شانزده آذر، گفتگوی م. ساقی، با اسماعیل وفا یغمائی
(سری دوم گفتگوها، گفتگوی یازدهم)
اسماعیل وفا یغمایی
این نسل اگرچه ادامه نسل دانشجویان و جنبش دانشجوئی ایام جوانی ماست ولی از لحاظ اندیشه وحتی لباس پوشیدن و سر و وضع و طرز فکر شباهت زیادی به نسل روزگار ما ندارد که نباید هم داشته باشد و ایکاش ما هم بتوانیم شباهتی به ایام جوانی خود نداشته باشیم و سی چهل سال جلوتر آمده و در فضای جهان امروز و جامعه امروز ایران تنفس کنیم.
ساقی:
- از آخرین صحبتمان و دهمین گفت وگو حدود یکسال و چند ماه میگذرد. پنجم ژوئیه دو هزار ونه با هم گفت و گوئی داشتیم در باره نتایج انتخابات و وضعیت ایران و از آن موقع تا حالا متاسفانه فرصت گفتگو نشد . سال گذشته البته من اولین سری گفتگوها را به صورت کتاب منتشر کردم . الان هم میدانم فرصت مناسبی بخصوص بعد از مشکل بیماری نیست ولی با توجه به شانزده آذر که فردا هست می خواستم گفت و گوئی داشته باشیم بعد اگر شرایط مناسب بود ادامه می دهیم.
یغمائی:
-- خواهش میکنم.
ساقی:
- فردا شانزدهم آذر، روز ارجمند دانشجوست، با توجه به اهمیت این روز، در حقیقت تاثیر مثبت این روز در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه معاصر میهنمان، می خواستم نظر شما را بعنوان پژوهشگر تاریخ و دانشجوی فعال سالهای پنجاه تا پنجاه و هفت بدانم.
یغمائی:
-- پژوهشهای من بیشتر در باره تاریخ گذشته و تاریخ اسلام و شیعه است تا تاریخ سیاسی معاصر ولی تا اندازه ای که اطلاع دارم توضیح میدهم. شانزده آذر، پنجاه و هفت، هشت ساله شده است. یعنی از سال 1332 تا امسال. در باره شانزده آذر سخن بسیار گفته اند و نوشته اند. ماجرا در آغاز با اعتراض گروههائی از دانشجویان علیه سفر ریچارد نیکسون معاون آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا به ایران شروع شد. و با حمله "جانبازان" فرماندار نظامی تهران به دانشگاه و جانباختن سه دانشجو یعنی بزرگ نیا و شریعت رضوی و قندچی، بنیاد روز دانشجو و اعتراض دانشجویان ریخته شد و در تاریخ مبارزات سیاسی ماندگار شد.
ساقی:
- چرا این اعتراض صورت گرفت. سفر رئیس یک کشور چرا باعث اعتراض شد؟
یغمائی:
-- حکومت ملی دکتر مصدق یعنی شاید تنها راه نیل منطقی و درست ایران در آن ایام به سوی دموکراسی، مدت زمانی کوتاه قبل از شانزده آذر توسط همین جنابان یعنی آیزنهاور و نیکسون و سازمان سیا و همکاران بین المللی و سرویسهای امنیتی شان سرنگون شده بود واربابان آمده بودند تا پیروزمندانه بر روی آرزوهای بر باد رفته مردم قدمی به سر خوشی بزنند، که دانشگاه و بخصوص دانشجویان دانشکدۀ فنی عکس العمل نشان دادند و حاصل کار همان بود که گفتم.
ساقی:
-این دانشجویان چه کسانی بودند؟
یغمائی:
-- فکر میکنم دانشجویان هوادار نهضت ملی و نیز دانشجویان طرفدار نیروهای چپ و سوسیالیسم، چون واقعیت این است که در آن ایام و تا سالها بعد فضای سیاسی دانشگاهها گسترشی مثل امروز نداشت که همه سیاسی باشند.
