آینه
اسماعیل وفا یغمایی
نه آوای شیر
ونه صفیر عقاب ،
بر چارسوق، گرداگرد صلیب
و حقیقت زنده ی مصلوب
گرگهای خسته ی مقدس دندان میکروچند
شاطران چالاک «دورباش» و «کورباش» می گویند
خنده بازان و دلقکان معلق میزنند
وفراشان سرخپوش کمر بسته عود و کندر می سوزانند
تا عفونت کارو کلام خطیبان چربزبان پنهان بماند.
نه آوای شیر
نه صفیر عقاب
و هیچ جمالی در کار نیست
هفت مشاطه ی پیر،
پیره زال پتیاره پفتال فرسوده فریب و فتنه را
به وسمه و سرخاب می آرایند
و هفت رود خون،رودهای خونهای ما
و هفت کوه جسد،کوههای جسدهای ما
روان و سایه افکن و پر شکوه!
تا قاضیان سنگ شده ی پولاد گون، مهراستخوانی خون
برحکم خیانت ما زنند
وجلادان مومن بی تردید
به جرم قتل برادرانمان با گیسوان خواهرانمان
ودر هلهله شادی مردی یا زنی که دوستش میداشتیم
ما را به دار کشند.
[ در زیر طناب دار
چشم در چشمخانه میچرخانم
بر نردبانهای عظیم
نقاشان آسمان را هنوز و هنوز!رنگ میزنند!
خراطان خورشید را به طرحی نو میتراشند!
و در کوهواره آتش اندیشه سوز کتابسوزان منجمد جهل
استادان خبره کلماتی تازه می آفرینند
تا معانی تازه ی خدایان را در آن بنشانند]
و انسان نوین زاده شود
معلق زنان بر شاخسار درختان باغ خداوندان!
***
نعیق انبوه کلاغان !
و نهیق نستوه الاغان!
زمزمه زائران و دود اسپند و کندر و عود
غرش ترقه ها و طبلها و شیپورها
و برای سومین بار
با نقش تازیانه بر پشت
و غل و زنجیر بر دست
بر دار کشیده میشوم
بر دار کشیده میشوی
بر دار کشیده میشویم
آنچنان که پدران و فرزنانمان بر دار کشیده شدند
و سیلاب زائران
در گذر از برابر آینه ی عظیم افراشته قامت
وهیاهوی دشنام و دشنه وسنگپاره و تهمت و تف
و دریغا نمی دانند
و نمی دانند
و نمیدانند
که آسمان پیش از ما همیشه آبی بوده است
که آینه نمی شکند
و معنای شرف و بیشرفی
و معنای خیانت و خدمت
و معنای دروغ و حقیقت
و معنای......
نه اختراع ادیبان
و بر مهرها حاصل کار کنده کاران!
و آویخته بر بند تنبان جباران،
بل اکتشاف عظیم آدمیان درگذرزمان
وعبور از هزار دشنه و درد ودریغ،
و تجربه و توفان و فریب و فتنه بوده است
وگرنه تصویر امام پیر هنوز در بدر ماه میدرخشید
و دریغا نمی دانند
که در آئینه بر افراشته
نه برمن و ما
که برسیمای خود تف میکنند.
***
بر فراز دار چشمهای خود را می گشایم
و می بینم
در آنسوی هیاهای زائران
از میان خاکستر خود
وزان با باد غریب
با کولبار مندرسی بر دوش
بی هیچ باور و شادییی
شاعری پیر و خسته میگذرد که منم!
که منم و هزار شاعر دیگر
وزمزمه گر آخرین شعرم را بر شن می نویسد
که :
خورشید بی اراده ما بر میاید
وحقیقت،همیشه
ازهفت خدا
و هفتاد توفان نیرومندتر است
میخندم وچشمهایم را به شادی می بندم.
30 اردیبهشت 1392
منبع:پژواک ایران