سخنرانی در مقابل کشتزاری که گاوها در آن میچرند
اسماعیل وفا یغمایی
با مدد از شادروان مایا کوفسکی
*****
اجر شهیدان با خدا
ولی بگذارید چون یک کافر دوزخی حرف بزنم
مانند یک مرتد از دین خارج شده
و یک بریده معترض تحت تعقیب صد و بیست و چهار هزار رسول
و ژاندارمهای آینده.
بگذارید
در کنار این کشتزار
که چند گاو در آن در حال چرا هستند
و احتمالا زبان فارسی را نمی فهمند
و نمی دانند این پیرمرد خسته ایرانی
با ریش سه روز نتراشده و دوچرخه لکنته اش کیست
بدون تریبون و میکرفن
ودر یک مملکت دور از سرزمین من در فصل پایانی عمر
و بدون اینکه با ماشین ضد گلوله به اینجا آمده باشم
و بدون گارد احترام ناپلئونین و پیش فنگ و پس فنگ
و در رفتن توپ های شربنل، سخنرانی ام را شروع کنم
و عرض کنم:
فارغ از دنیای سیاست
و در چار چوب حساب و کتابهای خدائی
اجر شهیدان البته با خداست و جایشان در بهشت
ولی خون صد هزار شهید
یک پاپاسی نمی ارزد
اگر در راه دموکراسی و آزادی ریخته نشده باشد
و در رفتن هزار توپ به اندازه یک عطسه بز گر ارزش ندارد
و تمام تفنگها را باید فوری به مستراح ریخت
ورفت سینما و فیلم گنج قارون تماشا کرد
اگر قرار است یک دیکتاتور دیوث برود
و قرمساقی دیگر جانشین او بشود
***
من شاعرم رفقا و دیگر هیچ
و این مردم را با تمام تاریکیها و روشنائی هایشان
و با اینکه بعضی وقتها حوصله ام از دستشان سر میرود
دوست دارم
درست مثل معشوقم، زنم، محبوبم
که با قرولندهایش گاهی بی حوصله ام میکند
ولی هنوز میسرایمش
بنابراین و دیگر هیچ
برویم تاریخ ایران را بخوانیم
و کرونولوژی دور و درازش را:
از هر سطرش خون میچکد
تا دلتان بخواهد خون و شمشیر و جنازه و جسد
تا دلتان بخواهد جنگ و کشتار
تا دلتان بخواهد طبل و توپ و پرچم و سپاه
ولی چه اتفاقی افتاده است
کجاست آزادی و دموکراسی
کجاست یک نفس هوای تازه
کجاست بعد از هزار جوی خون یک لبخند
یک پرتو خورشید
یک نوای شاد،
یک قرمساق رفته است
یک دیوث بجایش نشسته است
یک جاکش گورش را گم کرده
و یک پفیوز جانشین شده است
و یک جبار پیر و خسته عر عر کنان از دست مردم در رفته
و یک جبار تازه نفس جفتک زنان بر مسند نشسته
قرمساقها و دیوثها و پفیوزها وجاکشهائی
که آمدند و کشتند وخوردند و گرفتند و بستند
و جز شاش ومدفوعشان چیزی از خود بیادگار نگذاشتند
بنابراین در فرمایشات خود معروض میدارم
که باید کاملا توجه کرد
که آزادی و دموکراسی رانباید فقط حرفید
بلکه باید فهمید
ونباید بر بیضه گاوهای مقابل با آب طلا نوشت
واز جنبش آنها در باد صفا کرد
که اینها یعنی آزادی و دموکراسی
یعنی نان و آب و اجازه صحبت و انتقاد نه فقط از خود
بلکه از بزرگان نیز
و شنیدن حرف دیگران و نه فقط متکلم وحده بودن
وتلاش برای اینکه فضا نه به اندازه خورشید
بلکه کمی روشنتر شود
و حواله نه به جامعه کمونیستی و بی طبقه توحیدی
بلکه جامعه ای که مقدارکی تنها مقدارکی
قانون مردم در آن جاری باشد
و آدم بتواند بی سر خر
در خیابان یا دم در خانه
پدرک یا مادرک و خواهرک
یا زنک یا شوهرکش یا دخترکش را ماچ کند
و ساندویچش را با جرعه ای شربت سکنجبین و دوغ
یا آبجو قورت بدهد و نترسد و شلاق نخورد
و حد اقل اینطور باشد که وقتی یکی مثل دومینیک توسکان
به زن جاروکش حمله میکند
بگیرندش
و اینطور نباشد که در مملکت زن و دختر و شوهر آدم را بگیرند
و از آدم طلبکار هم بشوند
و اینطور باشد که آدم آزادانه رای بدهد و انتخاب کند
و رهبر منتخب پاسخگو به مردم باشد و نه خدا
که این شر و ورها را گاو خورده است
و پشکل فرموده است
بنابر این رئیس جمهور داریم البته
و این رئیس جمهور را دوست خواهیم داشت البته
و مخلصش خواهیم بود البته
و از او دفاع خواهیم کرد البته
ولی دموکراسی و آزادی میفرمایند
در عرصه دموکراسی و آزادی
نه سلطان داریم و نه ملک و نه ولی فقیه
نه آفتاب درخشان و نه مهر تابان و نه رهبر عقیدتی و نه سیمرغ
و با احترام به تورات وانجیل و قران و اوستا و....
نه تورات و نه انجیل و نه قرآن و نه اوستا
بل قانون مصوبه مجلس ناکامل همین مردم ناکامل
و با احترام به تمام مقدسین و مقدسات
نه خدا و پیامبر و دوازده امام و چهارده معصوم
بلکه قاضی و دادستان ووکیل و آژان و ژاندارم منتخب مردم
و مورد احترام مردم
و وفادار به مردم
بنابر این چون عمر آدمی چندان دراز نیست
و شاعر جماعت حتی بیدین و مرتد و بریده اش
از سفره مردم نان و چائی خورده است
و باید حق نان و نمک را داشته باشد
بگذارید چون یک کافر دوزخی حرف بزنم
که دیریست از بهشت فرار کرده است
مانند یک مرتد از دین خارج شده
که در جهان دیگر برایش نیمسوزها را از حالا آماده کرده اند
و یک بریده معترض تحت تعقیب صد و بیست و چهار هزار رسول
و ژاندارمهای آینده.
بگذارید
در کنار این کشتزار
که چند گاو در آن در حال چرا هستند
و احتمالا زبان فارسی را نمی فهمند
و نمی دانند این پیرمرد خسته ایرانی کیست
بدون تریبون و میکرفن
ودر یک مملکت دور از سرزمین من در فصل پایانی عمر
و بدون اینکه با ماشین ضد گلوله به اینجا آمده باشم
و بدون گارد احترام و پیش فنگ و پس فنگ
و در رفتن توپ های شربنل، سخنرانی ام را شروع کنم
و عرض کنم:
خون صد هزار شهید
یک پاپاسی نمی ارزد
اگر در راه دموکراسی و آزادی ریخته نشده باشد
و در رفتن هزار توپ به اندازه یک عطسه بز گر ارزش ندارد......
هشتم ژوئیه 2011 میلادی
در مقابل کشتزاری که گاوها در آن میچرند
منبع:پژواک ایران