گفتگو با اسماعیل وفا یغمایی در موضوع مذهب، حکومت مذهبی، قدیسان و....
اسماعیل وفا یغمایی
پرسشگر م. ساقی
بالاخره چه باید کرد، در صحنه جامعه و به طور عملی با این مشکل چطور باید روبرو شد آن را حل کرد ؟
-- نخست باید نگاه عاطفی و شخصی و ذوقی را در بررسی مسائل و مقولات تاریخی و مذهبی کنار گذاشت، نگاه عاطفی در بسیاری موارد، مثلا مسائل صرفا فرهنگی، و علاقه ما به این یا آن شاعر و نویسنده و مکتب ادبی یا مثلا انتخاب محل اقامت و نحوه خوردن و نوشیدن و پوشیدن و عشق ورزیدن و امثالهم ، مسئله ای شخصی و بی خطر است ولی در برخورد با مسائل تاریخی و اجتماعی و آنچه به سرنوشت تاریخی و اجتماعی یک ملت ارتباط دارد باید بسیار جدی بود و قبل از همه چیز باید به دانش تاریخ به یک نگاه علمی تاریخی و اجتماعی خشک و واقعگرا و فارغ از تعارف مسلح شد و حقایق را دریافت ومن تاکید می کنم در این مورد ضعف بسیار جدی در جامعه ما و حتی در میان شخصیتهای برجسته و گروههای نام آور سیاسی و کسانی که برای آزادی جنگیدند و جان دادند وجود داشته ومتاسفانه هنوز هم وجود دارد.
اگر در این مورد توضیحی داده شود خوب هست چون مقداری مساله اینطوری مبهم است.
-- ببینید ! تعارف و غرور، و بهتر است در این رابطه بگویم «کبر مکتبی و مرامی» را کنار بگذاریم، در رابطه با هر دو طرف، هم جناح علاقمندان به مذهب و هم جناح مخالفان مذهب ضعفها و نادانستنی ها و ابهاماتی که در نهایت در مه رنگین و گیج کننده دگمها و تقدسها جا خوش کرده اند جدی است .
نسل من ، جوانهای شورمند هجده تا بیست و چند ساله سال پنجاه، قبل از اینکه بتواند حقایق عرضه شده سیاسی و مبارزاتی دوران خود را مورد مداقه و بررسی قرار دهد و در زیر چکش شک علمی بیازماید، متاسفانه و تاکید می کنم متاسفانه به حیطه تقدس پر عظمت خونهای فرو ریخته دلاوران فدائی و مجاهد پا نهاد و با تکیه بر دیوار اعتماد پولادینی که این خونهای پاک فرو ریخته ایجاد کرده بود قدم در راه نهاد. توجه دارید که در نخستین گامها درست در نخستین گامها گلوله های شاه پیکرهای پیشگامان و پیشتازان و بنیادگذاران سازمانهای ساسی و ایدئولوژیک دوران ما مجاهدین و چریکهای فدائی را بر زمین ریخت و فقدان پر راز و رمز آنان فضائی دیگر و خاص و میخکوب کننده ایجاد کرد.
آنان که خونشان جاری شد دیگر از جایگاه راهبران سیاسی که می شد مورد بررسی و شک و نقدشان قرار داد، می شد در مثلا یک کنگره سازمانی از انها سئوال کرد، می شد مایه و پایه دانششان را شناخت، تبدیل به قدیسانی شهید شدند که می باید بناچار ستایش و تقدیسشان کرد. ما در این شرایط سئوال نکردیم و شک نکردیم ، ما پذیرفتیم، ما به دیوار پولادین اعتماد تکیه کردیم و به معنای واقعی کلمه مال و جان و ناموس و امکانات و تمام هست و نیستمان را در طبق اخلاص نهاده و تقدیم کردیم و سالها و سالها در سخت ترین شرایط راه سپردیم. ما با اعتماد شروع کردیم و مسیر و مقصد را نیز با تکیه بر همین اعتماد پذیرفتیم و سئوالات سالها و سالها فراموش شدند و امکان بروز نیافتند که یا در زندان بودیم و یا بر تخت شکنجه و یا در کوه و جنگل و یا در غربت و جهانی دیگر دیوارهایش را بالا برد و سقف و ستونش را زد.
-- مثلا امکان چه سئوالاتی بر اساس شرایط از دست رفت؟
ببینید اگر سئوالات آن سالها را می خواهید با گذر ان سالها آن سئوالات هم سپری شده اند و حالا ما با یک سئوالات دیگری در بررسی گذشته رو بروئیم ولی مثلا سئوال این است یا سئوالات اینها می توانست و می تواند باشد:آیا آنان که آمدند در یک مقطع مبارزه را با یک ایدئولوزی اسلامی شروع کردند، و اعلام کردند این مکتب،در رابطه با هدایت جامعه و دنیای سیاست و مبارزه برترین و متکامل ترین مکتب و مذهب است، آیا به واقع رفتند و تاریخ مذهب و اسلام را در ایران به طور دقیق و منصفانه و کامل بررسی کردند یا اینکه با توجه به بخشهائی از اسلام، و تطبیق خاص بر عام، و آمیختن اینها با علائق و تمایلات عاطفی و مذهبی خود و تحت تاثیر قدرت فرهنگ شیعی در میان مردم کوچه و بازار وشدت گرفتن فعل و انفعالات سیاسی جامعه کار را شروع کردند؟ آیا می دانستند در ایران ماجرای اسلام چیست؟ چطور وارد شد؟چگونه فتح کرد؟ ایران چگونه ایرانی سنی شد و نه قرن سنی باقی ماند؟ ایران چگونه ایرانی شیعی شد؟آیا نمونه های اسلامی حکومت را در ایران بررسی کردند؟ آیا در رابطه با امامان بزرگوار شیعه موفق شدند اقلا برای یک مقطع از حصار و جاذبه های قد یسیت آنها خارج شوند وآنها را به عنوان شخصیتهائی تاریخی و با کارکردهای مشخص تاریخی و اجتماعی بنگرند و ببینند آیا می شود از انها الگو برداری کرد و یا بهتر همان که آنها در مکان قدیسیت خود باقی بمانند و برای حل و فصل امور اجتماعی و سیاسی از آنها الگو برداری نشود؟. آیا توجه داشتند که بجز امامان اول تا سوم که تیغشان برکشیده بود و اهل جنگ بوده و اولینشان سمبل پهلوانی و قهرمانی و سومین اش سمبل شورش علیه اجبار وستم بود سایر امامان شیعه در رابطه با سیاست و مبارزه شیوه ای دیگر داشتند؟ آیا چند و چونی انواع انشعابات در شیعه و علل و نتایج آن را بررسی کردند؟ آیا توجه داشتند که پس از امام حسین اساسا فرقه های شورشی شیعه را در حیطه شیعه دوازده امامی عقل گرا و میانه رو نمیتوان دنبال نمود و باید شورشگران مسلح را در شاخه هائی امثال زیدیان واسماعیلیان و غیره دنبال نمود؟ آیا بجز تاثیر فرهنگی قوی مذهبی بزرگان، رفتند بررسی کنند که از نظر تاریخ مبارزات ملی ما،تاریخ مبارزات ملی ایرانیان برای استقلال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، امامان شیعه چه نقشی داشته اند ومثلا آیا باعث و بانی استقلال و بازگشت زبان پارسی به ایران یعقوب لیث صفار بود یا امام حسن عسکری، و این دوالبته همزمان بودند. آیا رفتند ببینند که امام هشتم و ارجمند شیعه امام رضا بود که بنیان امپراطوری عباسی مورد هجوم قرار داد؟ یا بابک خرمدین که معاصر با امام رضا بیست و پنجسال علیه امپراطوری هارون و مامون جنگید. آیا رفتند و کارکردهای علویان و سربداران را که باصطلاح مایه فخر است! ولی در خیلی موارد مایه آبرو ریزی است بررسی کردند؟ آیا یک نمونه درست و حسابی حکومت مذهبی را توانستند نشان بدهند؟ آیا دانستند که مذهب و سلطنت همیشه پشتیبان هم بوده اند و ما یک شاه لامذهب در تاریخ ایران نداریم و حتی امیر تیمور هم مسلمان بود و آقا محمد خان قاجار شیعه ای معتقد و اهل نماز شب و زیارت؟ ایا تفاوت باورها ی صمیمی و مهربانانه مردم را با مذهبی که تبدیل به ایدئولوزی شده فهمیدند و به این حقیقت دست یافتند که تبدیل فرهنگ عمومی مردم به یک ایدئولوزی سیاسی چه نتایجی در بر دارد و چه خطراتی ایجاد می کند؟ آیا به این مسئله توجه شد که چرا قبل از انقلاب اکتبر و امواج عظیم و قدرتمند فرهنگی و سیاسی و ادبی و هنری آن، اسلام چهره ای دیگر داشت و در اساس از اسلام انقلابی نافی استثمار وحامی طبقه دکارگر به معنای دقیق کلمه، نشانی نبود و بعد از آن نه تنها در ایران بلکه در بخشهای بزرگی از جهان تمام جنبشها و انقلابات و تحولات ملی و مذهبی و آزادیخواهانه از انقلاب اکتبر تاثیر پذیرفت؟ آیا دانستند که از یک ایدئولوزی مذهبی خالص در نهایت چه عاید خواهد شد و با چه مشکلاتی روبرو خواهند شد؟ آیا اساسا دانستند که تاریخ شیعه در بخش اعظمش تاریخی است تحریف شده و نه کشف شده بلکه اختراع شده و نادرست که مورخانش ملایان بوده اند و این تاریخ با خروارها بواقع خروارها دروغ و خرافه و افسانه پردازیهای آخوندها همراه است و حتی بزرگانی ارجمند چون مهندس بازرگان و استاد شریف شجاع و آزاده دکتر علی شریعتی علیرغم گریز از این تاریخ جعلی نتوانسته اند بالکل از آن رها شوند یا مجال نیافتند از آن رها شوند . ایا این را حس نمودند که در تاریخ ایران، شیعه صفوی یک واقعیت گران و تنومند تاریخی و تشیع علوی در طول تاریخ ایران یک خیال بیش نیست و در جائی ما شاهد وجود تاریخی و عینیت تاریخی آن نمی توانیم بشویم!آیا بنیادگران اسلام به مثابه یک ایدئولوژی کامل و رهائی بخش، گذشته واقعی و نه خیالی اسلام را در ایران دقیق می شناختند و آیا نگاهشان را تا آینده ادامه دادند که ببینند سی چهل سال پس از شروع یک مبارزه با ایدئولوزی مذهبی چه پیش خواهد امد و چه مشکلاتی ایجاد خواهد شد؟ ایا یک تفسیر و برداشت کامل و نو از کتاب آسمانی به عنوان کتاب آفرینش ارائه شد و تکلیف بسیاری از آیات و بخشهای مشکل آفرین مثل دست و پابریدن و رفتار با زنان و کشتن از دین برگشتگان و در آتش سوزندان انسانها را روشن نموده و تعبیر و برداشت جدید خود را ارائه کردند یا اینکه با اتکا به مقداری آیه و سوره کار شروع شد و باقی به آینده آینده ای که متاسفانه همیشه در آینده قرار دارد واگذار گردید. این سئوالات مشتی از خروارها سئوال بحران آفرین است که باید پاسخ داده شود. و دهها و دهها سئوال دیگر نیز می توان یافت و به پاسخهایش اندیشید.
در رابطه با آخوندها مسئله روشن است. آنها در گذشته زندگی می کنند وبا پروسه شناخت میجنگند و صریحا بر دگمهایشان پا سفت کرده اند و در نهایت هم وقتی کسی یقه شان را بگیرد طرف مقابل را نابود می کنند و میگویند این دستور خداست و ککشان هم نمی گزد، این دستورات کشتن و گردن زدن و ترور و قتل مخالفان فکری و روشن اندیشان هم از مرام آنها جدائی ناپذیر است و مسئله حل کن و سوپاپ اطمینان و نجاتبخش اسلام با قرائت آخوندها، و تا اینان و مکتبشان در قدرت و حاکمیت باشند از این محملهای خونین سود خواهند جست ولی آن مذهبیونی که ادعای دانش و دموکراسی دارند و در عین حال می خواهند صمیمانه و با فداکاری و جان دادن، اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی وارد تاریخ بکنند باید متوجه باشند که جان دادن تنها کافی نیست، که در هر مملکتی و در میان هر قوم و قبیله ای بروید نمونه های جانفشانی در راه آرمانهای جمعی را خواهید یافت!.
امام بزرگوار شیعه حسین ابن علی در روز نهم سپاه آراست و در روز دهم جنگید و جانباخت ورد پائی آتشین از خود در قرن اول هجری بر جای نهاد ولی در قرن پانزدهم هجری مسلمان انقلابی نمی خواهد با روز دهم ماجرا را پایان دهد و عاشورائی دیگر، بلکه می خواهد و می گوید پس از روز دهم که جان افشانی شد و این بار دشمن شکست خورد در روز یازدهم و روزهای بعد سازندگی و حرکت به سوی مقصد اجتماعی شروع شود و در پناه آن مرگهای سرخ دشتهای زندگی مردم سر سبز و سر سبز تر شود.عاشورای روزگار ما و برای یک مرام صاحب ادعای سیاسی این چنین است. در کنار جانفشانی باید آرمان و راه و مقصد در روشنائی کامل قرار بگیرد و سپس در راهش جان داد، و باید توجه داشته باشیم که لاجرم و بناچار در لحظه به لحظه و در جریان حرکتمان مورد سئوال قرار می گیریم و باید با رشد پروسه شناخت واز تاریکی به در آمدن حقایق به سئوالات فراوانی پاسخ بگوییم و گرنه در نهایت مجبوریم به دامان دگمها پناه برده و از آنجا که نه در حاکمیتیم و نه اهل سرکوب در مدت زمانی اگر چه نه کوتاه فرو ریزیم و حذف شویم. اگر در این رابطه ایران کنونی را بنگریم متوجه خواهیم شد که این یک حقیقت است و ایران کنونی در دهه پنجاه وشصت متوقف نشده است و آتش شناخت تاریخی و اجتماعی بخصوص در رابطه با مذهب در ایران و کشورهای اسلامی زبانه هائی فروزان دارد. نمونه روشنی را مثال میزنم. محقق فاضلی بنام احمد الکاتب مجموعه تحقیق بسیار با ارزش و تکان دهنده ای در رابطه با تاریخ سیاسی شیعه و مقوله امامت نوشته که من ان را چندین بار خواندم و الان هم در سایت «دریچه زرد» لینک ثابتش را به سه زبان گذاشته ام. این پژوهشگر مسلمان و معتقد سالهای سال در حوزه های علمیه در عراق و ایران درس خوانده وبا بزرگان مذهبی بحث و فحصها داشته واز دنبال کنندگان صمیمی تئوری ولایت فقیه و بنای یک دولت الهی شیعی بوده سر انجام باورهای گذشته خود را به نقد نشسته و حاصلش چندین و چند کتاب روشنگر است. من چندی قبل یاداشتی برای ایشان فرستادم و از کارشان قدر دانی کرده و چند خطی از وضعیت خود نوشتم و این فاضل ارجمند مسلمان در یاداشتی به من ، نوشتند که دیکتاتوری مبتنی بر مذهب بسا خطرناکتر از دیکتاتوری غیر مذهبی است و اشاره ای داشتند به حرف آقای نائینی. می بینیم تحول و جنبش وجود دارد و حرکت فکری در بین مسلمانان و درک خطر اسلام سیاسی در حاکمیت بخوبی احساس شده است وسئوالات بیدار شده اند و پاسخها نیز داده می شوند و راهها و رسمها تغییر می کنند.
