تدوین و گرد آوری اسماعیل وفا یغمائی
و اهورا مزدا جهان را آفرید و انسان را آفرید. و شادی را برای انسان آفرید. گاتهاو زرتشت
زَرتُشت، زَردُشت یا آشو زَرتُشت، پیامبر ایران باستان بود که مزدیسنا را بنیان گذاشت. زَرتُشت همچنین سراینده گاتها، کهنترین بخش اوستا میباشد. زمان و محل دقیق تولد وی مشخص نیست اما گمانهزنیها و اسناد، زمانی بین 600 تا 1000 سال پیش از میلاد مسیح را برای او حدس زدهاند و زادگاه زَرتُشت را به مناطق مختلفی مانند ری، آذربایجان،خوارزم، سیستان و خراسان نسبت دادهاند.
تعلمیات زرتشت بعدها با باورهای بومی ایرانیان ترکیب شد و مزدیسنای کنونی که نزدیک به پنج سده دین رسمی ایران نیز بودهاست، را پدید آورد. نام زرتشت در فهرست یکصد نفرهٔ انسانهای تاثیرگذار تاریخ که توسط مایکل هارت تنظیم شدهاست، قرار دارد. دین زرتشت پیش از این بر اساس برآوردها حدود ۲۰۰ هزار تن پیرو در ایران، هند و برخی نقاط دیگر جهان داشت ولی با تجربه جمهوری اسلامی تعداد گروندگان به زرتشت بسیار افزون شده است.
یکتا پرستی با زرتشت
تاریخ یکتاپرستی در جهان، از پیامبری اشوزرتشت در سرزمین «ایرانویج» آغاز میشود. بنابربرخی باور زرتشتيان، نزدیک به بیست سده پیش از زایش مسیح، زرتشت در ششم فروردین، چشم به جهان گشود. از «گاتها»، سرودههاي او، پيداست كه نامش «زرتشتر» و نام خانوادگياش «سپيتمه» است. برخي از زبانشناسان چم(:معني) زرتشتر را ستارهي زرين يا درخشان خواندهاند. او پس از سی سال، در همین روز، از سوی اهورامزدا برگزیده شد تا مردمان را بهسوي راستی و شادی و نیکی راهنمائی و آنان را به اندیشه، گفتار و کردار نیک سفارش کند و آزادی اراده و شادی را برای آنان به ارمغان آورد.
آن چه از خانواده زرتشت میگویند
مادر زرتشت دوغدو دختر فریهیمرَوا و پدر وی پوروشسپ نام داشتند. نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان بود. حاصل ازدواج پوروشسپ و دوغدو پنج پسر بود که زرتشت سومین آنهاست.
زرتشت در طول زندگی خود سه بار ازدواج کرده بود. نام زن نخست و دوم او ذکر نشدهاست، زن سوم او هووی نام داشته، هووی از خاندان هووگوه و بنابر روایات سنتی دختر فرشوشتر، وزیر کی گشتاسپ شاه کیانی بودهاست.
زن نخست او پسری به نام ایست واستر و سه دختر به نامهای فرینی و ثریتی و پوروچیستا داشت. زرتشت در گاتاها از ازدواج دختر سوم خود یاد میکند و روایات بعدی، شوهر او را جاماسب مینامد. از همسر دوم زرتشت، دو پسر به نامهای اورْوْتَتْنَرَه و هْوَرْچیثْزَه به دنیا آمده، و ظاهراً از زن سوم فرزندی نداشتهاست.
نخستین کسی که به زرتشت ایمان آورد، میدیو ماه بود، که فروردین یشت از او نام میبرد. وی در روایات سنتی، پسرعموی زرتشت به شمار آمدهاست.
زرتشت و اعلام آئین او
زرتشت بین سده 6 تا 18 ق.م آئین خود را اعلام کرد.. ایرانیان قدیم آتش را به عنوان تجلّی خدای «آگنی» ستایش می کردند و خورشید و دیگر اجرام نورانی آسمانی را می پرستیدند و به فرشتگان نیک و بد اعتقاد داشتند.
او در چنین شرایطی کار خود را آغاز کرد ولی نتوانست دین خود را در میان قبیله اش ــ میدیا در آذربایجان ــ نشر دهد. پس به بلخ رفت و در گشتاسب شاه آیین او را پذیرفت و دین زرتشت در سراسر ایران رواج یافت و به دلیل اندرونه روشن اش در زندگی و پیشرفت ایرانیان تاثیری بسیار نیرومند نهاد. آئین زرتشت یکی از بنیادهای اصلی شکل گیری ایران بزرگ و قدرتمند پیش از اسلام و زاینده فرهنگی بود که ایرانیان را معماران یکی از بزرگترین تمدنهای روزگار خود و پیش از اسلام کرد.
قبل از زرتشت
آرياييان درآغاز ورود به پهنهء ايران، پرستش مظاهر مختلف طبيعت را به همراه آوردند. امّا در اختلاط با معتقدات بوميان و براثر تغيير اوضاع اقليمي، دربينش آنان دگرگوني هايي پديد آمد که با ظهور زَرتُشت به صورت ديني جديد آشکار شد.
زَرتُشت به جاي خدايان متعدد، اعتقاد خود را به اَهورامزدا، خداي يکتا و سرور دانا، ابراز داشت که با سلطه روحاني خود همه نيروهاي راستي و درستي و پاکي و خرّمي را در نظامي سنجيده براي همه ايرانيان پارسا و پاک نهاد، به طور يکسان، وعده مي داد. دين زَرتُشت، با اعتقاد به ستيز دائم بين بد و خوب و اختيار انسان براي انتخاب راه درست، ايجاد جامعه اي را نويد مي داد که در آن زندگي روزانه مردمان و تلاش آنان براي دستيابي به آسايش و رفاه مفهومي مينوي و متعالي دارد.
