان
و مومن به جهان زنده و انسان.
خط اولش را یادشت میکنم
رفیقان گمانم خدا مرده است
و یا چند بطری عرق خورده است
پس از خوردن آن شراب و عرق
که با هم شود نام آنها ش رق...
بقیه اش را میگذارم برای بعد
***
از آفتاب عصر لذت میبرم
شاید این از آخرین عصرهای زندگی من باشد
زندگی سالخورده مردی
که به بیست و شش سالگی آسمان خود را ترک کرد
شاید هفته دیگر نباشم
از مرگ هیچگاه نهراسیده ام
که قانون زندگی است
و روی دیگر سکه زیستن
ولی زیباست پیش از مردن
روزهای پایان را فرصت داشتن
***
از کرونا نمی هراسم
احساس میکنم دشمن نیست
و بیش از پیش به زندگی من عمق بخشیده است
و میاندیشم
هنوز در خوابیم ودر حال بافتن خیالات
و ماههای آینده در راهست
تا در این کره کوچک بدانیم چقدر کشک سائیده ایم
***
دوستی زنگ میزند
جسدی تازه برخاک افتاده است
طبق معمول و پس از مردن، تاریخساز
زیرا برای مرده داران مرگ است که تاریخ میسازد
مرگ است که دهانها را میبندد و مشروعیت میدهد
مرگ است که توجیه میکند
مرگ و دروغ و خرافه
و صف بی پایان اجساد
و نه زندگی و نه عشق و نه راستی
و نه یک جو شهامت و شرف
یک خروار گل
و ده خروار کشک بر جسد مرده ریخته اند
و نویسندگان در حال سابیدن کشک اند
برای نوشتن پیامهای تسلیت
برای مرده غمگینم
که زنی مهربان بود و برای مرده داران غمگین تر
***
ادامه میدهم در امتداد بولوار تهی
لنگان لنگان
ماشین پلیس میایستد
سلامی و کنترل برگه عبور
و میروند
از بولوار به خیابانی
رمضانست
رمضان پیر و ژنده و مقدس
بر آمده با غبارهای اعصار
و مغازهای گشوده بر روزه داران
با چهره ها مومن و شکمهای درشت
با دهانهای ماسک زده و چشم بسته برسینی های شیرینی
در جستجوی جاودانگی در سایه خدایشان
و در گریز از مرگ،
در جستجوی بهشت وحور و غلمان
و گریز از دوزخ
به هوشیاری آفریدگار خدایشان تبریک میگویم
حتی سودای آزادی نمی تواند چنین انگیزشی ایجاد کند
که پستان نرم و گرم حور
و سرین سپید غلمان
و جماع مکرر و ارگاسمهای بی پایان ملکوتی
که بر بیضه های مومنان ستاره میدرخشاند
با مومنانی که ادامه دهان و مذاکیر خویشند
و حورانی که ادامه گلدیس الهی شان
و در هراس از نیمسوز مالک دوزخ
و دوزخی که سنگها را آب میکند.
***
چه ایمانی ! چه ایمان پر شکوهی
و حتی مرگ نیمی از بشریت
در ایمان مستحکم مومنان شکافی ایجاد نمی کند
و میدانم پروردگارشان به شادی چنین گله های بندگانی
شاد از گله های خود
به رضایت با تخمهای عظیم خود در بلندتری نقطه جهان بازی میکند
به بلندترین نقطه جهان می نگرم
و انگشت تهدید نیرومندش را میبینم
و من نیز بیضه های خاکی خود را به شادی حواله میدهم
و میگذرم غمگین از عظمت خرافه و ایمان
در خیل معتقدان عوامان بیگناه
منتظر بر درب شیرینی فروشیهای جهان
که در انتظار بانگ موذنانند
که دوستشان میدارم
میگذرم در خیل آنان
که هنوز گاه مایوسانه برای رهائی شان میجنگم
و نه در خیل بزرگان خاصان روزه داران نماز گزاران
که از آنان بیزارم
آنان که میدانند حقیقت چیست
و یا نمیتوانند و نمی خواهند بدانند
با زمزمه میگویم
اگر آئین وخدایتان این است
برای چه جنگیدن با ملایان
و این همه سودا
باز گردید باز گردید و باز گردید
ودر مقابل ولی فقیه زانو زنید
و دامن عبای او به پوزشی تاریخسازببوسید
که در پیشگاه خدای او
و پیامبر او
و کتاب آسمانی او
و مقدسین و مقدسات او
دیریست زانو زده اید
خدائی که یک شعله از دوزخ انسانسوزش
از تمام دوزخ چهلساله ملایان فراترست
وکارکرد امام اعظمش
اگر به دیده تاریخ بنگرید که هرگز ننگریسته اید
بسا از کارکرد لاجوردی فراتر
بروید و زانو زنید
و بیش از این بر خط جسدهای ما مگذرید
که در جنگ قدرت
با خدای واحد
و رسول واحد و کتاب واحد
و مقدسین واحد
هیچ چیز تغییر نخواهد کرد
هیچ چیز.