نظر خودتان چیست؟
-- نظر من روشن است .من بیست سال است دارم تحقیق می کنم و تاریخ ایران را از آغاز تا اکنون میشناسم ، بدون تعارف هزاران صفحه خوانده ام و اندیشیده ام و تاریخ ایران را یکبار از آغاز تا همین امروز یاداشت برداری کرده و نوشته ام و تاریخ شیعه را سانتیمتر به سانتیمتر و درتطبیق و رابطه و در مقایسه با تاریخ ایران دنبال کرده ام و حالا آن را خوب می شناسم. نه تنها شاهراهها بلکه کوچه پسکوچه ها و بیغوله هایش را! من تاریخ تشیع و ساخت و بافت آن را و زندگی امامان شیعه را به عنوان شخصیتهائی تاریخی و فارغ از هر دگمی خوب می شناسم و می فهمم که دارم چه می گویم و خودم نیز در یک سازمان رادیکال مذهبی سالها نفس کشیده ام و تشیع انقلابی و رادیکال را به طور عملی سالها تجربه کرده ام ومی دانم ماجرا چیست. امیدوارم نظرات من باعث دلخوری نشود که من قصد آزار کسی را ندارم و به تمام کسانی که در راه آزادی مبارزه می کنند احترام می گذارم ولی گذشته از این حرمت گذاریها من و شما داریم روی یک مساله تاریخی حرف می زنیم،نظر من این است که خیر! دید دید عاطفی بود ، و من خود نیز سالها در راههای این دید عاطفی - فرهنگی طی طریق کردم، توجه داشته باشید که من بر خلاف خیلی از روشنفکران، با دین و مذهب به عنوان فرهنگ و اعتقاد شخصی مشکلی ندارم و از زاویه فلسفی نیز معتقدم مردم را نمیتوان از دینشان جدا کرد ، من پس از رها کردن خیلی اعتقادات وشوریدن علیه بسیاری باورها به طور شخصی و فارغ از قید و بند مذهب و رهبر مذهبی،( و نه رهبر و لیدر سیاسی که طبعا برای مبارزه داشتن یک رهبر با صلاحیت یا یک جمع راهبری کننده ، که با رای همگانی انتخاب شوند ضروری است) انسانی هستم معتقد به یک نیروی معنوی وبدون آنکه بخواهم دلیلی بیاورم که وجود خود بهترین دلیل است، جهان را خالی از خدا نمیدانم و ماتریالیست نیستم و این را پنهان نمی کنم ولی من معتقدم نیازی نیست که خدا نامی بیاید جزئیات زندگی شخصی و اجتماعی ما را از خورد و خوراک لباس و نحوه آرایش و رابطه جنسی و... را تعیین کند و نیازی نیست که ما برای ادراک نور خورشید از یک کاتالیزور استفاده کنیم خورشید می تابد و می پرورد و در رابطه با خدا اگر مخلوق او انسان است نهایتا به او این ظرفیت را داده که بتواند جامعه خود را بسازد و نیازی نیست که ما الگوهای مذهب کهن را تا ابد پیش رو داشته باشیم. بحث من دقیقا بر سر اسلام سیاسی است و نه مذهب به عنوان نگاه فلسفی برش یافته، بحث بر سر اسلام سیاسی است و خطرات اسلام سیاسی، و در مملکت ما دقیقا اسلام سیاسی شیعی است که ادعای حکومت کردن و عدالت اجتماعی دارد. من صریحا تاکید می کنم که این را خطرناک می دانم و با آن مخالفم و اعتقاد دارم که جز یک دیکتاتوری خطرناک نهایتا جیزی در انتظار نیست. این تجربه را الان داریم از سر می گذرانیم و دیگر کافی است. توجه داشته باشیم که خطر مذهب در حکومت، در جوامعی مثل ایران تا مدتها و تا وقتی که جامعه یک دوران واقعی از دموکراسی را پشت سر بگذارد وجود دارد و همیشه امواج گسترده ای از توده ها هستند که امکان ظهور یک خطر دیگر را معصومانه! فراهم کنند ، باید مذهب را گذاشت که در حیطه فرهنگی خودش کارش را بکند و در سیاست و فرمانروائی با جامعه با اتکا به لائیسیته و جدائی دین از حکومت جلو رفت. باید توجه داشت که برای عنصر مذهبی چه ارتجاعی و چه انقلابی اش و چه میانه رو،اگر بر سریر حکومت بنشیند و حکومتی مذهبی ایجاد کند مذهب و دینش سقف نهائی است و بالاتر از آن چیزی را به رسمیت نمی شناسد وفقط و فقط تا این سقف دموکرات و آزادیخواه و بردبار و اهل مفاهمه و تولرانس و امثال اینهاست واگر در موضع قدرت قرار بگیرد یک ذره بالاتر از این سقف حاضر به صحبت نیست و با انواع و اقسام وسایل امان طرف مقابل را خواهد برید. توجه داشته باشید نقطه شروع برای یک عنصر مذهبی ایدئولوژیک صاحب ادعای سیاسی این است که دین من برترین است و نجاتبخش جهان و جامعه و لاجرم حزب من و رهبر من برترین است و امثال این حرفها و با این دید عاطفی شخصی شروع می کند ووقتی راهی طی شد و جانهائی فدا شد دیگر قضیه قابل بحث نیست که پای کشتگان مسیر، در میان است و تقدس خون شهیدان و رنجهای اسیران و مقدسات و امثال اینها، که در این فضا اساسا دیگر نمیشود بحثی کرد که با شهیدان و اسیران کسی نمی خواهد و نمی تواند بجنگد. این را جدی بگیریم و به همین علت هم اگر مسلمانیم و یا نامسلمان خطر را دریابیم و من می توانم در این زمینه با نمونه های متعدد ساعتها بگویم و بنویسم ولی همین اندازه کافی است .
