امیل زولا. رمان شکست
**
مدتهاست خبری از لیبرتی نیست.یا اینکه خبر هائی ی هست و صلاح نیست دیگران بدانند. خانم عاطفه اقبال خبری را عنوان کرده که جان ساکنان لیبرتی در خطر جدی است
(خبر فوری و مهم.) نمیدانم که باید چقدر نگران بود، ولی میخواهم بگویم:
از حدود دوازده سال قبل جان ساکنان(قبلا اشرف و حال لیبرتی) کی در معرض خطر جدی نبوده است؟. سالهاست، پس از حمله دوم آمریکا، سقوط و اعدام صدام و دگرگونیهای اساسی سیاسی و منطقه ای، و مخفی شدن دوازده ساله آقای مسعود رجوی و مهاجرت همزمان همسر و رئیس جمهور شورای آقای رجوی، جان ساکنان لیبرتی در معرض خطرات جدی بوده است.
در طول سالهای گذشته بارها و بارها ساکنان اشرف و لیبرتی به وحشیانه ترین شکل ممکن کشتار و تکه پاره شدهاند، و با شور و غرور فراوان، اسناد و فیلمهای کشتار و تکه پاره شدن فرزندان رنجدیده مردم ایران نمایش داده شده، انعکاسات فراوان و پر بار مطبوعاتی و رسانه ای! گرفته شده و در خارج کشور، «بزرگان» لباسهای سوگ پوشیده و جلسات مطبوعاتی و عزاداری محتشم، و همزمان طلبکاری از دیگران برگزار شده است.
من اطمینان دارم اگر مجموع مقالاتی را که از وضع لیبرتی و ساکنان لیبرتی اعلام نگرانی و اعلام خطر شده جمع بکنیم، چند جلد کتاب میشود .
بسیار کسان نوشتند. خود من از سال دو هزار و هفت تا الان چندین و چند مقاله مفصل نوشته ام و چندین شعر بلند سرودم و از قبل اعلام خطر کرده ام، کسانی چون ایرج شکری ، دکتر قصیم، محمد رضا روحانی، ایرج مصداقی، عاطفه اقبال، همنشین بهار و بسیار کسان دیگر نوشتند و در عوض پاسخ گرفتند که :
خیانتکار، ماماچه، مزدور، بریده، واداده، تواب، زمینه ساز کشتار ساکنان لیبرتی هستید.
به این میگویند شرم و حیای انقلابی و توحیدی.
آخرین بار در نوشته «
*میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است» توضیح دادم که لیبرتی برای بزرگان چه کارکردی دارد، هم نانشان است و هم آبشان و هم سقف بالاسرشان و هم سیاست و هم استراتژی و هم تاکتیک وهم موقعیت و آبرو و هم موضوع بحث و فحص در جلسات سخنرانی خارج کشور...
من نمیدانم اساتید ازل در چه کارند. امیدوارم کارشان درست و خیر باشد و امیدوارم فهمیده باشند که ساکنان لیبرتی و اشرف برخلاف امثال من، و نیزخود حضرات، (که میشود مارک تواب و بریده و زندگی طلب و فراری و مهاجر را به پیشانیهامان و پیشانیهاشان زد)، به اندازه کافی کشته شده اند و به شهادت رسیده اند وشهادت دوباره آنها حتی اگر تک تکشان مشتاق شهادت باشند دردی سیاسی را دوا نمی کند.
بحث بسیار بسیار مفصل و در عین حال بسیار بسیار برای همه و از جمله خود رهبران روشن است. حضرات محترم اگر در پی پوشاندنها در پی پوشاندنها، پوشاندن اشتباه محاسبه وخطای بزرگ سال شصت و گریزتاریخسوز به خارج کشور،با انقلاب درونی! ،وسپس زنجیره ای از انقلابات و بندها برای مداوای دائمی انقلاب درونی و مهار بحرانها و... واقعیت را پذیرفته، اشتباه را باور کرده و در پی رفع اشتباه بودند، به این نقطه نمیرسیدند و یک جنبش که میتوانست در تاریخ ایران تاثیر خود را داشته باشد به این سرانجام واقعا تراژیک و دردناک نمیرسید که:
خود گوید و خود خندد و بقیه را با رگبار مقالات نویسندگان شناسا و ناشناس، واداده و خائن و تواب و مزدور بشناسد وبه هیچ کس جز«خدا»، چنانکه در سال هزار وسیصد و شصت و چهار اعلام شد، یعنی در حقیقت به «خود»، پاسخگو نباشد.
