جناب محمد اقبال، مجاهد و مبارز رنجکشیده ای که حدود چهل سال، یا شاید بیشتر از عمر شصت و هفت هشت ساله خود را در راه مبارزت و مجاهدت گذرانده، و داغ برادر و داماد خانواده را در برابر جوخه های مرگ خمینی و بر خاک افتادن پدر ارجمندش را در غربت بر دل دارد، و سالهادر مکتب فکری راهبران شریف خود آموزش کافی دیده مدتی است طی چند مقاله و نوشته حیرت انگیز افراد مختلف و در راس همه خواهر خود خانم عاطفه اقبال را با فرهنگ خاصی که در مقالاتش منجمله این مقاله لینک: «حيوان ليبرتي.» میتوانید بیابید نواخته است.
چند تا ازویژگی های آقای اقبال اینهاست:
* مهندس و آرشیتکت است
*حدود چهل سال از عمر خود را مجاهد و مبارز بوده است ودر مصاف شاه و شیخ گذرانده است
*در سن شصت و هفت هشت سالگی یکی از سمبلها و نمونه های بر آمده از مکتب فکری رهبران خود یعنی مجاهد اشرفی است.
*در مقابله با دشمنان جنبشی که به آن وابسته است غیرتی والا ومشابه راهبران خود نشان میدهد.
*در چندین مقاله و نوشته بویژه در رابطه با خانم عاطفه اقبال این غیرت، فرهنگ و تربیت سیاسی و ایدئولوژیک و منش را به نحو احسن و تحسین برانگیزی نشان داده است.
ویژگی های فرد مورد تهاجم ایشان قرار گرفته یعنی خواهر ایشان خانم عاطفه اقبال منجمله اینهاست:
* ازآنجا که خانواده اقبال از زمره خانواده هائی است که بطور دسته جمعی هوادار و عضو مجاهدین بوده اند ،او نیز از نوجوانی در زمره هواداران و سمپاتیزانها وسپس اعضای مجاهدین بوده است.
*در آغاز کشتارهای خمینی دستگیر شده، ، و همسرش تیرباران شده است.
*پس از آزادی از زندان به مجاهدین پیوسته و سالیان دراز در خارج کشور در مراکز مجاهدین و در پادگانهای مجاهدین در عراق فعال بوده است.
سالها بعد از مجاهدین جدا شده اما همچنان تا سالهای 2010 و شاید بیشتر در زمره دوستداران و هواداران مجاهدین باقی مانده است و از آن پس بعد از کشتارهای اشرف و مجاهدین بعنوان یک پناهنده سیاسی و یک فعال حقوق بشر زبان به انتقاد گشوده واز کشتار اشرف و لیبرتی و ابراز نگرانی کرده و مسئولیت راهبران را یاد آورده است.
***
حاصل کوشش ساده و انساندوستانه خانم عاطفه اقبال بسیار نوشته ها(که در آن بسیاری برچسبهای موهن منجمله مزدور بودن و...نثار او و افرادی چون او شده است)و بخصوص نوشته های آقای محمد اقبال است که باید خواند و فی الواقع فرهنگ آموخت.
***
درآغاز کار من هم با خواندن نوشته های آقای اقبال حیرت میکردم. سئوال میکردم چه انگیزه ای باعث این نوع برخورد است؟
- مثلا سالخوردگی و نگرانی از آینده؟
- یا توشه ای برای آخرت اندوختن در رکاب راهبران به جاودانگی رسیدن؟
- یا (اگر عاطفه اقبال را کمابیش نمی شناختم) خشم از اشتباهات خواهر گریخته از انقلاب راهبران؟
- یا درماندگی از جواب منطقی و سیاسی ولاجرم روی آوردن به دشنام دادن عاجزانه؟
و امثال اینها
ولی سرانجام به اشتباه، و بیراهه رفتن در جستجوی خویش، پی بردم و دانستم فی الواقع باد در غربال می بیخته ام. مسئله اصلا این نیست و حالا دیگرحیرت من کاملا برطرف شده است.
می خواهم بگویم و تاکید کنم:
دوطرف قضیه در روشنائی کامل قرار دارند و من و ما باید «حیرت» را به کناری نهاده و اقای مهندس اقبال مجاهد و مبارز رنجکشیده را «نه آنطور که من و ما دوست داریم» بلکه «آنطور که هویت و ماهیت واقعی اوست» ببینیم. باید بجای یک مورد خاص عمومیت و اصل این نوع کار کرد را ببینیم.
ما دوست داریم که:
آقای محمد اقبال این چنین نباشد. چنین مقالاتی ننویسد و خواهری را که دوران نوجوانی و جوانی و میانسالی را در زندان و غربت و آوارگی گذراند و میگذراند به دلیل انتقاداتش، با کلامی شایسته موجب خطاب قرار دهد. این خواست ماست. ولی آقای محمد اقبال، بر اساس خواست ما، نه فکر میکند و نه عمل میکند و نه خود را تغییر میدهد. هویت او همانست که نشان میدهد و ما باید این را بپذیریم.
آقای محمد اقبال یک انسان مجاهد و مبارز و نیز عضو قدیمی شوراست( شورائی که خود را آلترناتیو میداند و قرار است حکومت آینده را پس از حکومت انسانسوز ملایان حاکم در کف با کفایت خود گیرد!. ایشان مرام و مسلک و فرهنگ و ادب و چگونه نوشتن یا ننوشتن و سخن گفتن یا خموشی و منش و روش برخورد با منتقد و مخالف و دشمن را ازمکتب راهبران والامقام عقیدتی و سیاسی خود و در گذر از کوره های متعدد انقلاب درونی آموخته است.