ساقی:
- عکس العمل مردم در شانزده آذر چی بود؟
یغمائی:
-- شانزده آذر یک حرکت دانشجوئی بود و سالها یک حرکت دانشجوئی و روشنفکری باقی ماند و به نظر من چندان بمیان توده های مردم نرفت تا حوالی سالهای پنجاه و شش و پنجاه و هفت که شعلۀ آن باعث برافروخته شدن بسیاری آتشها شد و دانشگاهها و دانشجویان عامل شدت بخشیدن به حرکت مردم شدند. اما شانزده آذر در دوران حکومت ملاها دیگر یک حرکت در میان دانشجویان نیست و کاملا دانشگاه و مردم با هم در پیوندند و اساسا وضع فرق میکند.
ساقی:
- علت این تغییر چیست؟
یغمائی:
-- علت تغییر، تغییر جامعه ایران است. جامعه ایران سال سی ودو، علیرغم وجود جنبش مصدق و حزب توده و ملیون و انواع و اقسام احزاب چپ و راست و یا معتدل، جامعه امروز ایران نبود . پنجاه و هشت سال قبل اساسا ما با جامعه ای روبرو بودیم که قابل مقایسه با جامعه امروز ایران نیست. جمعیت این جامعه بیش از دو نیم برابر شده و مردم ایران بسیار متفاوت تر با گذشته اند. حکومت شیخ نیز حکومت شاه نیست که بارها سیاهتر است و نفس ملت را بریده است، با یک دیکتاتوری خاص و ریشه هائی مکنده تر از حکومت شاه و با تکیه بر مذهب و بسیار عوامل دیگر. این حکومت آنقدر وحشتناک می نماید و شرایط آنقدر عوض شده است و جهان تغییر کرده است، که حتی به اپوزیسون گاهی اجازه می دهد که با نوه و نبیره های سیاسی نیکسون و آیزنهاور به صحبت بنشینند و راه چاره بجویند. این عجیب نیست؟ بنابراین کارکرد شانزده آذرهم بسیار با قبل تفاوت دارد و شانزده آذر ما با شعله ای نیرومندتر از گذشته، هم در میان دانشجویان و هم در میان مردم علیه حکومت ملایان کارکردهای خود را دارد. همانطور که اساسا در این حکومت و وضعیت هر ماجرائی از عاشورا گرفته تا چهارشنبه سوری مساله ساز است.
ساقی:
- روز شانزده آذر در دوران شاه چطور بود یعنی تجربه ای که شاهد بودید؟
یغمائی:
-- در سالهای پنجاه تا پنجاه و هفت، که در این دوران مدتی را من زندانی سیاسی بودم از چند روز به شانزده آذر جو دانشگاه ملتهب بود. تعداد دانشجویان بواقع فعال و سیاسی مثل امروز زیاد نبود. هواداران نیروهای چپ، فدائیها و حزب توده، مجاهدین، و طرفداران دکتر شریعتی از زمره نیروهای فعال بودند و اساسا جو دست این نیروها بود. شانزده آذر معمولا باعث میشد سلف سرویس دانشگاه به هم بریزد. شعارهائی در خیابانهای اطراف، زد و خوردی با پلیس و گارد و پخش اعلامیه و شعار نویسی و دستگیری تعدادی که معمولا به زندانهای نه چندان سنگین محکوم میشدند، حاصل کار مثلا در مشهد بود . میبینید که مساله چندان بزرگ نبود و برای حکومت قابل کنترل بود ولی مهم تر از این مقوله شانزده آذر نیرو ساز بود و جو دانشگاه را جدی و سیاسی و رادیکال نگاه میداشت و در میان دانشجویان معمولی که آمده بودند مدرکشان را بگیرند و بروند و خود من هم از زمره اشان بودم کسانی را به نیروی جدی سیاسی تبدیل میکرد که نهایتا تبدیل به مبارز حرفه ای و جدی برای آزادی بشوند. البته تاکید میکنم که مفهوم آزادی هم از آن دوره تا حالا مثل خود شانزده آذر بسیار تغییر کرده است و امروز خود من وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم تفاوتها از زمین تا آسمانست.