دين زَرتُشت از آغاز شاهنشاهي هَخامَنِشي تا پذيرش اسلام از طرف ايرانيان، بيش از يازده قرن، دین بیشتر ایرانیان بود. با حمله اسکندر و آغاز شاهنشاهي اشکانيان که به آيين مهرباور داشتند، از نفوذ آن کاسته شد. امّا ساسانيان، با ترکيب حکومت و دين، شاهنشاهي عظيمي تشکيل دادند که مُغان و موبَدان زرتشتی در آن از نفوذ و اختيارات بسيار برخوردار بودند. دین رسمی دربار ساسانیان دین زرتشتی بود. براثر گذشت زمان و تحوّلات اجتماعي، دين زَرتُشت از تعاليم ساده درباره تضاد و دوگانگي نيروهاي بد و خوب به آييني منظّم مبدّل شد که داراي آداب و رسوم و تشريفات خاص بود و اصول فلسفي و مبادي کلامي پيچيده اي داشت. مباحث ديني و اختلاف نظر در باب جنبه هاي اعتقادي و عملي در دوره ساسانيان به پيدايش دين ماني و فرقه هاي ديگري چون زُرواني و کيومرثي انجاميد.
از مشخصّات کلّي دين ايرانيان انطباق اعتقادهاي ديني با نيازهاي طبيعي و جسماني انسان بود. ايرانيان باستان براساس باورهاي ديني خود از زاري، اندوه، و آزار رساندن به هم نوع يا حيوانات و جانوران مفيد دوري مي جستند و اين گونه کارها را اهريمني مي پنداشتند و براي ياري اهورا مزدا از هيچ خوشي و شادي رويگردان نبودند. به نظر آنان سازندگي، آباداني و زايش و افزوني در هرجا و هر وقت و به هر منظور، کاري اهورائي بود. داستان پيري کهنسال که درخت تازه مي نشاند، نمايش گوياي اين اعتقاد است. به او گفتند: «تو از اين درخت برنخواهي خورد. چرا رنج گران برخود مينهي؟» گفت: «ديگران کِشتند ما خورديم. ما مي کاريم تا ديگران بخورند.»
ويژگي ديگر بينش ديني ايرانيان باستان تأکيد بر نژاد ايراني بوِد که از اصل دوگانگي خير و شر و نور و ظلمت سرچشمه مي گرفت. در اوستا نژاد ايراني اهورايي دانسته مي شود و اَنيران يا غير ايراني از دوده و تبار اهريمن. اين اعتقاد در آن دوران به شکل گيري جامعه ايراني و توانايي آن براي دفاع دربرابر مهاجمان بيگانه به خصوص اقوام وحشي و بيابانگرد کمکي شايان کرد. امّا تأکيد بربرتری نژادی و وابستگی به خندان های اشرافی، همچنین نفوذ زیاد رهبران مذهبی در سیاست گذاری های کشور در دوره ساسانيان موجب جدايي طبقات اجتماعي از يکديگر و سرانجام نارضايي طبقات فرودست، به ويژه پس از سرکوب مَزدَک و پيروان او، شد.
دورترها ودوران پيش از آرياها
درباره دين ساکنان پيش از تاريخ ايران آگاهي هاي چندان در دست نيست. پيکره هاي کوچکي، که به تعداد زياد در کاوش هاي باستان شناسی مربوط به دوران پيش از تاريخ، يافت شده نشان مي دهد که مردم آن روزگار آفريننده جهان را رَبة النوع، يا زن خدايي، مي دانستند که خداي فراواني و باروري بود. اين ربة النوع درحالي تصوير شده که پستان هاي خود را در دست ميفشارد و شير آن را نثار جهانيان مي کند. گفته اند که رسم انتساب به مادر که در سنن بسياري فرهنگ هاي باستاني معمول بوده، از اينجا سرچشمه گرفته است. در طايفه گوتي از کوه نشينان پيش از آريايي درّه هاي کردستان گاه فرماندهان سپاه از زنان برگزيده مي شدند. اين شواهد اعتقاد به خداي ماده را که آفريننده جهان است در مردم پيش از تاريخ ساکن اين منطقه تأييد مي کند. يکي ديگر از نيمه خداياني که در لُرستان مجسمه هاي بسيار آن يافت شده گيل گَمِش است، به شکل مردي که دو شاخ بر سر دارد. گيل گَمِش نگهبان چهارپايان است. در تصويرها گردن دو شير را در دوسوي خود مي فشارد. مردم پيش از تاريخ که در پهنهء ايران ساکن بودند، به زندگي پس از مرگ اعتقاد داشتند، مردگان خود را درهمان محل سکونت به شکل خميده دفن مي کردند و در گور او ظرف هاي پُر آب و غذا و وسايل لازم براي جنگ و شکار مي گذاشتند.
باز هم دورترهاعصر وِدايی
هنگامي که آرياييان هندي و ايراني در فلات پامير باهم مي زيستند و هنوز پيوندهاي فرهنگي ميان خود را از هم نگسسته بودند، مظاهر طبيعت را مي پرستيدند و براي خشنودي آن ها قرباني بسيار مي کردند. آنان موجودات مفيد و نوراني را داوس يعني عناصر درخشنده مي ناميدند. ديو به معني خدا در زبان هاي هند و اروپايي، باز مانده آن اعتقاد ديرين است. از بزرگترين خدايان آريايي درآن روزگار ايندرا (خداي تندر و جنگ)، وارونا (خداوند آسمان پُرستاره)، ميترا (خداي خورشيد) و اَگْني (خداي آتش) را مي توان نام برد. خاطرات مذهبي و اساطيري اين دوران در قالب سرودهای مذهبی قرن ها سينه به سينه نقل شده و از هزاره دوم تا اوّل پيش ازمیلاد مسيح در وِدا، کتاب مقدّس هندوان، گرد آمده است. دوران اشتراک فرهنگي و اعتقادي ايرانيان و هنديان را به مناسبت نام اين کتاب عصر ودايي گويند. وِدا مشتمل بر چهار کتاب است که به تدريج گردآمده. بخشي که با اساطير و پيشينه تاريخي ايرانيان ارتباط دارد ريگ ودا خوانده مي شود و کهن ترين بخش وداست.