-- اشاره به تقدس و مقدسات کردید، آیا با مقوله ای بنام تقدس و مقدسات و قدیسان مخالفید؟
-- نه ! صریحا می گویم نه من نه با مقدسات مخالفم و نه با قدیسان و مقوله تقدس، اما با اینکه از قدیسان الگوی سیاسی بسازیم صریحا مخالفم و این را خطرناک می دانم و معتقدم این مساله هم حرمت قداست را خدشه دار می کند و هم به سیاست لطمه می زند. نظر من این است بگذاریم قدیسان در حیطه قداستهای مذهبی و فرهنگی قدیس باقی بمانند و کارکردهای واقعی خودشان را داشته باشند. «سنت لازار» و «سنت فرانسوا دو آسیز» و «سنت پل» و« سنت ژان» و صدها سنت دیگر که نامهاشان بر خیابانها و کوچه ها و میدانها و ایستگاههای قطار گذاشته شده ! در سراسر جهان مورد احترام و حرمت گذاری مردم اند. در اروپا بر طبق آمار اولین کشور بیدین فرانسه و بعدی ایتالیاست ولی خوبست بدانید فقط سی درصد مردم فرانسه و بیست و نه درصد مردم ایتالیا بی باور به معنویت و به قول معروف آته هستند و بقیه به معنویت و خدائی باور دارند.من فکر می کنم این جوامع از نظر مذهبی و معنوی به معنای واقعی کلمه سالمتر از ممالکی هستند که مذهب در حکومت است منجمله بسیار سالمتر از ایران . در اینجا هر چیز سر جای خودش قرار دارد. مکانهای مذهبی همیشه برای من جالب بوده و همیشه برای من حاوی نوعی راز و رمز هنری هستند . این همه ایمان و ذوق و تلاش مخلصانه درخشان و دقیقی که برای بنای مراکز مذهبی که بسیاریشان شاهکارهای هنری هستند به کار رفته همیشه برای من جالب است .من فراوان به مکانهای مذهبی سرمیزنم. می بینم در کلیسا مردم بی هیچ فشاری نشسته و در عالم خلسه مذهبی خود غوطه ورند و در حال آرامش، در همانحالی که هرکدامشان گرایشات سیاسی مختلفی دارند. می روید به محلات فقیر نشین سر می زنید.می بینید دخترانی جوان و مسیحی با دهانی گشوده به خنده مانند سرخگلی سرشار از برف سپید گرم وچهرهائی زیبا و درخشان و پر طراوت می آیند و ریش و سبیل و سر درمانده ترین مطرودان اجتماع را کوتاه می کنند.می شویندشان به آنان غذا و لباس می دهند و به درد دلهایشان گوش می کنند ومیروند تا فردا دوباره بیایند. اینان دختران و خواهران مسیح و مذهبی اند . این کارکرد تقدس و مقدسات و مذهب زیباست. صدها مرکز علمی و هنری و اجتماعی زیر پوشش نهادهای مذهبی دارند کار می کنند، مذهب تقریبا سر جای خودش قرار دارد و تقدس عیسی مسیح کار کرد خودش را دارد. حالا همین «فرانسو دو آسیز» و« ژان پل» و صدها قدیس دیگر در دوران حاکمیت انگیزیسیون، و مذهب در قدرت، نقطه اتکای خشن ترین بازجویان معتقدی بودند که در شکنجه گاههای مذهبی متهمین را زنده می سوزاندند و استخوانهایشان را می شکستند و نمک و آب آهک به متهمان تنقیه می کردند و هیچکس نمی توانست نفس بکشد و اعتراض بکند. می بینید وقتی جاها عوض بشود چه فجایعی می تواند رخ بدهد. «فرانسو دو آسیز » در حیطه مذهب همانی است که «نیکوس کازانتزاکیس» در کتاب «سرگشته راه حق» او را تصویر کرده و سرشار زیبائی است و «فرانسو دو اسیز» در قدرت می شود شکنجه گر خونخوار و آدمسوز دستگاه انگیزیسیون، پس من می گویم: لطفا بجای چکش با ویلون گرانبهای استریو دیواریوس به دیوار میخ نکوبیم! «لطفا بگذارید قدیسان قدیسان بمانند». «لطفا بگذارید دوازده امام و چهارده معصوم مردم در جهان قدیسان بمانند» و از انان الگوی سیاسی نسازیم و حرمت آنها را خدشه دار نکنیم. بگذاریم اینها ذخایر معنوی و فرهنگی جامعه مذهبی باقی بمانند که اگر آنها را جابجا کنیم دچار مشکل خواهیم شد که چنانکه اشاره کرده ام موسی ابن جعفر امام بزرگوار شیعه به اندازه یک سوم صفر قهرمانی رنج زندان نکشید و رنج و درد هزاران مادر ایرانی در حکومت خمینی به مراتب از رنجهای زینب کبری افزون است و تاریخچه مبارزاتی سیاسی فاطمه زهرا به گرد تاریخچه مبارزات هزاران زن مجاهد و مبارز ایرانی نمیرسد ولی مقام و مرتبت معنوی اینان در میان مردم هرگز قابل مقایسه با نمونه هایی که مثال زدم نیست! چرا؟ برای اینکه اینان «قدیسان» مردمند و آنان «مبارزان» راه آزادی و در دو حیطه بسیار متفاوت قرار دارند. در طول قرنهای قرن فاطمه زهرا دختر پیامبر در وجدان مذهبی مردم شناور در نورهای آسمانی و در ارتباط با پیامبر و خدا خود را می نمایاند ونه مبارزات سیاسی اش و ما وقتی او را از مقام قدیسیت فرو می کشیم و یا به باور خودمان فرا میکشیم و می خواهیم از او یک الگوی اسلامی – مبارزاتی بسازیم و او را بنیادی برای زن یا زنان مسلمان قرار دهیم و نهایتا او را «سرور تمام زنان عالم»، میلیونها زنی که اساسا اسم فاطمه زهرا بگوششان نخورده و در خیابانهای نیویورک یا جنگلهای گابن و یا جزایر اقیانوس آرام مشغول زندگی اند بسازیم داریم او را وارد جهانی می کنیم که قداست و موجودیت پر راز و رمزش را خدشه دار می کنیم و نیز در آینده اگر بخواهیم این الگو را عینیت اجتماعی ببخشیم بدون تعارف در بسیاری موارد دچار همان مشکلاتی خواهیم شد که در جمهوری اسلامی وجود دارد ، و حرمت و حیثیت آنان چنانکه شاهدیم در رویاروئی با آزادی اجتماعی و شخصی زن ایرانی قرار خواهد گرفت. توجه داشته باشیم در پشت چنین شعاری دقیقا این راز پنهانست که «سقفی بالاتر از سقف اندیشه من و مرام و مکتب من وجود ندارد و لاجرم و به دین علت بانوی ارائه شده مکتب من سرور و الگوی تمام زنان در روی کره زمین است و خیلی لاجرمها و اجبارات دیگر مثلا لاجرم حزب من، لاجرم رهبر من، لاجرم راه و رسم من،و... و... و... در پشت این شعار خودشان را نشان میدهند که در عرصه سیاست و قدرت سیاسی دردسرهای فراوانی خواهند آفرید . پس بگذاریم قدیسان چون ماه عظیم نیمه شب که از خط الراس افق بر می اید و بارها مرا در سفرهای شبانه ام در دشت کویر از هولی دل انگیز و معنوی و مقدس سرشار کرده همچنان مقدس و مرموز باقی بمانند و کارکردهای خاص خودشان را داشته باشند.
-- برگردیم به سئوال اول، که چه باید کرد، مثلا مذهبی ها و غیر مذهبی ها به نظر شما چه باید بکنند؟
-- سئوال خوبی است، ببینید دو کار است که به نظر من باید انجام شود یعنی به آن توجه لازم بشود، دوکار توسط کسانی که اهل مذهب اند و کسانی که اهل مذهب نیستند، طبعا منظورم عناصر آگاه و اهل اندیشه است و نه مردم عادی کوچه و بارار وباورهای صمیمیشان که با آنها زندگی می کنند و با آنها می میرند و فرهنگ و باورهای مذهبی در میان آنها در اکثر اوقات تلطیف شده و زیبا و انسانی است همانطور که فرهنگ و باورهای مذهبی در ادبیات ایران بر خلاف دنیای سیاست بسیار تلطیف شده و انسانی و سودمند است.
