درجان پرعفونت سرد شبانه ها
ای عشق! عشق شرزه درآمیز سبز سبز
با خشم سرخ، تا که بجوشد جوانه ها
برخاک تلخ میهن من کاندر آن ستم
بارد سیاه و تفته چنان تازیانه ها
بر شبنم و سپیده و ریحان و نان وعشق
برکشتزار و گندم و برکارخانه ها
بر پتک و ماه و جنگل و بردست وداس وخیش
بر عاشقان و زمزمه عاشقانه ها
ای خشم! خشم سرکش و بینا و مهربان
پر کن تو شهرها و به هر شهر خانه ها
چون آذرخش ریشه بیفشان به هر زبان
بنشین به شعرها و درآ در فسانه ها
هر جا که هست قلبی وچشمی درآ برآن
برپا نما زشعله درآن آشیانه ها
در خون خلق بال گشایان بچرخ سرخ
چونان عقاب بر قلل آسمانه ها
تا دست مشترک به در آید زآستین
و زخشم مشترک بدرخشد زبانه ها
□
در قعر شب به کارگه صبح غرق کار
مانده ست خشم و می دهد از خود نشانه ها
همپای خشم، شعله کشان سکه ساز خلق
با تق وتق چکش خود در شبانه ها
تقدیر را که می رسد از کوره سحر
پر می کند ز سکه ی ملت خزانه ها