عصر اوستا
جاي گزين شدن بخشي از آرياها در پهنهء ايران، ايشان را با سرزميني ديگر و آب و هوا و زندگي تازه روبرو کرد. اين دگرگوني، وضع اجتماعي و تفکّر آرياييان را درباره هستي و آفرينش نيز ديگرگون ساخت و به ظهور زَرتُشت و ديني جديد انجاميد و اصول اعتقادي و فرهنگي ايرانيان پس از عصر ودا براساس تعاليم کتاب او اوستا تدوين شد. از اين روي اين دوران را در تاريخ، عصر اوستايي مي خوانند. بنا به نوشته مورّخان ، اوستا درزمان هَخامَنِشيان بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود. درحمله اسکندر نسخه اي از آن را از آتشگاه استخر بيرون کشيدند و سوزاندند و نسخه ديگر را به يونان بردند و بخش هاي علمي آن را که مربوط به پزشکي، فلسفه، جغرافيا، نجوم و ديگر علوم بود به يوناني ترجمه کردند و باقي را از بين بردند. در درستي اين ادّعا جاي ترديد است. واقعيت آن که در زمان اشکانيان، بَلاش اوّل دستور جمع آوري کتاب اوستا را داد که سينه به سينه به وسيله مُغان و موبَدان نقل مي شد. بار ديگر در آغاز شاهنشاهي ساسانيان تَنسَر، موبَدان موبَد زمان اردشير بابکان و آذرباد مهرسپندان در دوران شاهپور اوّل، مأمور جمع آوري و تدوين و ترتيب کتاب اوستا شدند. آن چه امروز در دسترس ماست حدود پنج يک اوستاي ساسانيان بيش نيست و بيست و يک نَسْک(جزوه) دارد و ازپنج قسمت تشکيل شده: يسنا، ويسپرد، ونديداد، خردهاوستا و يشتها.
اوستا شامل موضوع هاي مختلفي چون نيايش اهورامَزدا و اَمشاسپندان و ايزدان و دستورهاي اخلاقي و ديني و داستان هاي ملّي و شرح حوادث تاريخي و حماسي است. بخش نخست آن يعني يسنا یا یسنه 72 هات یا بخش دارد که هریک از آن ها خود دارای چند بند است. هفده هات آن، به زباني بسيار قديمي است و صاحب نظران آن ها را از زبان خود زَرتُشت می دانند. اين بخش قديمي را گاهان يا گات ها مي خوانند. گردآوري اوستا در زمان ساسانيان به زبان اصلي يعني اوستايي صورت گرفت که مُغان و موبَدان با آن آشنايي کامل داشتند. امّا براي آن که ديگران نيز آن را دريابند تفسيري به پهلوي بدان افزودند که آن را زَنْد مي خواندند. از آن پس کلمات زند و اوستا بيشتر همراه هم مي آيد. بارديگر بر متن پهلوي، شرحي ديگر افزوده شد که پازند خوانده مي شود. پازند زباني است واسطه ميان پهلوي و فارسي کنوني. متون پازند را گاه به خط اوستايي مي نوشتند و گاه به خطّ فارسي.
و اما در باره خود زَرتُشت
دراوستا نام زَرتُشت به صورت زَرتوشترا به معني دارنده شتر زرد (يا پير) آمده است. هنوز زَردُشتيان هرسال، ششمين روز فروردين، زادروز و برانگيخته شدن زرتشت را به پيامبري جشن مي گيرند. تاريخ ظهور زَرتُشت را بين 1000 و 1400 سال پيش از ميلاد مسيح نوشته اند. امّا زرتشتیان بنا بر سنت او را معاصر بودا مي دانند که حدود قرن ششم پيش از ميلاد مسيح مي زيست. بنا بر نوشته هاي زَرتُشتي، که قرن ها پس از او گرد آمده، زادگاه زَرتُشت درغرب ايران در کنار درياچه اروميه بوده است.
زَرتُشت بر اثر مخالفت بزرگان دين قديم ناچار سفري طولاني به شرق کرد و در بَلخ از حمايت گُشتاسب (ويشتاسب) و خانواده او بهره مند گرديد. به زَرتُشت معجزاتي نسبت مي دهند که درکتاب زَراتُشت نامه از آن ها ياد شده.
دين زَرتُشت با گرويدن مُغان به آيين جديد رواج کامل يافت و تا سقوط ساسانيان و حمله سپاهیان خلیفه دوم و ادامه آن در دورانهای بعد و فرو پاشی ایران در زیر پرچم مهاجمان ،از طرف ايرانيان همچنان اهميّت و اعتبار ديرين خود را حفظ کرد. زَرتُشت دين خودرا مَزدَيَسنا خوانده که مقابل کلمه ديويسنا يعني پرستنده خدايان گذشته آريايي است.
مَزدَيَسنا
زرتشتيان را به جز مَزدَيَسنا (پرستنده مزدا يا اهورامزدا)، راستي پرست، مَجوس، به دين و آتش پرست نيز خوانده اند. اسامي دين زرتشت براعتقاد به اهورمزدا به معني سروَر دانا، آفريننده يکتايي است که سِپَنْتَ مينيو يا خرد مقدّس نيز خوانده مي شود. اهورامزدا هستي را به زيباترين، روشن ترين و سودمندترين صورت خلق کرده است. جهان نيک همواره درمعرض حمله اهريمن يا انگَرَمينيو(انديشه زشت و نابکار) است که آفرينش اهورايي را به حوادث ناگوارو هجوم حيوانات درّنده و زيانکار و فقر و ناخوشي و ناداني دچار مي سازد.
انسان برترين آفريده اهورمزدا، اصلي آسماني و پاک دارد که فَرَوهَر يا فَرَوَشي خوانده مي شود. امّا در زندگي، انسان پيوسته مورد وسوسه اهريمن و ياران او مانند ديوهاي دروغ، آز، تنبلي و پيمان شکني است. بنابراين وجود انسان هم جايگاه فرشته راستي و نيکي است و هم آماج دروغ و پليدي. هريک از اين دو نيرو او را به سوي خود مي کشاند. در مقابل آن، انسان که مختار و مسئول اعمال خويش است، بايد در جدال و ستيز دائم، ديوهاي دروغ و فريب و ترس و حسادت و ستم و تن پروري را از خود براند و راستي و دليري و دادگري و بخشايندگي را همه جا بگسترد.
اين پيکار در همه هستي جريان دارد و از آن جا که در بينش مَزدَيَسنا بدبيني و نوميدي راه ندارد، سرانجام درآخر زمان، موعود زَرتُشتيان به نام سوشيانس ظهور مي کند و اهريمن و لشکريان او را به دوزخ مي راند. از آن پس اندیشهء نيک، گفتارنيک و کردار نيک که کمال هستي است درجهان فرمانروا مي گردد. اين نبرد جهاني، که عاقبت به پيروزي خير خواهد انجاميد، پس از يک دور دوازده هزار ساله به رستاخيز خواهد پيوست. اعتقاد به رستاخيز و فرا رسيدن روز پسين که درآن اندیشه و گفتار و کردار انسان سنجيده مي شود از خصوصيات دين زَرتُشت است. بنابراين عقيده، در سپيده دم روز چهارم پس از مرگ، ايزدان و اَمشاسْپَندان شخصِ درگذشته را به داوري مي خوانند.