در جامعه ای مثل ایران که به نظر من در سطح روشنفکری اش همیشه یک تناقض در رابطه با مذهب وجود دارد و روشنفکر ایرانی مثلا بر خلاف روشنفکر عرب نتوانسته تناقض اسلام در ایران خود را حل کند، در رابطه با عنصر آگاه غیر مذهبی ،عنصر آگاه غیر مذهبی باید واقعیت مذهب را در جامعه خودش بشناسد و غیر مسئولانه با آن ستیز نکند. قرنها ما ایرانیها مهر پرست و زرتشتی بودیم و پیامبرمان هموطن و همزبانمان بود و اگر اعراب حمله نکرده بودند به احتمال زیاد بجای مساجد آتشکده ها فروزان بودند و بجای آخوندها مغان زرتشتی مراسم عقد و ازدواجمان را انجام می دادند و بجای مفاتیح الجنان سرودهای گاتها را می خواندیم و بجای شربت گلاب می ارغوانی و شراب مقدس هوم را می نوشیدیم وزنان و دخترانمان بجای رو سری و چادر بر گیسوان رهای خود گل سرخ می آویختند و طبعا باعث آزار رهگذران !! و در افتادن آنان به ورطه گناه و پرت شدن از پل چینود به جهنم می شدند! و اساسا همه چیزمان متفاوت با حالا بود. ولی تاریخ سرشار توفانهاست. بر اثر توفانها و تحولات تاریخی سر انجام سپاهیان دومین خلیفه پس از پیامبر آمدند و اسلام آمد وپس از کشاکشهای خونبار اسلام سنی و سپس شیعی با همه چیز ما آمیخت و در یک کنش و واکنش بسیار بسیارپیچیده تاریخی و اجتماعی تمام خلاء ها را انباشت و در درون و بیرون ما تبدیل به یک عنصر بسیار قوی عاطفی و فرهنگی شد . این عنصر بسیار قوی عاطفی و فرهنگی در جامعه ما و در درون ما و اعماق پندارها و دهلیزهای مرموز ضمیر نا خود آگاه ما نشسته است و اعماق خون و استخوان جامعه ما فارغ از نماز خواندن یا نخواندن و امثال اینها بوی مذهب می دهد! روان نهان جامعه ایران به نظر من به نحو عجیبی با عنصر مذهب آمیخته است و این را باید خوب خوب فهمید و بایست خوب خوب درک کرد که ملایان به مثابه بخشی از معماران هوشیار قضیه، سوار بر این عنصر، قرن به قرن با ما در برون و درون آمده اند و به همین دلیل هم موفق شدند چنین ارتجاع هولناکی را به کمک خود ما! آری تاکید می کنم به کمک خود ما بر ما تحمیل کنند.
از دانستن این خجالت نکشیم و توجه داشته باشیم در نفی زالوهای ارتجاع و کندن آنها از پیکره جامعه عواطف مردم را خونین و مجروح نکنیم. توجه داشته باشیم که مردم را کسی نمی تواند در خلاء فلسفی و مذهبی نگهدارد! یعنی لامذهبشان کند!، نیاز مذهبی در رابطه با جامعه نیازی واقعی است . مذهب در پایه و مایه و ماهیت خودش کارکردی واقعی و فرهنگی و فلسفی دارد که باید به آن توجه داشت و این توجه را من از روشنفکران غیر مذهبی می طلبم که تا می توانند در برابر حاکمیت اسلام سیاسی مبارزه کنند ولی فرهنگ و عواطف مذهبی جامعه خود و پیچیدگیهای این فرهنگ را توجه داشته باشند و این خود بحثی بسیار بسیار مفصل می خواهد.
نکته دوم توجه دادن مذهبیون مسئول و مبارز از هر صنف و گروه به این مسئله است که لطفا برخورد عاطفی و برداشت عاطفی از اسلام و دین و مذهب خود را متوقف کنید! لطفا بروید و کارکردهای تاریخی و اجتماعی اسلام حکومتگر و خطرات آن را دریابید و کارکرد حقیقی و فرهنگی مذهب را بشناسید. لطفا برای یکبار هم که شده بروید و امامان بزرگوار شیعه را به عنوان شخصیتهائی زمینی و تاریخی و واقعی در زمینه تاریخ و تاریخ ایران ملاقات کنید .لطفا خامی و یکدندگی را پس از تجربه جمهوری اسلامی به کناری بگذارید و نگوئید خمینی بد کرد و ما می توانیم خوبش را بکنیم! نه ! به نظر من در حکومت مذهبی خوبی وجود ندارد و دیکتاتوری و توتالیتاریسم مذهبی و تمرکز قدرت و ولایت فقیه از راه خواهد رسید. برای حفظ حرمتهای واقعی مذهب باید توجه داشته باشیم که راه، جدا نمودن دین از حکومت است، و تلاش برای برپائی دولتی لائیک و دموکرات است که در آن هم مذهبی ها و هم غیر مذهبی ها می توانند فعال باشند می توانند حزب خود را داشته باشند، می توانند اعتقادات خود را داشته باشند ولی تمامشان خدمتگزار دولتی دموکرات و لائیک باشند که منافع عموم مردم را جدا از زبان و رنگ ودین وآئینشان در نظر دارند و رئیس دولت بر اساس رای آزاد مردم و نه بر اساس صلاحیتهای اسمانی و ارتباطاتش با مقدسین و مقدسات انتخاب می شود.به نظر من به این نکات باید توجه داشت و البته در این زمینه حرف بسیار است که از آن میگذرم.