در حاشیه این خیابان دوردست غربت
که خدای من نیز با لبخندی به کرشمه در زیر ماسک خود میگذرد
من این را به شادی دانسته ام
حتی اگر فردا دیگر مرا در این خیابان نبیند
و من رفته باشم......
بیست و ششم آوریل دو هزار و بیست
اسماعیل وفا یغمائی
غزل شتریه شماره یک
با اجازه از حافظ
بنوش شاش شتر را مگو که کار خطاست
شتر شناس نئی جان من خطا اینجاست
مدار شک که فقیهان شهر فرمودند
که شاش حضرت اشتر به هر مرض کاراست
بخوان حدیث ز عهد رسول تا ایندم
که این پیام زشخص شخیص بارخداست
ببین به ملک کیان سرزمین کاوه و جم
به لطف حضرت اسلام هر کران غوغاست
شدیم تشنه شاشت کجائی ای اشتر
که یک تشرشر شاش تو چاره کروناست
ببین که شاش شتر نی فقط به اشکم شیخ
به مغز و بینش او نیز سخت حکمرواست
به نیمه شب ز فقیهی خمار بشنیدم
به نعره،تشنه لبم راه شاشخانه کجاست
ز راه کوی مغان با هدایت شیخان
به سر طویله رسیدم مرحبا برماست
فقیه گفت که در بحث خوب شاش شتر
حدیثها زعلی وز صادق و ز رضاست
به گفتمش که خطا گفتی ای فقیه شریف
که این پیام زعرش است و جنس آن اعلاست
ندای شاش شتر را زعرش در دادند
چهارده سده زینرو دهان تو شاشاست
24 آوریل 2020
غزل شتریه شماره دو
با اجازه از حافظ
الا یا ایها الاشتر ادر شاشا و ناولها
که شیخ اسان نمود اول ولی انداخت پشکلها
نمودیم انقلابی خوش نه ایرانی که اسلامی
نگه کن جمله ی ما را الی گردن تو در گلها
چنان دریائی ازاستر! به فریاد آمام آمد!!
نمودستیم پٌر هرجا خیابانها و میدانها
رسیدیم از شهنشاهی به استبداد اسلامی
امامی چون علی آمد بجای کورش و دارا
اگر شه میزدی شیپور،به گوش ما کمی با زور
ولی این یک فرو فرمود به ماتحت همه سرنا
رسیدیم از می و ساقی به لطف چارده معصوم
الی شاش کف آلودو قشنگ و گرم اشترها
حرام آمد می گلرنگ کنون وقت مساوات است
بخور خانم! بخور آقا!بخور ای پیر با برنا
بخور رهبر ! بخور رهرو! بخور قائد !بخور رائد
و هفده دفعه در هر روز نما قنبل سوی بالا
بزن فریاد وااسلام که تا با لطف حق شاید
ببینی پیشتر از مرگ پس و پیش ات شده یک لا
هلا ای جمله همدردان،نه از شاش شتر دردی
وزین پر دردتر منرا نگاه خیل رهبرها
که بعد از چل گذر غربت، ز فرط جهل و استیصال
ببسته دست بخت خود به تخم اسب عاشورا
بدور از جان خر آوخ به قدر خر نمی فهمند
ولی گویند ما هستیم ابوریحان و بوسینا
نمی دانند تاریخ نیاکان را و ایران را
ولی دائم به دنبال علی آقا! حسین آقا!
ز خود جوئی و خود خوئی ز خود خواهی و خود رائی
نهاده در دهان خود به دست خویشتن قاقا
دلم خونست ای اشتر همان به تا خموش آیم
بده جامی که از شاشت رود از دل غم دنیا
25آوریل 2020
منبع:پژواک ایران