در اوستا از شش فرشته به نام اَمشاسْپِندان يا مقدّسان فنا ناپذير (جاودانه نيکان) نام برده شده است. سِپِنتَ مينيو يا خرد پاک در رأس آنان است و عدد هفت کامل می شود. بعدها اهورامَزدا به جاي سِپِنتَ مينيو آمده است. اين فرشتگان که سه تن زن و سه تن مرد هستند به ترتيب اهميّت در دوسوي اهورامزدا قرار مي گيرند و عبارت اند از بهمن، ارديبهشت و شهريور، و در سوي چپ سِپندارمَذ، خرداد و اَمرداد. امشاسپِندان در واقع صفات اهورامَزدا هستند و انسان با پي روي و ستايش آنان خود را به کمال مينوي مي رساند.
درگيتي (عالم مادي) امشاسپِندان نگهباني آسمان، زمين، گياه، آب و آتش و ديگر عناصر و آفريده هاي نيک و مفيد هستي را برعهده دارند. در برابر هريک از آن ها موجودي اهريمني به دشمني مشغول است که ديو خوانده مي شود. اهورمَزدا با گروه امشاسپِندان و ايزدان تشکيل پادشاهيي مينوي را مي دهد که نظم و ترتيبي بسيار سنجيده و محکم دارد. اعتقاد به اين شوکت و جلال آسماني و نظم و ترتيب خلل ناپذير را اساس تشکيل شاهنشاهي مقتدر هَخامَنِشي دانسته اند که توانست همه اقوام آريائي را گرد هم آورد و سرزمين هاي گسترده اي را به زير نگين خود کشد.
دين زَرتُشت درآغاز تعليمات ساده اي داشت و مردم را به راستي و درستي و پاکي و تلاش براي آباداني و سازندگي مي خواند. امّا با گذشت زمان، اين معتقدات همراه رسوم و عادات و تشريفات خاصي شد و سرانجام به صورت آييني منظّم که فلسفه و مبادي کلامي بسيار عميقي داشت درآمد. ازدوران شاهنشاهي هَخامَنِشي، درسنگ نوشته ها، همواره از اهورامزدا با عنوان بُغ بزرگ يا خداي بزرگ ياد مي شد. در عصر ساسانيان علاوه بر اهورامَزدا، ميترا (ايزد مهر) و اناهيتا (ايزدبانوي آب) اهميّتي فوق العاده يافتند. در اين زمان اعتقاد براين بود که اهورامَزدا نگهباني جهان را همسان به اين دو ايزد واگذاشته است.
درمعتقدات زَرتُشتي، ايزدان ديگري نيز بسيار گرامي هستند و مورد ستايش و نيايش خاص قرار مي گيرند. ازجمله ايشان آذر، ايزد نگهبان آتش و سروش پيک آسماني و هاتف و دئنا یا فرشتهء دین وضمير انساني يا نداي وجدان را مي توان نام برد. نيايش آتش درآتشگاه هاي بزرگ چنان اهميّت داشته است که زَرتُشتيان را آتش پرست نيز خوانده اند. اين اعتقاد راسخ به عناصر چهارگانه، آتش، باد، آب و خاک انگيزه احترام به آنها شده است. حفظ محيط زيست و رعايت سلامت و پاکي انسان، براي زَرتُشتيان واجب اعتقادي است. موبَدان از ديرباز هنگام نزديک شدن به آتش مقدس، صورت خود را مي پوشانند تا نفس آنان موجب آلودگي آتش نشود. از ديگر آداب نيايش زَرتُشتي، نوشيدن و نثار نوشابه مقدس و مستي آور هوم است که با ترتيب خاص و بوسيله روحانيان از شيره گياهي به همين نام گرفته مي شود.
بسياري از معتقدات و آداب دين زَرتُشت درگذر زمان به اديان و فرهنگ هاي ديگر راه يافته و با تغييراتي برجاي مانده است، از آن جمله اعتقاد به ظهور نجات دهنده اي که عدل را در جهان خواهد گسترد و پليدي و بدکاري و ستم را نابود خواهد کرد.
آئین مهردر کنار دین زرتشت
با وجود گسترش دين زَرتُشت در شاهنشاهي هَخامَنِشي، معتقدات ديرين آريايي و پرستش مظاهر طبيعت تا زماني دراز بين طوايف آريايي ساکن مشرق ايران جايي بزرگ داشت.
پارت ها، مِهر (ميترا)، خداي آفتاب تابان و ايزد روشنائي و فروغ جاوداني، را ستايش مي کردند و براساس افسانه هاي مربوط بدان، آييني با معتقدات و آداب و رسوم و تشريفات خاص داشتند. مراسم نيايش مِهر با ترتيبات خاص در اعماق غارهاي تاريک انجام مي گرفت، زيرا بنا بر افسانه، مِهر که خود از شکاف کوه زاده شد، با ضربه دشنه بر سنگ خارا، چشمه جوشان آب را جاري کرد و پس از مبارزه اي سخت ب رگاو وحشي پيروزي يافت و مراسم قرباني گاو در غارصورت مي گرفت و در آن نمايندگان هفت طبقه روحاني، با صورتک هايي که رمز مقام ديني آنان بود، حضور داشتند. اين هفت طبقه نمودار مراحلي بود که جوان نوآموز آيين مهر بايد، با اطاعت و انضباط کامل و تحمل سختي و مشقت بسيار، طي کند تا به مرحله کمالکه مقام پير است برسد.
بنا برافسانه مِهر، گردونه زمان، که ايزدمِهر (خداي خورشيد) آن را مي راند، با چهار اسب که مظاهر آتش، باد، آب و خاک اند حرکتي دايره وار پيرامون جهان هستي دارد. آتش اسب بيروني اين حرکت دوّار است. در آخر زمان دَم سوزان اسب بيروني همه هستي را ذوب خواهد کرد. از ميان آتش، تنها پاکان، راستگويان و دلاوران راست کردار برجاي خواهند ماند. بدين ترتيب ايزدمهر داور روز پسين و پاک کننده هستي از همه دروغ ها، بد عهدي ها و پليدي هاست. جنبه هايي از افسانهء مهر درمعتقدات شاخه اي از دين زَرتُشت که در زمان ساسانيان پديد آمد، وارد شده است.
