سرنوشت حکومت ملایان
اسماعیل وفا یغمایی
«دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر میفروش»
گفت : پیر و خسته و غمگین غربت گشته ای
هفت خنجربردل و هفتاد اندر پشت و دوش
لیک باد نیمه شب گوید که رویت کرده است
صبح را با کوله های نور در این حول و حوش
گفت: روزی میرسد بی شک که بعد از این سکوت
برکشد از قعر نفرت ملت ایران خروش
میرسد روزی که جوباران خون از قعر خاک
در سراپای وطن پیدا شود آید به جوش
میرسد روزی که صد آتشفشان بی مهار
از «خلیج فارس» تا «بحر خزر» در جنب و جوش
میرسد روزی که این عمامه داران پلید
که ازیشان شرمگینانند در عالم وحوش
بانگ ملت کاخهاشان را بلرزاند شوند
در فرار ازکین مردم در پی سوراخ موش
هان کیانند این کسان با مکتب و آئینشان
غیر مشتی هرزه گوی لات و لوت ولاش و لوش
غیر مشتی دزد و جانی،دشمن عقل و خرد
تنبل و تن پرور اما،رهزنانی سخت کوش
درپلیدی برده گوی سبقت از مردابها
قیر را از دل سیاهی هایشان در سر نه هوش
این شکمپایان که هر یک را دهان گر واکنی
خون پیر و نوجوان لب - پر زنان اندر گلوش
دینفروشانی که دارد صد شرف بر ریششان
تاری از موی زنان بینوای تنفروش
با خداشان همچو آنان تشنه ی خون بشر
با خدائی که خدا فرموده ما را: تف به روش
دوستان!من از شما چون خویش نومیدم درین –
غربتی که اشک ما را میکند هر لحظه نوش
غربتی که در دو سویش هر دو دیوار زمان
با دو سوهانش شود ازخون جانم سرخپوش
غربتی که رهبرانش «چه گوارای» زمان
در سخن اما بواقع همچو آقای «مموش»
لیک میدانم که فارغ از من و ما در وطن
ملتی شیر اوژن اینک باز کرده چشم و گوش
وز دوچشمش زاده فرزندان فردا را در اشک
بی که چشمی بر کرامات نظیر جرج بوش
خود به دوش افکنده از میراث میهن چون زره
پرچمی سرخ و سپید سبز ،چون گل عطر و بوش
این سخن خطی زدلتنگی شما را از (وفا)
پیش از انی که شوم یا خود کنم خود را خموش
هان نثار جملگی فردائی از صلح و صفا
عشق درآن صبحدم آزادگی را ساقدوش
اسماعیل وفا یغمائی
22 آذر 1396
منبع:پژواک ایران