۱۲ رباعی برای بکتاش آبتین
اسماعیل وفا یغمایی
آبتین لغتی بر آمده از اوستا به معنای نفس کامل و انسان نیکوکار، صاحب گفتار و کردار نیک، از شخصیت های شاهنامه،نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی که به دست ضحاک مار بر دوش کشته شد و فریدون در کنار کاوه درفش کاویان را را برافراشت و ایران را آزاد کرد و این بار آبتینی دیگر به دست ضحاک عمامه بر سر و دوش . بادا که خروش کاوه ها و فریدون توفان شود
بکتاش! به مرگ خویشتن زنده شوی
خاموش نه! بل سرود آینده شوی
در وعده ی میعاد و نبردملٌت
یک واژه! از آن خروش توفنده شوی
***
فردا چو خروش ملتی برخیزد
توفان بزرگ!چونکه رخش انگیزد
دست تو و صد هزار بکتاش دگر
بر هستی شیخ شهر دوزخ ریزد
***
گیرم که تن ترا سپردند به خاک
باجان تو چون کند فقیه ناپاک
جان تو چو نام زنده ات میرزمد
در خیزش ملٌت تو، گُرد و بیباک
***
مرگ تو پیام این که:ایران زنده ست
در ظلمت شب غرٌش شیران زنده ست
در لوح و قلم درخش شعری بیدار
چون صاعقه در شب شریران زنده ست
***
مرگ تو پیام این که: فردوسی پاک
زنده ست به باد و آب و در آتش و خاک
یعنی ز خلیج پارس تا موج خزر
زنده ست سرود رزم ایران بی باک
***
ضحٌاک بکشت آبتین را گر دوش
این بار ولی فقیه عمٌامه بدوش
زودا که زکین آبتین بر خیزد
از نای هزار کاوه فریاد و خروش
***
ازدوده ی آبتین، فریدون زنده ست
این خون به رگ تمام ما جوشنده ست
زودا که به قلٌه ی دماوند، البرز
بینیم ، درفش کاویان توفنده ست
***
نام تو شود از این سپس، بس تکرار
در نام هزار پور این شهر و دیار
در نام تو بشنوند : سمضربه ی رخش
باغرٌش پور زال، بهر پیکار
***
رفتی و سرودی که وطن پاینده ست
این ملٌت و این خاک سراسر زنده ست
رفتی و سرودی که به بنیان فقیه
شاعر!به صف ملٌت خودتوفنده ست
***
ای زاده ی زرتشت و پشت مزدک
از دوده ی یعقوب و تبار بابک
نام تو چو نام پاک ستٌار کبیر
بر قلب تمام ملٌت ایران حک
***
بکتاش! تو یک واژه از آن توفانی
کاندر رگ سر زمین ما پنهانی
بینم که به سوی کاخ شیخان پلید
در این توفان! سرود خوان می رانی
***
توفان! توفان!دوباره توفان توفان
بر منبر و عمامه و تسبیح وزان
بنگر که ز امواج خزر تا عمٌان
محموله او به سوی دوزخ! شیخان
اسماعیل وفا یغماپی
این خیل پلیدکار عمٌامه به سر
تقطیر
کتاش تو یک واژه از آن توفانی
منبع:پژواک ایران