آئین زروان هستی پرستان در کنار ائین زرتشت
زُروانيان که در تاريخ معتقدات بعد از اسلام درمباحث کلامي از آن ها به نام دَهريان و پيروان زُروان ياد شده، هستي را زاده زمان و خداي آن زُروان مي دانند که به صورت موجودي نرينه-مادينه با سر شير و دهاني گشوده و خون آلود تصوير مي شده است.
معتقدات زُرواني نيز همچون آيين مهر از پرستش عناصر طبيعت متأثر بوده که جنبه فلسفي پذيرفته و به صورت نظامي اعتقادي درآمده بود. پس از تشکيل شاهنشاهي اشکاني، پارت ها به تدريج زَرتُشتي شدند و به جمع آوري و تدوين اوستا پرداختند. ايشان نيز مانند هَخامَنِشيان پرستشگاه هايي براي سه بَغ بزرگ، اهورمَزدا، ميترا و اناهيتا مي ساختند و به ستايش و نثار قرباني براي ايشان مي پرداختند. آيين مِهر در سرودها و معتقدات زَرتُشتي و همچنين فرهنگ و ادب و اساطير ايراني تأثيري بسيارگذاشت. اين آيين به سپاهيان و برگزيدگان تعلّق داشت و از اخلاق و انضباطي بسيار دقيق برخوردار بود.
آيين مِهر، يا ميتراييسم و رونق و گسترش آن در اروپا
، در زمان اشکانيان بوسيله اسيران رومي که به سرزمين خود باز گشتند در اروپا تا نواحي اطراف رودخانه هاي رُن و دانوب گسترش يافت و تا جزيره ايسلند رفت و در دربار امپراتوران و بين سپاهيان روم اعتباري فراوان به دست آورد. ميتراييسم تا پيش از رسميّت دين مسيح برجاي بود و بسياري از آداب و مراسم آن همچنان باقي ماند. مهمترين آثار معماري و مدارک مربوط به آيين مِهر در اروپا يافت شده است. امّا در فرهنگ ايران بعد از اسلام نيز نشانه هاي بسياري از معتقدات آن را مي توان يافت. نواختن نقاره در بامداد و نيمروز و غروب خورشيد، آداب زورخانه و صفات خاص جوانمردي و عيّاري، مراحل هفتگانه سير و سلوک صوفيانه و گذار از طبقات هفتگانه تا رسيدن به کمال درمعتقدات اسماعيليه و ريشه بسياري از مصطلحات و تعبيرهاي عارفانه شعر و ادب فارسي را بايد درخاطره هاي دور اين آيين جستجو کرد.
آيين مانی در کنار آئین زرتشت
ماني (277-216م) پيامبرايراني است که نفوذ افکارش بيش از يک هزارسال در خِطّه وسيعي از چين تا اروپاي مرکزي و شمال آفريقا حادثه آفريده. وي در آخرين سال هاي حکومت اشکانيان به دنيا آمد. پدرو مادرش احتمالاً از دودمان نجباي اشکاني و پيرو مذهب ماندايي ها يا صابئين بودند که پس از مهاجرت از فلسطين در دشت ميشان از نواحي خوزستان مي زيستند. صابئين یا ماندائی ها غسل تعميد مي يافتند و طريقه گُنوسي، مخلوط با عقايد بابِلي و ايراني، در معتقدات ايشان راه يافته بود.
ماني روز جلوس شاپور اوّل، دوّمين پادشاه ساساني، از راه آشنايي با برخي شاه زادگان و درباريان، به حضور شاه رسيد و کتاب خود شاپورگان را بدو تقديم داشت ومورد علاقه و احترام او قرار گرفت و ساليان دراز در مسافرت ها و جنگ ها همراه شاپور به نقاط مختلف سفر کرد. وی ظاهراً در مداواي بيماران نيز شهرت داشت، امّا چون از درمان فرزند شاه درماند مورد غضب وي قرار گرفت.
در زمان جانشينان شاپور، ماني سال ها در زندان بود و عاقبت به بدخواهي موبَدان بزرگ درباري، از جمله کَرتير، محاکمه و وحشيانه شکنجه و کشته شد. محکوميت ماني نتيجه قدرت فوق العاده اي بود که موبَدان زَرتُشتي، با پيوند دين و سياست در دوران ساسانيان و بکار گرفتندین در دیواره قدرت حکومتی و انحراف از پیام زرتشت ، به دست آورده بودند. پيکر بي جان ماني سال ها بر دروازه جندي شاپور آويخته بود. اين دروازه را تا قرن ها بعد آن را دروازه ماني مي خواندند.
ماني با اديان زمان خويش آشنايي گسترده داشت و معتقداتش ترکيبي از عقايد مسيحي، زَرتُشتي و بودايي بود. وي اساس اديان را يکي مي دانست و بر جنبه هاي اخلاقي تأکيد بسيار داشت و رعايت احوال توده هاي محروم را لازم مي شمرد. از اين نظر حتي دشمنان ماني، چون سنت اگوستين، نيز به اخلاق والاي او شهادت داده اند. در دستورات اخلاقي ماني هرگونه حرص مال و جاه و شهرت زشت شمرده شده است. وي پيش آهنگ صلح و آشتي بود و به کار بردن جنگ افزار و جنگ آوري را جايز نمي دانست.
به باور مانَويان، زناشويي و داشتن فرزند اسير کردن دوباره نور در ظلمتِ مادّه و تن است. بنابراين، برگزيدگان مانَوي از ازدواج پرهيز داشتند. با اين همه زنان درجوامع مانَوي مورد احترام بسيار بودند. در تاريخ روم از زني به نام جوليا ياد مي شود که يکي از مبلّغان معروف ماني بود. وي در دربار امپراتور با شجاعت و زبان آوري تمام از عقايد خويش دفاع کرد و عاقبت چون ديگر مانَويان جان بر سر اعتقادات خود گذاشت.