ساقی:
- در دانشگاه مشهد مثلا تعداد دانشجویان فعال سیاسی چقدر بود؟
یغمائی:
-- حدود صد تا صد و پنجاه نفر که سی چهل نفرشان فعال حرفه ای بودند و برخیهاشان با سازمان چریکهای فدائی و یا مجاهدین ارتباط داشتند. اینها در آغاز اوجگیری قیام بعنوان موتور محرکه جنبش دانشجوئی تقریبا نود درصد نیروهای دانشگاه را به دنبال خود کشیدند و خیابانها را آشفتند و در پیوندی فعال با مردم، وقتی جنبش اوج گرفت مشهد و شهرهای اطراف را لرزاندند. بخصوص که از سال پنجاه و شش به بعد تمام زندانیان سیاسی که دوران زندانشان تمام شده بود از جمله خود من به غلظت سیاسی جو دانشگاه افزودیم. کسانی مثل قاسم مهریزی زاده، خسرو رحیمی، حسن محدث ارموی، طه میر صادقی، جواد هاشمی، حسن رحیمی بید هندی، اصغر دهباری، بهجت صدوقی، اسلام قلعه سری، بتول اسدی، شهناز وایقانی، امیر محمد ابراهیم دها، احمد پرور، کرم محمودی نژاد، محمود غلامی و بسیاری دیگر واقعا با تمام وجود کوشیدند و شعله ها را فروزان کردند. تعدادی از اعضای فعال پس از کشتاربیرحمانه چهارشنبه سیاه مشهد که خود من هم در گیر و دار آن شاهد کشتار مردم بودم، تصمیم به مسلح شدن گرفتند و برای خرید سلاح اقدام کردند . تقریبا منهای چند تن تمامی این پیشتازان جنبش دانشجوئی و سرمایه های سیاسی آن روزگار در دوران خمینی در همان چند ماه بعد از سی خرداد شصت یا تیرباران شدند، یا بر تخت شکنجه جان باختند و یا در خیابانها به رگبار بسته شدند. اینها از زمره نسل زیبائی بودند که در فاصله سالهای چهل تا پنجاه و هفت روئیدند و بخشی از روشن ترین و شیرینترین و در عین حال خونین ترین و تلخترین ایام زندگی من با یاد و نام آنها عجین است. تعداد اندکی از دانشجویان فعال مذهبی هم بعد از جدا شدن صفوف به نیروهای خمینی پیوستند وتبدیل به شکارچیان رفقای سابق شدند البته تعدادشان اندک بود.
ساقی:
- واقعا تعدادی بودند؟
یغمائی:
-- واقعیت را باید کامل دید. زیاد نبودند ولی بودند و در تمام جنبشهای سیاسی متاسفانه این موارد هست. برخی بودند که با ایمان به خمینی حتی رفقای سابق خود را شکنجه کردند. فریدون کلاهدوز فعال دانشجوئی که به مجاهدین پیوست توسط کسی شکنجه میشد که قبلا با هم همخانه بودند. جوانی اصفهانی بود بنام اصغر که متاسفانه فامیلش را فراموش کرده ام و یکبار او را که در یکی از سفرهای دسته جمعی دانشجوئی نزدیک به غرق شدن بود از عمق آبهای بند گلستان مشهد بیرون کشیدم و از مرگ نجات دادم و آدم بسیار شجاع و بی پروائی بود ولی بعدها پاسدار شد و به دستگیری دوستانش پرداخت. یکی دو تا هم در زیر شکنجه تاب نیاوردند و با رژیم همکاری کردند ولی تعدادشان کم بود بیش از نود و هشت در صد فعالان جنبش دانشجوئی جانشان را بر سر آرمانشان گذاشتند.
