ز دوزخم چه هراس و به جنتم چه اميد
كه هر دو دركنف يار گلعذار من است
به يار خاكي خود آنكه ياد نرگس او
هميشه خار دل و چشم اشكبار من است
شبي زعشق سرودم :كه ات چنين رخ داد
كه آتش رخت اي ماهرخ شرار من است
چنين سرود به چشمان يار من آن يار
هرآنچه هست زرأي جهان مدار من است
به گرد آن گل رخساره سنبل مستش
ز سنبل من و گيسوي تابدار من است
نهان به نرگس مستانه اش زريست نهان
ميان شهد و شرابي كه هم عيار من است
ترا چو ناز نگارت نيازمند كند
بدان كه ناز و نياز ار كه هست كار من است
من عشق و عاشق و معشوقه ام، وآنچه كه هست
به اختيار تو نبٌوَد به اختيار من است
«وفا» خموش ممان پرده در بخوان غزلي
كه هست شوري اگر درميان زيار من است