مانَويان در شعائر ديني از تشريفات و تظاهرات دوري مي جستند و به قرباني و غسل و تعميد نيز اعتنا نداشتند. امّا هنر نزد ايشان بسيار گرامي بود. ماني مخترع خطّ جديدي مشتق ازخطّ سُرياني نيز بود و آثار خود را به اين خط مي نگاشت. افزون بر اين، وي معتقدات پيچيده خود را درباره دستگاه عظيم آفرينش که در مخيّله پرورده بود در کتابي به تصوير درآورد. اين کتاب اَرتَنگ يا اَرژَنگ ناميده مي شد و ازجهت زيبايي و رنگ آميزي مَثَل بود.
موسيقي نيز در دين ماني مقامي بزرگ داشته است. سرودهاي مذهبي و مجالس عمومي دعا و نيايش با موسيقي همراهي مي شد. به نظر مانَويان نماز و موسيقي دو هديه آسماني است و پرداختن به آن پاداش بزرگ دارد. در آثار متعدّدي که از مانَويان درچين، هند و ترکستان برجاي مانده نشانه هاي خطّ خوش، کاغذ نفيس و تزيينات صفحه و نقّاشي جلد با بيان شاعرانه و آهنگين و ديد هنرمندانه درآميخته است.
دين ماني درزمان خود او به وسيله مبلّغان به سراسر جهان متمدّن آن روزگار پراکنده شد. پس از کشته شدن ماني سرکوب مانَويان با شدّت و خشونت بسيار در داخل ايران دنبال گرديد، امّا درهمان زمان يکي از ملوک عرب حمايت آنان را به عهده گرفت و بسياري از مانويان فراري نزد او رفتند. حدوديک قرن پس از قتل ماني، در سوريه، مصر، آفريقاي شمالي تا اسپانيا و مملکت گال از حضور فعّال مانويان نشان بسيار برجاي بوده است. در قرن چهارم ميلادي، سنت آگوستين، که بعدها آثار او از جمله مهم ترين نوشته ها در دفاع از مسيحيت به حساب آمد، به مدّت نه سال مانَوي شد. در کتاب هاي معروف او شهر خدا و شهر دنيا، که در ردّ عقايد ماني نوشته شده، تأثير عقايد ماني آشکار است. اهميّت و نفوذ مانَويان دراين قرن در رم، مرکز پاپ، به درجهاي بود که کنستانتين، امپراتور روم در سال 326م برضدّ اهل بدعت (مانَويان) فرماني صادر کرد و درسال 372م والنتاين حقوق اجتماعي را ازمانَويان سلب کرد و براي برگزيدگان مانَوي حکم اعدام و تبعيد داد. امپراتور يوستينين درسال 520م، که مصادف با درگيري هاي شديد امپراتوران روم و شاهنشاهان ساساني بود، براي کليه مانَويان حکم اعدام صادر کرد زيرا به عنوان عناصر طرفدار ايران موجب هراس دربار امپراتوران روم بودند. در همين اوان مانَويان در ايران نيز مورد شکنجه و آزار قرار مي گرفتند.
دين ماني در اواخر قرن هفتم ميلادي به چين راه يافت. درسده دهم ميلادي رياست مذهبي مانَويان از بابِل به سمرقند منتقل شد، از راه جامعه هاي سرّي و پنهاني منتشر و هم رديف با عقايد تائو و بودا پيروان بسيار يافت. بعد از اسلام، در زمان خلفاي اُموي و عبّاسي، کشتار مانويان بارها صورت گرفت. دراين زمان ايشان را زَنديق يا زَنديک مي گفتند. نوشته هاي بسيار در ردّ عقايد آنان برجاي مانده است. با اين همه شماري قابل ملاحظه از ايرانيان نامي دربار خلفا مانَوي بودند يا ايشان را به داشتن اين عقايد متّهَم مي کردند. ابن مُقَفَّع، مترجم و نويسنده بزرگ دربار اُموي و اوايل دوره عبّاسي از مشهورترين آن هاست. انديشه هاي حسين بن منصور حلاّج نيز شباهت هاي آشکار با عقايد مانَويان دارد. درقرن چهاردهم ميلادي، جنگ هاي صليبي برضد کاتارها که شعبه اي از پيروان ماني بودند در اروپا به کشتار وحشيانه مردمي انجاميد که مرگ را، همچون زَندیق(زندیک)های ايراني در دوران خلافت عبّاسي با سکوت و سکون پذيرا مي شدند. بدين ترتيب دين ماني کمابيش هزار تا هزارو دويست سال دوام کرد و بر بسياري از رويدادهاي اجتماعي دوران خود اثر گذاشت. مزدک نيز معتقدات اقتصادي و اجتماعي خودرا از مانَويت گرفت و در اروپا، تا قرن هاي دوازدهم و سيزدهم، بسياري از شورش هايي را که عليه مالکان بزرگ و کليسا رخ مي داد متأثّر از عقايد مانويان مي دانستند.
مرگ زرتشت
مرگ زرتشت در پنجم دی ماه گاهشماری ایرانی واقع شدهاست این روز را روز خورایزد گویند. به روایت برخی از نوشتههای اوستایی زرتشت، پیامیر ایرانی پس از پایان رسالت خود که بخشی از آن آموزش راستی و رستگاری و آرامش به انسانها بود، در شهر بلخ به سر میبرد. زرتشت هفتاد و هفت سال از عمرش میگذشت و در آتشکده شهر بلخ به آموزش و راهنمایی انسانها میپرداخت و این هنگامی بود که گشتاسب کیانی، فرمانروایی آن سامان را به عهده داشت.
گشتاسب و پسرش اسفندیار از بلخ که پایتخت آن زمان بود خارج شده بودند و فرمانروای تورانی ارجاسب، که دشمن دیرینه ایرانیان بود از موقعیت استفاده کرد و توربراتور فرمانده سپاه خود را با لشکری بسیار به ایران فرستاد. لشکر تورانی، دروازههای شهر بلخ را با همه دلاوریهای ایرانیان در هم شکستند و هنگامی که اشو زرتشت پیامبر ایرانی با لهراسب و گروهی از پیروانش در آتشکده بلخ به نیایش مشغول بودند حمله کردند و وی را کشتند. زرتشتیان در روز خورایزد و دیماه به آدریان و معابد روی میآورند و نیایش پروردگار یکتا را به جا میآورند.