-- بپردازم به چند سئوال پراکنده. اگر به ایران برگردید به اولین جایی که خواهید رفت کجا خواهد بود و آنجا چه خواهید کرد؟
-- شاید تعجب کنید اگر بگویم الان دیگر برایم مبهم است. قبلا تصویر روشن تری داشتم ولی حالا نه. دیگر تصویر روشنی ندارم و در حال و هوائی نفس میکشم که به قول صوفیان می خواهم در هستی منتشر شوم و بروم که به قول اهل دل «ان الله وطن الغربا» خدا خانه و وطن غریبان است و من و امثال من آنقدر در این جهان تجربه کردیم که دیگر در آن نگنجیم و به حال و هوای نی و سوز و گدازش در مقدمه مثنوی دچار شویم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
نمیخواهم از اندوه خود بگویم چون همیشه به عنوان یک شاعر معتقد بوده ام که باید روشنیهای خود را با دیگران تقسیم کنم واندوه دیگران را با خود، ولی گاهی فکر می کنم، من مثل خیلیهای دیگر قطعه ای از راهی شدیم در مسیر و مقصد آزادی و روزگارمان سپری شد.خب اگر آخوندها سقوط کنند خیلی چیزها عوض خواهد شد و نظرات و مقصدهای ما هم تغییر خواهد کرد ولی من گمشدگان زیادی دارم ، دوستان و رفقا، اقوام و نزدیکان ، و خیلیها که مردند و کشته شدند. دلم می خواست که امکانی بود تا همه آنها را می توانستم در شبی مهتابی در خرمنجای دهکده مان ببینیم و تکتکشان را در آغوش بکشم ولی این امکان نیست. گاهی فکر می کنم اگر بتوانم کوله به دوش راه بیفتم و بروم بر سر مزار دوستان و آشنایان و. با آنها بدرود بگویم. خجالت نمیکشم اگر بگویم خیلی آرزو دارم پس از سالیان دراز بروم و بر سر خاکشان ساعتها بگریم و سبک شوم. سالهائی بسیار سنگین گذشت و ما حتی فرصت گریستن هم پیدا نکردیم و خیلی رنجها در دلمان باقی ماند. یک نمونه اش را می گویم.من مادرم را در زندگی خیلی کم دیدم. بعد از آنکه پسر کوچکش را در مشهد در برابر چشمانش بر دار کشیدند.این زن سراپا عاطفه و رنج و کار سیزده سال مداوم و تا لحظه مرگ هر سال بارها راه دراز صد و هشتاد فرسنگی میان یزد و مشهد را در کنج اتوبوسی تنها و گریان طی کرد و چشم دوخته بر پهنه بیکران بیابانها خسته و کوفته خود را بر مزار ویران شده پسرش میرسانید تا مزار ویران شده او را تعمیر کند وبر آن بگرید و با اندوهی سنگین باز گردد. من سالهاست او را می بینم و او را در درون خود حمل می کنم و رنج می کشم. او سالهاست در درون من می گرید و من مجبورم لبخند بزنم و من اگر تعهدی دارم و بر چیزی پای می افشارم بخاطر اینهاست و هزاران چون اینها و نه فرمولها و زرق و برقهای پوشالی و گذرا . بارها فکر کرده ام که نخستین جائی که خواهم رفت بر سر خاک اوست تا بر آن خاک و رنجهای زنی که نمونه ای از بیشمار مادر ایرانی است و ماجرای رنجهایشان در هیج جا ثبت نشده بگریم و از او عذرها بخواهم. در هر حال پاسخ به سئوال شما ساده نیست و باید آن روزگار فرا برسد تا ببنیم به کجا خواهم رفت. شاید بقول مولانا:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
-- برای مردم ایران، که همیشه آنها را با نوشته ها و سروده هایتان ستوده اید چه پیام و یا پیشنهادی دارید؟
-- عرض کنم من خود پیام نیوش مردم ایران هستم وپذیرنده پیشنهادات آنان ، آنچه که می توانم بگویم سلام و درود ی است از سوی یکی از زادگان و پروردگان این مردم، زاده دامان این مردم و پرورده نان و فرهنگ و پایداری این مردم که برای من یک مفهوم مقدس و تاریخی اند و پس از قریب به بیست و هفت سال غربت از آنان خود را دور از آنان حس نمی کنم. این مردم در تمامیت اجتماعی و تاریخی و انسانی خود در سراسر جغرافیای ایران و نیز جغرافیای تبعید، فارغ از زبان و دین و مرام و تفاوتهایشان، شهریاران و سالاران و سروران کار ادبی من بوده و هستند و تا آخرین نفس زندگی هم چنین خواهد بود. من بارها احساس کرده ام قرنهای قرن با این مردم زیسته ام و مرده ام و باز متولد شده ام ، خجالت نمیکشم که بگویم نوعی احساس عاشقانه ناگفتنی و خاموشوار ، چنانکه مردی زنی را یا زنی مردی را دوست دارد نسبت به مردم ایران حس می کنم و این در شعرهایم بارها و به طور غیر ارادی خودش را نشان داده .من متاسفانه تا سن بیست و هشت سالگی در ایران در میان مردم خود زیستم و پس از آن را در راههای غربت سپری کردم ولی در طی همین مدت از مردم آنقدر آموختم که بتوانم ادامه بدهم و نیز با بخش قابل توجهی از همین مردم یعنی جامعه مهاجران و تبعیدیان در تماس بوده ام. بگذارید بگویم که در این زندگی پر رنج تنها نصیب من از زندگی بدون هیچ نوع تعارف ، در حد توانم و به عنوان شاعر و نویسنده افتخارخدمتی اندک به مردم ایران بوده و هست و بیش از این را بگذاریم برای داوری آیندگان.
-- تلاشهای ادبی و فرهنگی ایرانیان در برونمرز را تا چه اندازه برای آینده ی ایران مفید می دانید؟
-- این تلاشها بسیار مفید است.این تلاشها پشتوانه تلاشهای درونمرزی و منعکس کننده صدای طبعا معترض فرهنگ ایران در خارج از مرزهای ایران و خاریست در پهلوی ارتجاع حاکم.این تلاشها برای آینده ایران بسیار بسیار مفید است، توجه داشته باشیم که قریب به سی سال است که انبوهی از ادیبان و فرهنگسازان ما در غربت و تبعید به سر می برند و در رابطه با آمیختگی فرهنگ کشورهای مختلف با فرهنگ و ادبیات ایران و اقوام مختلف ایرانی ما شاهد نوعی رنسانس و بیداری و اعتلا در فرهنگ هستیم. در آینده و با ورود جریاناتی نیرومند از این فرهنگ به داخل کشور بدون تردید جریانهای نوزائی وپیشرفت فرهنگی در ایران شتاب خواهد گرفت و به تنفس فرهنگی ما یاری خواهد رساند. این فرهنگ به نظر من یکی از نیرومند ترین مدافعان دموکراسی ومخالفان ارتجاع فرهنگی در داخل ایران خواهد شد زیرا فارغ از هر تعریفی سالیان دراز در فضائی که جریانهائی از دموکراسی و بخصوص آزادی فرهنگی وجود داشته تنفس کرده است.
-- چه پیشنهادی به نویسندگان جوان دارید؟
-- این هم از آن سئوالات مشکل است.به نظر من نویسنده پیر و جوان ندارد و بارها وقتی به کار نویسنده فکر می کنم، کار بسیار بسیار سنگین و جدی شاعران و نویسندگان و به طور کلی هنرمندان، این را می خواهم بگویم که زمینه اصلی کار هنرمند خود زندگی و دفاع از زندگی است، نویسنده تا هست باید سرباز زندگی باشد، برای زندگی و اعتلای آن بجنگد، بنویسد و مبارزه کند بنابراین کار نویسندگی کاری است آمیخته با تعهدی سنگین و درونجوش و بسیار سنگین تر و جدیتر از تعهدات مثلا حزبی و سیاسی و امثال اینها، بنابراین همیشه به این تعهد فکر کنیم و برای اینکه بتوانیم متعهد باشیم خود را باید در اوج آمادگی سیاسی و اجتماعی نگهداریم در اوج آگاهی و توان ذهنی، در اوج پر نفسی برای شوریدن و اعتراض کردن و تعارف نکردن تا بتوانیم نویسنده و هنرمندی مفید باشیم. باید نخست خودمان و فارغ از هر کبر و غروری اهمیت کاری را که بر عهده داریم بفهمیم، باید بفهمیم که کار ما کاریست در بسیاری اوقات منزوی ولی بخاطر جمع، پر رنج بخاطر شادیهای دیگران و در زیر انواع و اقسام آزارها و فشارها برای اینکه دیگران آزار و فشار نبینند. باید بدانیم کارمان کاریست بسیار ارزشمند و به معنای واقعی کلمه افتخار امیز .این روح و جوهره کار نویسنده است که باید اهمیت آن را بدانیم.