ساقی:
- در باره دانشجویان و دانشگاه در این سال چه می گوئید؟
یغمائی:
-- متاسفانه به علت دور بودن از ایران از ارتباط و شناخت نزدیک محرومم و از طریق خوانده ها و شنیده ها و ارتباطات گاه و بیگاه می دانم که نسل دانشگاهی امروز نسلی است بسیار آگاه، شجاع و انبوه و در پیوند با اقشار مختلف مردم و سرمایه ای است که بدون تردید نقش اجتماعی و تاریخی خود را دارد و در سر منزل نهائی ایفا خواهد کرد. البته تاکید میکنم تا جائی که من میدانم این نسل اگر چه ادامه نسل دانشجویان و جنبش دانشجوئی ایام جوانی ماست ولی از لحاظ اندیشه وحتی لباس پوشیدن و سر و وضع و طرز فکر شباهت زیادی به نسل روزگار ما ندارد که نباید هم داشته باشد و ایکاش ما هم بتوانیم شباهتی به ایام جوانی خود نداشته باشیم و سی چهل سال جلوتر آمده و در فضای جهان امروز و جامعه امروز ایران تنفس کنیم.
ساقی:
- این نسل با نسل سالهای شما چه تفاوتهائی دارد؟
یغمائی:
-- گفتنش ساده نیست و فرصت زیادی میخواهد. باید تفاوت جامعه امروز ایران را با دوران شاه بفهمیم و صف بندی نیروهای سیاسی واقعی را در داخل ایران علیرغم خوش آمدن یا بد آمدنمان از آنها بشناسیم و برایمان روشن شود اپوزیسیون کیست و آلترناتیو کیست و تفاوتهای اپوزیسیونی و آلترناتیوی که در خارج کشور است با اپوزیسیون و آلترناتیوی که مثلا در داخل کشور، حتی آلترناتیو زائیده شده از رژیم را بشناسیم و از دنیای خیالات به عالم واقعیت بیائیم تا بدانیم تفاوت آن نسل آرمانگرای زیبا با دانشجوی جسور وخروشان امروز در داخل کشور چیست. تفاوت این است و نه چیز دیگر. من گاه از شدت تاسف خنده و گریه ام به هم می آمیزد وقتیکه برخی پیامها را خطاب به دانشجویان داخل کشور میخوانم. نمیدانم چرا این مساله قابل فهم نیست که دانشجوی سیاسی و مبارز در داخل ایران بر اساس شرایط سیاسی زنده و جوشان داخل ایران میروید و شکل میگیرد و صف بندیهای سیاسی خود را میسازد و نه بر اساس خواستهای ما و سخنان و پیامهای ما. یک عمر دیالکتیک و شناخت علمی خواندیم ولی گاهی حاضر نیستیم آن را در رابطه با شرایط ایران و جنبش دانشجوئی ضد ملایان حاکم و شخص خامنه ای به کار گیریم اینجاست که ما در مقابل صفوف میلیونی مردم و صفوف خروشان دانشجویانی که مثلا پارچه سبز یا سرخ بر سر بسته اند و شعارهائی به نظر ما عجیب و غریب! می دهند یا گیج میشویم و یا نفی شان می کنیم و یا بصورت خیالی مصادره اشان میکنیم و بخودمان دروغ میگوئیم که انشالله بز است. بجای اینها میشود واقعا باور کرد که اگر حق داشته باشیم نهایتا حقی ضایع نخواهد شد و باید شرایط را شناخت و نخست واقعیت را دید و بعد برای مثلا تغییر مثبت آن کوشش کرد و نیز باور داشت تحول درجا نمیزند و راه به جلو می برد ولی باز هم در رابطه با داخل ایران و در رابطه با شرایط سیاسی ایران. من فکر میکنم اگر بیشتر بخواهم بگویم باید بروم سر مساله شرایط ایران و چشم اندازش تا حدی که میفهمم که الان فرصتش نیست.
ساقی:
- بسیار خوب. در فرصتی دیگر صحبت میکنیم. با سپاس و آرزوی بهبودی کامل برایتان.
تاریخ گفتگو: پانزده آذر 1389
منبع:پژواک ایران