شاهنامهی فردوسي، داستان زايش اشوزرتشت را با پديد آمدن درختي تنومند با ريشههايي استوار و شاخههاي بسيار كه
برگ و بارش پند و خرد و دانايي است، گزارش ميكند.
چو یک چند گاهی بر آمد برین
درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ
درختی گشنبیخ و بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد
کسی كز خرد برخورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهریمن بدکنش را بکشت
به شاه جهان گفت که پیغمبرم
تو را سوی یزدان همی رهبرم
اينگونه بيان داستان از سوي فردوسي، كه از درختي گشنبيخ و بسيارشاخ، نام ميبرد، اشاره دارد به آييني ديرين در سرزمين ايران كه با زاده شدن هر فرزندي، درختي بر روي زمين ميكاشتند تا آلودگيهايي را كه از اين فرزند به كرهي خاكي ميرسد، بزدايد. به هر روي، پس از آنكه اشوزرتشت، كيش خود را به شاه ايران، گشتاسب، نماياند، كيگشتاسب، پدرش، لهراسب و برادرش، زرير، كيش او را پذيرفتند و كُشتي بر ميان بستند. كيگشتاسب دانايان را به شهرها فرستاد تا آتشكدهها برپا كنند.
نخست آتشكدهي مهربرزين را بنياد نهاد. اشوزرتشت سروي بزرگ را در آن كاشت كه به نام «سرو كاشمر» نامدار شد.
پس از آن، پيامبر، بر كيگشتاسب كه خراج به دربار ارجاسب، پادشاه توران ميفرستاد، خرده گرفت. كيگشتاسب نيز پذيرفت و فرمان داد تا ديگر باج و خراجي به توران فرستاده نشود.
ارجاسب توراني از اين ماجرا آگاه شد و نامهاي براي كيگشتاسب نوشت كه از دين نو بازگردد و همچون گذشته خراجگذار توران شود تا از فرمانروايي بر سرزمينهايي بيشتر و گنجهايي بيشمار بهرهمند شود وگرنه بر او خواهد تاخت و كشورش را ويرانهاي خواهد ساخت. نامهي ارجاسب كه در دربار كيگشتاسب خوانده شد، زريرِ سپهبد و اسفنديار، پسر شاه، از آن، سخت برآشفتند؛ پاسخ تندي بر نامهي ارجاسب نوشتند و خود را آمادهي نبردي بزرگ در برابر لشكر توران كردند.
در اين جنگ بزرگ، بسياري از پهلوانان و بزرگان ايران همچون اردشير، شيدسب و نيوزار، كه هرسه فرزندان شاه بودند، فرزند جاماسب، وزير خردمند گشتاسبشاه كه «گرامي» نام داشت و در پايان زرير، سپهبد دلاور ايران، پس از دليريهاي بسيار و از خودگذشتگي فراوان به دست دشمن كشته شدند.
در هنگامهاي كه شكست ايران نزديك بود، «اسفنديار رويينتن» به ميدان آمد و با جنگاوريهاي بسيار، برگ را بهسود ايران برگرداند و پيرزوي را براي ايرانيان به ارمغان آورد. ارجاسب و ماندهي سپاهيانش رو به سوي بيابان نهادند و گريختند. ماجراي اين نبرد بزرگ، افزون بر شاهنامه، در كتاب «يادگار زريران» نيز آمده است.
سالها از اين نبرد بزرگ گذشت. بدگويي چربزبان، دل شاه را از اسفنديار كه در انديشهي تاج و تخت بود و بارها براي آن پيمان از پدر گرفتهبود، برگرداند
. شاه او را در دل دژي بزرگ در غل و زنجير به زندان افكند و خود به ميهماني رستم دستان در سيستان رفت. و اينگونه بلخ، پايتخت ايران، از فرمانروا و پسر دلاورش، تهي شد. پسران اسفنديار كه اينچنین ديدند، به سوي پدر شتافتند تا در زندان او را از تنهايي بهدرآورند. به ارجاسب توراني پيام بردند كه بلخ از پهلوانان خالي است و بهجز لهراسب پير و هفتصد مرد ديني كه در آتشكده سرگرم راز و نياز و نيايشند، كسي از نامداران در پايتخت نيست. ارجاسب كه بيشه را خالي از شيران ديد، بار ديگر به ايران يورش آورد تا كار شهرياري اين سرزمين را يكسره كند.
سپاه ارجاسب كه به بلخ رسيد، لهراسب جامهي رزم پوشيد و بر پيرانهسرش، خود جنگي نهاد و به ميدان آمد و بسيار از تورانيان را از دم تيغ گذراند. آنچنان كه به ناچار چندين پهلوان توراني او را در ميان گرفتند و از هر سو بر او تير و تيغ و گرز باريدند تا پير آتشكده آرام گرفت و جان به جانآفرين سپرد.
تورانيان كه او را جواني نيرومند ميپنداشتند، كلاه از سرش برداشتند و موي سپيدش ديدند و شگفتزده شدند كه در سالخوردگي چگونه دليري و جنگاروي ميكرد و ترسي بزرگ به دل تورانيان افتاد كه اگر اسفنديار آزاد بود و در ميدان ميتازيد، چه ميكرديم؟
تورانيان كه اين¬گونه ديدند، رو به سوي آتشكده نهادند:
نهادند سر سوی آتشکده
بر آن کاخ و ایوان زرآژده
همه زند و اُستا همی سوختند
چه پرمایهتر بود برتوختند
ورا هیربد بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر از یادکرد
همه پیش آتش بکشتندشان
ره بندگی بر نوشتندشان
ز خونشان بمرد آتش زردهشت
/ندانم چرا هیربد را بکشت
به سوي آتشكده تاختند و بر آن كاخ باشكوه زرين پاينهادند. اوستاها را سوزاندند و گنجش را ربودند، هيربدان را كشتند و خونشان را بر آتش پاك ريختند و بسياري را به گروگان بردند. زرتشت پاك نيز بههنگام خواندن نيايش به تيغ بدانديشي از پا درآمد و اينگونه آتش جان آن اشو(:پاك) به همراه آتش آتشكده به خاموشي گراييد.
همسر كيگشتاسب كه اينگونه ديد سوار بر اسبي بهتاخت به سيستان شتافت تا شاه را آگاه كند. گشتاسب نخست، كار را آسان گرفت و گفت: با لشكر من كسي را پاي ايستادگي نيست و با يورشي تورانيان را شكست خواهم داد.
