خطابه پر اندوه قارقاریه و واق واقیه
اسماعیل وفا یغمایی
خطابه پر اندوه قارقاریه و واق واقیه
اسماعیل وفا یغمائی
مرا مترسانید پفیوزها
نه هراسیده ام
نه اندوهگین شده ام
که چند ده کیلو گوشت و پوست و استخوان را
از دست بدهم
و خاموش شوم یا خاموشم کنید
من شهامت در خواندن و سرودن را
از کلاغ و سگ و بلبل یاد گرفته ام
نه در جلسات شعر خوانی!
خواهر من کلاغ باید بر درخت قار قار کند
و برادر من بلبل باید در بهار چهچهه بزند
من نیز شاعری را از آنها اموخته ام
و نیزاز بادهای وزان کویر
ازسکوت ماه
و از غرش رعد
و سگی که در مقابل دشمن پارس میکند
برای حفاظت از گوسفندان
و نه از آکادمی های وزن و قافیه
و گرفتن دکترای شاعری از شاعرانی
که شعر را نمی فهمند
شاعران سکوت و خلوت مطلق
شاعران ترس ورعایت مصالح!
و نمی دانند
یا نمی خواهند بدانند
شعر یعنی چوبدست تعالی زندگی
در راههای صلح و عشق
و سلاح بی خاموشی
در سنگلاخهای خونزده ای
که خون آدمی و طبیعت
در همه جا شتک زده است
به هنگامی که خون ملت جویبارست
و فریادشان بی پایان
بنابراین نمیترسم
و نمیتوانم از قارقار خود
و از پارس مداوم خود
در حاشیه این همه دارو ادبار
و جهل و خرافه و خفت
واین همه جسد و جنایت دست بردارم
ودر مقابل این همه بی ناموسی سکوت کنم
حتی اگر تمام لاشخورهایتان را بسیج کنید
زیرا بدون جنگیدن علیه شما
بودن برای من جز گندستانی بیش نیست
گندستانی که شما تکه های بزرگ نجاست
بر مردابهایش روانید
و زیستن جز وهنی عظیم
آنقدرکه حتی گاه
تاب شنیدن صداهای تکراری انسانی را ندارم
انسانهائی که در خود خلاصه شده اند،
وبا قار قار خود
و پارس خود اعلام میکنم
وقتی شما پفیوزها آمدید
و شاه مستبد که نور به قبرش ببارد
به همت منجمله من و ما
و همت نود و نه درصد سازمانهای مبارز
ازچپ و راست
وآنچه در میانه چپ و راست
آویزان و در حال نوسان بود
و اکثریت روشنفکران و شاعران
و نوی سندگان صاحب نام سقوط کرد
به لطف حق واراده الهی و همت ما
که نمی دانستیم
که شاه که میرود که می آید
و همه پر قبای امام را بوسیدیم
ناگاه دیدیم پس از آنکه ریدیدیم
که در کنار دوازده امام و چارده معصوم
هزاران گنبد مساجد و امامزاده ها
چنان از شادی قنبلهای تاریخی خود را
با سرودهای انقلابی ما
به شادی مانند مرحومه سامیه جمال تکان تکان دادند
که از کار افتاده ترین مناره ها
حتی پیرترین آنها
از قرن اول هجری تا حالا
در خاور میانه و بسیاری بلاد دیگر
به حالت نعوظ کامل یعنی شقدرد
و بقول پزشکان نعوظ دیر شکن در آمدند
که موذنان را با کله پر باد خود
تا عرش هفتم فرا بردند
تا بگویند خدای شما بزرگ است
بزرگ برای نابودی و تجاوز و کشتار
بزرگ برای خفت و خرافه و ننگ
بزرگ برای سربریدن سه نسل
بزرگ برای جهل پراکندن و به فحشا کشاندن
بزرگ برای تکثیر شما عمامه بر سران الدنگ
و بی عمامه های الدنگتر از شما