- -آقای یغمایی شعر امروز ایران را چگونه می بینید؟
ایران سرزمین شعر است و شعر هنر مادر،سالهای دوری از ایران وفرصت مطالعه آثار شاعران دیگر سرزمینها جایگاه و قدرت شعر ایران را بیشتر به من شناساند. شعر ایران در گذشته و حال با شاخصهای اصلی خود شعری بسیار نیرومند و پر ارزش بوده و فرهنگ قدرتمند ایران بویژه آن فرهنگی که رو در روی ارتجاع مذهبی ایستاده است همان فرهنگی است که در بسیاری زوایا زائیده شعر است.در سی سال گذشته اکثر بزرگان شعر ما زندگی را به پایان بردند و ظاهرا چهره های شاخصی مانند گذشته و شاخصهای شعر ایران در فاصله ۱٣۰۰ تا ۱٣۵۷ خودشان را نشان ندادند ولی در ایران ما با چویبارهائی زنده و پویان از شعر روبرو هستیم که زمزمه هایشان در همه جا به گوش میرسد. کافی است چرخی در وبسایتها و بلاگها بزنید تا این زمزمه ها را بشنوید. اینها به نظر من نمایندگان شعر امروز ایرانند که از امکانات عمومی و دولتی بی بهره اند ولی این شعر زنده وجود دارد و با پیوستن آنها به یکدیگررود شعر فردای ایران پدید خواهد آمد.
-- شما در سروده ی " تمامیت ارضی" ایرانیان را با هر مرام و اندیشه به همبستگی فرا خوانده اید. اهمیت این همبستگی در چیست؟
-- ببینید برای من تبعیدی که تاریخ مملکت خودم را می شناسم بسیار غم انگیز است که ببینم کشوری مثل مراکش و تونس نگران ویرانی و تجزیه خود نیست ولی کشوری مثل ایران با آن سابقه تاریخی و آن همزیستی مردم در طول قرنها در کنار یکدیگر به دلیل آوار شدن این جمهوری منحوس و سیاه منجمله در خطر قرار داشته باشد و مشتی فرصت طلب و تاکید می کنم بیسواد و نا آگاه از تاریخ ایران اینجا و آنجا نغمه قطعه قطعه کردن ایران را در سر بپرورانند . این بسیار بسیار غم انگیز و دردناک است و من شعر «تمامیت ارضی» را بر این اساس سرودم بر پایه یک درد و نگرانی . کسانی که این زمزمه ها را سر می کنند تاریخ مملکت خودشان و ساخت و بافت آن را نمی شناسند و نمی دانند ایران عراق نیست که یک قرن از تولدش گذشته باشد یا اردن و عربستان سعودی و ترکیه. ایران حدود بیست و هفت قرن است که زاده شده و اقوام مختلف با شخصیتهای«حقیقی» قومی بر قطعه ارجمندی از جهان با شخصیت «حقوقی» ایران و ایرانی دارند زندگی می کنند و دور تا دور ایران همین اقوام مختلف بوده اند که نگاهبانان این آب و خاک بوده اند. تضاد مملکت ما تضاد ترک و فارس و کرد ولر و ترکمن نیست بلکه تضاد دولتهائی خشن و خونریز بوده که در طول تاریخ ملتی متشکل از اقوام مختلف و منجمله فارسها را سرکوب کرده اند . من در عین رنج کشیدن از این زمزمه ها می دانم چنانکه در طول تاریخ مردم ایران جواب خودشان را خواهند داشت .بگذاریم استبداد سقوط کند در پارلمانی که دموکراسی در آن حاکم باشد نمایندگان تبریز و ترکمانان و بلوچها و کردها و سایرین مطمئنا برجسته ترین مدافعان تمامیت ارضی ایران خواهند بود و کیست که بخواهد در یک ایران دموکرات خود را از این جغرافیای مقدس محروم کند.
-- در شعر شما پیام بزرگی نهفته است که همبستگی و درک زمان از جمله آنهاست. آیا برداشت من درست می باشد؟ لطفا کمی بیشتر توضیح دهید.
-- پیام من در این شعر به عنوان یک شاعر ایرانی این است که تاریخ خود را بشناسیم! مردم خود و درد اصلی مردم خودمان را بشناسیم. در حالیکه در اینطرف دنیا اروپا دارد یکپارچه می شود و مرزها برداشته می شود و. پول یکسان می شود و پارلمان مشترک و رئیس جمهور اروپای متحد در دستور قرار می گیرد چه شده است که در انطرف دنیا کشوری که نزدیک به دو هزار و هفتصد هشتصد سال است هویت جغرافیائی و تاریخی دارد باید در معرض این خطر قرار بگیرد؟ و نغمه های ناسازی ساز شود که با تکیه بر نزاد و قومیت و مذهب و امثال اینها سوداهای تاریکی در سر بپزند.پیام این شعر جدال با جهل و تعصب و خامی است و احترام به میهن و ملت. این پیام را دهها بار در شعرها و سرودها و ترانه های خود تکرار کرده ام و بازهم خواهم کرد.
-- سئوالات بسیاری باقی مانده است که فرصت پرداختن به تمام آنها نیست ولی در باره زنان چه فکر می کنید؟
-- وقتی می گوئید «زنان» چون من مثل شاهزادگان سعودی، صاحبان حرم!« زنان» ندارم جواب برای من سیاسی میشود و جواب من اینست: زنان نیمی از جامعه انسانی هستند که طبعا باید به تمام امکانات و آزادیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و هر چیز دیگر دست یابند و از هر قید و بند ارتجاعی حتی قید و بندهای ارتجاعی انقلابی! رها باشند و در این راستا... اما اگر بخواهیم سئوال را از حیطه سیاسی صرف خارج بکنیم باید گفت در باره «زن» چه فکر می شود.
-- منظور همین است . نگاهتان راجع به زن به عنوان یک هنرمند چیست؟
-- در این باره حرف زدن مشکل نیست ولی ساده هم نیست. خیلی روشن بگویم من بدون اینکه بخواهم آوانس بی پایه بدهم معتقدم به دلایل تاریخی و اجتماعی و... زن بالمجموع موجودی روشنتر و بهتر و دوست داشتنی تر و به مفهوم مثبت انسانتر از مرد کنونی است و ما مردها باید تلاش کنیم به «بهی» های زن به عنوان یک «انسان عجالتا بهتر» نزدیکتر شویم.
من در کار هنری خود یک انتزاع مبتنی بر واقعیت از زن دارم .در زندگی من، زن به عنوان «د وست و رفیق»، زن به عنوان «همسر و معشوق و محبوب»، زن به عنوان «مادر و خواهر»، متاسفانه من از داشتن یک دختر که خیلی دلم می خواست داشته باشم محرومم، ولی می توانم بگویم به عنوان «دختر»، زن انتزاعی دنیای مرا می سازند و من در آن «زن مرکب خاص زندگی خود»، این« زن انتزاعی» را باز می یابم. من هیچکدام از خصوصیات زن را نمی توانم و نمی خواهم منکر شوم و نمی گذارم که کسانی مرا به نحوی احمقانه مجبور کنند تا هیچکدام از زیبائی های جسمی و غیر جسمی زن رامنکر شوم. زن به عنوان «دوستی مهربان و رفیقی شفیق و همکاری ارجمند» که یاریت می کند ، زن به عنوان «مادر و خواهر» که می پروردت و در گرمای محبت مادرانه و خواهرانه زلال و ناب غرقت می کند ( و من خوشبختی داشتن هشت خواهر بسیار ارجمند و مهربان را داشته ام)، زن به عنوان «دختر»ی و زنی که تو پدیدش آورده ای و با حیرت می توانی خودن را در «هیئت فمینن و زنانه» خود نگاه کنی چشمهای خود را و در آمیختگی خود و معشوقت را در پیکری زنانه و یگانه و زن به عنوان «همسر و یا معشوق و حتی مترسی آزاد و بقول معروف غیر شرعی که با نیروی عشق مشروعیت پیدا می کند» که رازهای شگفت تنش را با تفویض عاشقانه تنش با تو تقسیم می کند واز گوشت تن زمینی اش آتشی مرموز و آسمانی بر می افروزد و قویترین لذت فیزیولوژیک و روحی را به تو ارزانی می کند و من همه اینها را با هم در زن جستجو می کنم، و می یابم، و می سرایم، و در پرتو این جستجو و احساس تلطیف می شوم و به انسان نزدیکتر می شوم وبه ستایش زنانگی طبیعت که احساسش می کنم می پردازم . احساس من این است بدون «زنانگی زن»، انسانیت مرد تکمیل نمیشود و ما اگر این زنانگی چند بعدی را احساس نکنیم و زیبائی های رنگین آن را در نیابیم در اساس نمی توانیم نیمی از جامعه بشری را بشناسیم و به طور واقعی و قلبی به زنان احترام بگذاریم و نه فقط محبوب خود بلکه تمام زنان را دوست بداریم و از ان خشونت خام و بدوی و نتراشیده و مهاجم و متجاوز باصطلاح مردانه دور شویم. برای این چنین کاری نباید ریاضت کشید و از زنان گریخت بلکه باید برای دوست داشتن تمام زنان ، حتما محبوبی و معشوقی از این خیل داشت .