همسرش گفت اينگونه آسوده مباش كه پدرت را با موي سپيد و هفتصد موبد و زرتشت پاك را از دم تيغ گذراندند. آتشكده و شهر را ويران كردند و دخترانت را به اسيري بردند. گشتاسب سخت دژم شد. نامه به مرزداران و لشكرداران خويش نوشت و همه را گرد آورد و با سپاهي بسيار بهسوي بلخِ نامي تاخت. دو سپاه رويدرروي هم ايستادند و سه روز و سه شب جانانه جنگيدند. در ميان اين گيرودار بسياري از پسران گشتاسب كشته و زخمي شدند. كيگشتاسب گريخت و به كوهي پناه آورد كه پس از آن، گرداگردش را تورانيان گرفتند. گشتاسب درمانده و نااميد از وزير خردمندش جاماسب ياري خواست.
جاماسب كليد كار را در آزادي اسفنديار ديد. كيگشتاسب كه انگار رويينتن را از ياد برده بود بهناگاه شادمان شد و باز او را پيمان شاهي داد. جاماسب فرزانه در تاريكي شب با جامهي توراني از ميان تورانيان گذر كرد و خود را به روييندژ، رساند كه در آن اسفنديار در ميان زنجير و آهن در بند بود
. اسفنديار نخست دل پر از كين پدر داشت. اما همينكه شنيد فرشيدورد، برادر دلبندش در ميدان تيرخورده و زخمي افتاده و از يزدان پاك آرزوي مرگ ميكند، خونش بهجوش آمد. درنگ نكرد تا آهنگران زنجيرها را ببرند. با نيروي بازو زنجيرها را دريد و غلوبند را درهم شكست. جاماسب شگفتزده از او پرسيد پس چرا ديرزماني در بند ماندي و اسفنديار پاسخ داد:
بهفرمان يزدان نشسته بُدم
نه از بهر اين بند بسته بُدم
كه هر كو ز فرمان و پند پدر
بتابد مر او هست جادو پسر
اسفنديار بيدرنگ زره بر تن ميكند و بر سپاه ارجاسب توراني ميتازد. پس از فراز و نشيب داستان، بر تورانيان پيروز ميشود. اما افسوس كه بازهم نوشدارو پس از مرگ سهراب ميرسد و اسفنديار هنگامي ايران را ميرهاند كه ديگر زرتشت پاك، لهراسب پير و بسياري از بزرگان و نيكان و دليران ايران جان در تن ندارند.
داستان درگذشت اشوزرتشت در كتاب پهلوي «زادسپرم» آمده است. ماجراي كشته شدن زرتشت پاك در آتشكدهي بلخ، در هنگام نيايش و بهدست يك توراني به نام توربراتور، نگاشتهاند. اين داستان در شاهنامهي فردوسي نيز بازتاب يافته است. پنجم ديماه را سالروز درگذشت پيامآور ايران باستان ميدانيم و يادش را گرامي ميداريم و بر آموزههايش استوار ميمانيم.
برخی منابع برای تحقیق
- · ابوالقاسمی، محسن، (1386)، راهنمای زبانهای باستانی ایران، جلد1، انتشارات سمت: ...
- · آذر گشسب، موبد اردشیر، (1343)، خرده اوستا، چاپ دوستی: تهران. ...
- · آزاد، ابوالکلام، (1330)، کورش کبیر (ذوالقرنین)، ترجمه باستانی پاریزی، انتشارات ...
- · افتخارزاده، محمودرضا، (1377)، ایران، آیین و فرهنگ، انتشارات رسالت قلم: ...
- · _____، (1388)، آیین زرتشت، (کهن روزگار و قدرت ماندگارش)، ترجمهی ...
- · بویس، مری، (1376)، تاریخ کیش زرتشت، ترجمهی همایون صنعتیزاده، تهران، ...
- · پور داود، ابراهیم، (1378)، گاتها کهنترین بخش اوستا، انتشارات اساطیر: ...
- · ا جان .بی .ناس .(1370) تاریخ جامع ادیان، ترجمه حکمت، ...
- · خورشیدیان، اردشیر .(1385) گفت و گوی ادیان با تامل بر ...
- · دارمستتر، جیمس، (1382)، مجموعه قوانین زرتشت، یا وندیداد اوستا، ترجمه ...
- · دوستخواه، جلیل، (1374، اوستا کهنترین سرودها و متنهای ایرانی، جلد ...
- · دوشنگیمن، (1375)، دین ایران باستان، ترجمهی رویا منجم، انتشارات فکروز: ...
- · راشد محصل، محمدتقی، (1382)، اوستا«ستایشنامهی راستی و پاکی»، دفتر پژوهشهای ...
- · راوندی، مرتضی، (1354)، تاریخ اجتماعی ایران، جلد اول چاپ سوم، ...
- · سعدی، (1376)، گلستان، تصحیح نورالله ایزد پرست، انتشارات دانش: تهران. ...
- · شارپ، رالف نارمن، (1343)، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، دانشگاه شیراز. ...
- · فرنبغ دادگی، (1378)، بندهشن، ترجمه مهرداد بهار، اتشارات توس: تهران. ...
- · کریستین سن، آرتور، (1367)، ایران در زمان ساسانی، ترجمه رشید ...
- · کلنز، ژان، (1386)، مقالاتی دربارهی زرتشت و دین زرتشتی، ترجمه ...
- · گزنفون، (1342، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، اشارات دنیای کتاب: تهران. ...
- · گویری، سوزان، (1382)، یسنهای اوستا و زند آنها، (فصلهای 70، ...
- · ____، (1382)، مذهب کورش کبیر، ترجمه غلامحسین نوعی، مجله تاریخپژوهی ...
- · منجزی، علی اصغر 1384 _ پژوهشی در کیش زرتشت، قم ...
- · مهرین، مهرداد، (1361)، آئین راستی یا یکتاپرستی زرتشت، انتشارات فروهر: ...
- · هینتس، والتر، (1385)، داریوش و پارسها (تاریخ فرهنگ ایران در ...
- · محیدی، حسین، (1384)، شناخت زرتشت، نشر طوس، تهران. ...
- · ولفگانگ، ویلهلم، (1386)، کورش شهریار دادگر، ترجمه شهریار دادگر، انتشارات ..
منبع:پژواک ایران