شما دشمنان آب و خاک و مردم و پرچم ایران
دشمنان این فرش زنده تاریخی سه هزار ساله
که خون اساطیر در مویرگهایش جاریست
که نخ به نخ آن را کرد و لر و ترکمان و بلوچ بافته اند
سیستانی و خوزستانی و عرب و ترک و آذری بافته اند
طالشی و گیل و مازندری و ارمنی و قشقائی بافته اند
و اگر خلیفه دوم دستور داد پرچم کاویان را به آتش بکشند
شما بیشرفها در حال به آتش کشیدن این فرش زنده هستید
این پرچمی که زیر پای تمام مردم ایران نفس میکشد
تا نابود شود
تا خدایتان دراهتزاز در آورد
بازهم بیشتر و بیشتر و بیشتر
بیرقهای القاعده و داعش و طالبان و دهها بیرق دیگر
که بر آنها نام عمه من و شما نقش نشده است
نام خدا و رسول شما نقش شده است
و شمشیری که از سال دهم هجری
از کشتار بنی قریظه و بنی نظیر و خیبر
و صد جنگ حونین در طول دهسال
در دوران پرشکوه مدینه
با آیه های سرخفام مدنی
و تا فتح ایران و سایر کشورها
دارد سر میبرد و خون میریزد
و نه تنها شما پفیوزها نمی دانید
بل بسیاری غیر پفیوزهای بیسواد و خوشخیال
نمیدانندیا نمی خواهند بدانند
و حتی یکبار از خود نپرسیده اند
و نپرسیده ایم
در طول چهارده قرن
خدای رسولتان که بود
فرشته گرامی چه شکلی بود
چه کسی او را دیده است
چه کسی او را شنیده است
و چه تحفه ای برای ما خاکیان آورده است
که پس از چهارده سده پر شکوه
ریشمان به دول دلدل مولا
و سبیلمان به دمب عصاء و جعدا
دو شتر گرانمایه رسول بزرگوار و صل است
و فلسفه تاریخمان به چاه سامرا وصل است
و قرنهاست با کمال غرور و خرٌیت توحیدی
از اندیشیدن عاجز مانده ایم
و هنوز بر آنیم
دیوار لجن گرفته قرنهای سپری شده را
در مغزهای هراسان و کودن خود
که از اندیشیدن می هراسند
با رنگهای نو بیارائیم
و در کنار تهدیدهای سنده بر سران حاکم
ازکرشمه های شمالگوریهای تاریخ در رفته
از زیستن بیزار شویم
وزیر لب زمزمه کنیم
مردم ما این چنین اند
و اراده الهی نیز
که اینان را بر سریر قدرت نشانده است
***
مرا مترسانید پفیوزها
نه هراسیده ام
نه اندوهگین شده ام
که چند ده کیلو گوشت و پوست و استخوان را
از دست بدهم
و از تراشیدن ریش و سبیل
ومسواک صبحگاهی
و قیافه های حال به هم زن شما
که در خود خلاصه شده اید
محروم شوم و خاموش شوم یا خاموشم کنید
من دلیل خواندن و سرودن را
از کلاغ و سگ و بلبل یاد گرفته ام
که سروده هایشان را
بر سروده های شما ترجیح میدهم
نه برای جلسات شعر خوانی!
خواهر من کلاغ باید بر درخت قار قار کند
و برادر من بلبل باید در بهار چهچهه بزند
تا زندگی زنده بماند
من نیز شاعری را از آنها اموخته ام
و نیزاز بادهای وزان کویر
ازسکوت ماه
و از غرش رعد
و سگی که در مقابل دشمن پارس میکند
برای حفاظت از گوسفندان
و شاعری که تا آخرین نفس
در کنار آنها میسراید
برای دفاع از ملت و میهن خویش
وبرای دفاع از زندگی.............
28نوامبر 2021
اسماعیل وفا یغمائی
منبع:پژواک ایران