-- چطور می شود همه زنان را دوست داشت و به یک محبوب اکتفا کرد؟
هر کس جواب خودش را دارد! به نظرم ایلیا ارنبورگ نویسنده روسی به پابلو نرودا گفته بود اندوهم این است که نمی توانیم تمام زنان کره زمین را به عنوان معشوق داشته باشم! ولی من بیشتر با نظر کافکا موافقم که گفته است می توان «تمام زنان» را در «این زن» در زنی که محبوب توست بیابی و باید تمام زنان را در این زن جستجو کرد و این به نظر من معنای عشق است و عشق نمی تواند با همگان به عنوان معشوق زاده شود و با یک زن و یک مرد زاده می شود. نرودا و ماتیلده، شاملو و آیدا،هلوئیز و آبلار، شیرین و فرهاد ، پل و ویرژینی و امثالهم می بینید که من در زمینه عشق چندان مدرن نیستم .
-- و در مورد سکس به طور خاص؟
-- مسئله شخصی است و به خود آدمها مربوط است که معماری زندگی جنسی خود را داشته باشند. هیچکس و هیچ چیز نباید در این مقوله دخالت کند . مهم دوستی و تفاهم بین جفتی است که با هم می زیند و بقیه اش اگر زندگی مجال بدهد یک هنر است، هنری که کار مشترک و دو نفره است و به همین دلیل است که رابطه جنسی بین زن و مرد را بر خلاف تعابیر ملایان، هنر و ادبیات با تعبیر «بازیدن عشق» عشقبازی و «ورزیدن عشق» عشق ورزی یاد می آورد. حافظ با رندی و هوشیاری خاص خود عشق ورزی را هنر و فن انهم «فنی شریف» می داند
عشق می ورزم و امید که این فن شریف
چو هنرهای دگر باعث حرمان نشود
در کل در تمام زمینه های زندگی زن و مرد اعتقاد من این است که دنیائی وجود دارد بسیار بزرگ و قابل کشف و به همین علت هم، عشق و ارتباط زن و مرد می تواند در مسیر اکتشاف یکدیگر در زندگی مادی و معنوی و نیز جنسی ادامه پیدا کند و پایدار بماند.
-- و آخرین سئوال در مورد مرگ چه فکر می کنید، زیستن پس از مرگ؟ جهانی دیگر یا عدم و...
-- من حتما و بدون تردید خواهم مرد ولی من به مرگ اعتقادی ندارم، هر چه هست هستی است و حتی عدم هم باید وجود داشته باشد تا بشود گفت عدم وجود دارد!. عدمی که وجود نداشته باشد یعنی چه؟ من فلسفه بسیار خوانده ام و می خوانم و سالها در پی مرگ کنکاش کرده ام ولی حالا با یک احساس شهودی می فهمم مرگی وجود ندارد. به نظر من، ما یک «معنا» هستیم مثل «یک معنا در درون یک کلمه»، کلمه باید باشد تا معنا بتواند خودش را نشان بدهد و جسم باید باشد تا هویت ما و وجود ما بتواند عینیت مادی پیدا کند. کلمه ها را باد و باران می شویند و جسم ما فرسوده می شود و روزی پراکنده ولی معنا ی ما اگرچه نه دیگر در این نقطه از جهان در نقطه ای دیگر خواهد بود زیرا «وجود نمی تواند عدم بشود» وجود وجود است و همیشه وجود خواهد بود و من فکر می کنم نهایتا مقوله مرگ بیش از این که ترسناک باشد یک امکان است که در اختیار ما گذاشته شده برای یک تطور و باید شاکر باشیم. من حتی این موضوع را در رابطه با حیوانات و پرندگان نیز حس می کنم و با آنها نوعی احساس یگانگی و همزادی و برادری دارم.تمام ما معنائی هستیم در درون یک جسم برای زمانی معین. این نگاه مرا خیلی اسوده می کند و من این را باور دارم.
-- در باره به سر بردن در بهشت و جهنم وجاودانگی و پاداش و امثال اینها.
-- به مفهوم خدا توهین نکنیم و برای او وظیفه نتراشیم که چنین و چنان بکند. با او در آمیزیم و بگذاتریم کارش را بکند. من اگر دو هزار سال قبل متولد شده بودم میرفتم مدرسه و حسابی درس میخواندم و حرفه پیامبری را انتخاب می کردم و تلاش می کردم تا وحی برسد تا بتوانم این چیزها را لغو کنم! ولی حالا جز شاعری چاره ای نیست که خلق الله شاعری را هنوز باور دارند ولی پیغمبری را متاسفانه نه! من یک عمر برای سرنگونی رزیم شاه و خمینی و تعطیل شکنجه گاهها مبارزه کرده ام و از هیتلر بیزارم چطور خدای خود را متهم کنم که کوره آدمسوزی دارد و حتی با گناهان را تا جاودان می سوزاند. در رابطه با نواختن و پذیرائی در بهشت هم به آنصورت که می گویند برایم جالب نیست. میلیونها و میلیاردها سال ،از انفجار بزرگ بیگ بنگ تا سال ۱٣٣۲ که در گوشه ای از جهان و در دهکده ای آرمیده بر سینه کوهسارکی مهربان( با تلاشهای مخلصانه ابوی و والده که روانشان شاد هر جا هستند خوش و خرم و غرق نور باشند) زاده شدم نه خاطره ای دارم و نه رنجی احساس کرده ام و فکر می کنم اگر خداوند دوباره مرا در چنین شرایطی قرار دهد وحشتی و مشکلی ندارم در هر حال میرویم و می بینیم ولی تا کلمه هست و تن هست زندگی کنیم و زندگی کنیم و نگران مرگ نباشیم. مرگ یک امکان است برای تطوری دیگر و رهائی. گاهی فکر می کنم زندگی من در روی زمین محصور شدن و محدود شدن بود و مرگ یعنی امکان در آمیختن با تمامیت و امکان اینکه تمامیت وجود را حس کنی یا تمامیت باشی. با زهم می گویم میرویم و می بینیم.جای هیچگونه نگرانی نیست.
-- با سپاس فراوان از شما امیدواریم همکاریتان را با ادبیات و فرهنگ گسترش دهید.
منبع:سایت ادبیات و فرهنگ