رهبران اگر باور داشتند و حاضر بودند بپذیرند که با سقوط صدام حسین استراتژی آنها که از سال هزار و سیصد و شصت و هفت و پایان جنگ ایران و عراق، در بن بست قرار گرفته و فقط با جلسات مختلف و دائمی «عبور از تنگه» و «امام زمان» و «نشست صلیب» و «طلاقهای جمعی» وبندهای متعدد «الف ب ج» تا «غسل هفتگی» و.... تنفس میکرد، بپایان خود رسیده و باید از خدا گونگی دست برداشت و بر زمین آمد و راه حلی برای مشکل جست، امروز می توانستند بعنوان یک نیروی سیاسی آبرومند در خارج کشور نه فقط در مجالس انس هواداران خود و شخصیتهای خارجی و پر کردن سالنها، بلکه در کنار سایر نیروها، اگر چه کوچک یا فشرده تر نقش درست و بدرد بخوری داشته باشند واین دخیل بستن به مقالات صد من یک غاز گروهی نویسنده محترم، اما «بریده واقعی و شناخته شده برای همه!»، و این تراژدی کشتار در پی کشتار و توهین مجنون وار به هر کس که زبان به نقد میگشاید پایان یافته بود.
سخن کوتاه کنم
قصد من آزردن مخاطبان نیست. بقول حافظ:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
قصد آزردن نیست بلکه بازهم اگر مخاطبان بتوانند در خود انقلابی ایجاد کنند و بعد از سالها ،سی و سه سال متوالی «متکلم وحده و ناطق مطلق» بودن و هزاران ساعت حرف زدن، میتوانستند دیگران را هم بحساب آوردند و کمی هم رنج گوش دادن و «مستمع شدن» را بر خود هموار کنند، می توانستند بفهمند قصد و غرض من هشداری از زاویه انسانی است. می خواهم تاکید کنم:
اگر من اشتباه میکنم که شرمنده ام از نادانی خویش و عفو بفرمائید که میدانم در عفو کردن بجز علاقه مفرط ید طولائی دارید
اما اگر ذره ای حقیقت در هشدار من میابید گوش بندها و چشم بندها را از چشم و گوش بردارید و اگر در ید قدرت شماست که کاری برای در خطر نشستگان لیبرتی انجام دهید ، دریغ نکنید که این بار:
کشتار فرزندان مردم ایران به هیچوجه سودی تبلیغاتی و سیاسی و مکتبی و تشکیلاتی و ایدئولوژیک( اگر چیزی مانده باشد) نخواهد داشت و به نظر من موجی از خشم و نفرت را بر خواهد انگیخت که اگر تمام دشنامهای دنیا را هم نثار معترضان بکنید دردی را دوا نخواهد کرد، بنابر این بخود آئید و راهی بجوئید.
نجات ساکنان لیبرتی به نظر من، اگر بمن حق بدهید نظرم را بدهم فقط و فقط در بعد اصلی بر عهده رهبران ساکنان لیبرتی است. بنابر این اگر «کشتیبانان» را سیاستی دگر آید و برای یکبار هم که شده باور کنند که از این «ستون به آن ستون» جز اجساد دیگری در انتظار نیست و دست از بر پائی «موسسان های خیالی» و «به چرخش در آوردن آسیاب بادیهای مرحوم دن کیشوت» بردارند مطمئنا پروسه نجات ساکنان لیبرتی سرعت خواهد گرفت و جان انها به تطاول سربازان خشن خونریز وآدمکشان خامنه ای نخواهد رفت.
من معتقدم بسیار کسان ، بسیار ایرانیان، آنهائی که هنوز گوشه چشمی به سرنوشت ساکنان لیبرتی دارند، این چنین فکر میکنند و در اینجا زاویه دید ونظر خود را اعلام میکنم.
بنظر من نگرانی فقط و فقط « تاکید میکنم» فقط و فقط «جنبه انسانی» دارد و بس.من و بسیار کسان چون من از «زاویه انسانی» نگران هستی و جان ساکنان لیبرتی هستیم و نمی خواهیم زنان و مردانی که پس از سی و سه سال رنج و آوارگی ،در سالهای سالخوردگی هستند و بخصوص جوانانی که از سنین سیزده چهارده سالگی تا اکنون که در سنین سی تا سی و پنجسالگی هستند، در زیر ضرب موشک و گلوله جنایتکاران کشته شوند.
نگران حیات انسانها بودن وظیفه ای انسانی است واز این زاویه نگرانی وجود دارد و باید آنرا اعلام نمود حتی وقتی میغرند و دندان سیاسی ایدئولوزیک می کروچندکه به شما ربطی ندارد.
نگرانی از زاویه انسانی است و بس و گرنه بنظر من ساکنان لیبرتی از «زاویه سیاسی» و مبارزاتی با خطوطی که رهبرانشان دنبال میکنند مدتهاست(باز هم بنظر من) از حیطه ارزشهای سیاسی و مبارزاتی ایرانیان بیرون قرار دارند و تاریخ مبارزات مردم ایران در داخل و خارج کشور بستر و مسیری دیگر را میپیماید که از مسیر و بستر راهبران مخفی و مهاجر بسیار فاصله دارد.
در روزگاری که یک موضعگیری نسرین ستوده در زیر دندانهای درندگان حاکم، و فریاد خشم دکتر ملکی هشتاد ساله بیمار وشاعرانی چون استادبادکوبه ای و بیداد و بیشمار مبارزان در زیر گوش ارتجاع و خامنه ای و دستگاه سرکوب و جنایتش فریاد دادخواهی بر می آ ورند غرش شیرانه شان از تهران و نه جلسات امن گردهمائی در خارج کشور و مخفیگاه، در اقصی نقاط کشور منعکس میشود و دوران زندان آقای امیر انتظام، با هر مختصاتی که دارد، گوی سبقت از سالهای زندان نلسون ماندلا ربوده است، برای من حیات سیاسی ساکنان لیبرتی و رهبرانی که سالهاست در هزاران کیلومتری کشور تنفس میکنند متاسفانه با آنکه سی سال عمر خود را در مسیر آنان سپری کردم،نگرانی آفرین نیست. این را باید فهمید و به آن اندیشید.
نگرانی ،نگرانی سیاسی نیست! بل فقط زاویه ای انسانی دارد درست بر عکس طرف مقابل که بمدد «مکتب و ایدئولوژی!! و توجیهات خاص»، باز هم بنظرمن، سالهای سال است ذره ای نگرانی انسانی در خود احساس نمی کندو مرگ ما را و نفس بر آوردن ما را از ما طلبکار است و فقط نگرانی او «نگرانی سیاسی و بر باد رفتن رویاها»ئی است که مطلقا جائی در عرصه واقعیت ندارد.
***
از همان سپیده بهمن پنجاه و هفت تا هم اکنون سی و شش سال است که در میان راهی لبریز از جسد راه میسپریم که در دو سویش رود اشک و خون سه نسل ، پدران و مادران،خود ما و فرزندان ما جاریست. سئوال این است ، تا کی؟ و به کجا رسیده ایم؟ و ایا کشتاری دیگر گرهی خواهد گشود؟ برای یکبار اگر میتوانید بخود آئید، مطمئن باشید:
شما بخش کوچکی از این ملت بزرگ هستید که متاسفانه پنداشتید که تمامی این ملت اید و هرگز نبودید ومتاسفانه هرگز نتوانستید با سیر واقعی تاریخ ایران خود را به آینده پرتاب کنید و در گذشته محبوس ماندید.
بر خلاف شما تاریخ این ملت با تمام هیمنه و جباریت حکومت خمینی و خامنه ای و آخوندهای حاکم انسانخوار از حرکت نایستاده است. این را مطمئن باشید.
تاریخ این ملت بزرگ(با شناسنامه حقوقی ملت ایران) متشکل از ملیتهای حقیقی سرافراز(ترک و کرد و لر و ترکمان و بلوچ و ترکمن و عرب و گیلک و مازندری و فارس و....)با تاریخی که بیست و چند قرن قبل در جغرافیای جهان به ثبت رسیده است ،با تمام ضعف و قوتهایش همانطور که از کورانهای متعدد گذشته است با اراده تمام مردم ونیروهائی که از مردم میجوشند و با مردم حمایت میشوند و باتمام وزن و ظرفیت تاریخی و فرهنگی خود از فراز دستگاه جور و جنایت آخوندی و مذهبی و این دریای عمامه ها و دستارهای گندناک و ننگین واستخوانهای کهنه و شکمهای متعفن درشتی که خون و جسد مردم را میگوارد چه ما زنده باشیم و چه مرده،خواهد گذاشت آنها را خرد و نابود خواهد کرد و به دیار آزادی پا خواهد نهاد.در این تردیدی نیست. به داوری فردا بیندیشیم که فرصتی چنان باقی نیست.
اسماعیل وفا یغمائی
بیست و هفتم آوریل دو هزار و چهارده میلادی