او یک سمبل و یک نماد و یک نمونه بارز و روشن است.
این را باور کنیم و به آن ایمان بیاوریم.
او این فرهنگ، این تربیت، این ادب و سلوک را امروز به روشن ترین شکل و صادقانه ترین و صمیمانه ترین شکل در رابطه با خواهر نسبی و خونی خود با صلابت و قاطعیت تمام نشان میدهد.
این را ما باید فهم کنیم.
چرا حیرت میکنیم ؟و حیرت ما ناشی از آنست که گویا باور نداریم که او نیز حتما مثل همه انسانها خواهر کوچکتر خود را دوست داشته، ولی بخاطر مسلک و مکتب و عقیده ای که (چنانکه در مقاله ای:لینک«
برای مزید اطلاع و شناخت شاهکار هنری جدید گروه فنان ابو محمد»)نماینده اش شخص رهبر عقیدتی و اندیشه رهبر عقیدتی است از انقلابی که به آن باور دارد دفاع میکند و برای نشان دادن آن این چنین میکند.
باید با مولانا همصدا شد و گفت:
این همه آوازه ها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
باید منشا و منبع یعنی همان «شه» و «راهبر» و همان «باد»ی که اندیشه های پیروان را میجنباند و آنان را وادار به حمله میکند دید و باور کرد. فراموش نکرده ایم که در آغاز انقلاب گویا شادروان بازرگان گفته بود مجاهدین یک سنخ فکرند، حالا هم میتوان گفت یک سنخ فکرند که نمونه امروزی اش مهندس رنجکشیده و مجاهد آقای اقبال است.
این همان تفکر و مکتب و منبع و مبدا والائی است که امثال من و دکتر قصیم و محمد رضا روحانی و ایرج شکری و ایرج مصداقی و سعید جمالی و حنیف حیدر نژاد و شماری کسان دیگر امثال ما را ، حتی بدون جلب رضایت ماو نظر خواهی!! با سه صلوات و یک حبه قند و یکجلد کلام الله مجید به عقد دائم و نکاح قائم وزارت فخیمه اطلاعات آخوند خامنه ای خونریز مرتجع در می آورد و نه ککش میگزد و نه دچار عذاب وجدان میشود و پس از این عقد میمون و مبارک با عمله طرب مکتبی و قسم خورده بر درب حجله خانه مربوطه، شاد و شنگول از کار سترگ! خویش، با داریه و تنبک مکتبی هر چه کم کاری و خرابکاری و اشکال و افتضاح است به گردنهای شکسته کسانی بار میکند که چراغ عمرشان در غربت و تبعید سی چهل ساله در حال خاموشی است. این بزرگوارکه به تعبیر حافظ«نقطه پرگار وجود» است گویا مطلقا هم دچار شک و شبهه و عذاب وجدان نمیشود.
در برابر این چنین پدیده ای بار دیگربه تبعیت از خداوند متعال در هنگام آفرینش انسان، و در نظاره خلقت چنین وجود ذیجودی و چنین تحفه کمیابی باید گفت فتبارک الله احسن الخالقین.
من سالهاست که در جستجوی روح و جان وجود از مذهب معمول و بتهای ذلیل و زبون آسمانی (که فی الواقع اگر بودند میبایست از تک تک انسانها به دلیل در جهل و لجن نگهداشتن انسانها و انتشار خرافات و مزخرفات طلب بخشش کنند) گریخته ام ولی به دلیل تربیت مذهبی چندین و چند ساله ای که با سازمان مجاهدین دوران شاه شروع شد دلم میخواهد فرازی باقیمانده در ذهن از قرآن را در اینجا بنویسم: هُم قُلُوبٌ لایفقَهُونَ بِها وَ لَهُم اَعینٌ لایبصِرُونَ بِها وَ لَهُم آذانٌ لایسمَعوُنَ بِها اُولئِک کالَانعامِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئِک هُمُ الغافِلُونَ (اعراف179)
آنها دل ها یی دارند که که با آن نمی فهمند و چشمانی که با آن نمی بینند و گوشهایی که با آن نمیشنوند؛ آنها همچون چهارپاینند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند،
***
باور کنیم باور کنیم که این یک مرام است ما اگر این را ندانیم هیچ چیز را فهم نکرده ایم. در کنف این انقلاب و گذر از کوره های آن حتی میتوان گفت برخی و بخصوص راهبران در منش انقلابی از پیامبر اسلام هم پیشی گرفته اند که او داماد کافرش(کافر حربی واجب القتل از نظر اسلام)ابوالعاص همسر زینب دخترش را پس از دستگیر شدن در جنگ نه تنها نکشت ، نه تنها او را آزاد کرد و نه تنها نگفت که دخترش از او طلاق بگیرد بلکه خود از سهم خود او را آزاد کرد و ابوالعاص تا مدتها کافر و نامسلمان بود و تحت حمایت پیامبر اسلام و این بزرگوار درپرتو مکتب راهبران عقیدتی در قاطعیت انقلابی بجائی رسیده که خواهر خونی و رنجدیده خود را این چنین مینوازد و در آینه فردا او را به پادافراه شایسته بشارت میدهد.
حیرت نکنیم!
باور کنیم
باور کنیم سرسختی انقلابی و قاطعیت روشن مهندس اقبال را
و سقف سیاسی و عقیدتی و انسانی رهبران را
و اگر فردائی برای این زعمای بی بدیل وجود داشته باشد که من در آن تردید دارم با حافظ شیراز همصدا شویم.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسائی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر در پی امروز بود فردائی
همین و بس
و با آرزوی سلامت برای آقای محمد اقبال
اسماعیل وفا یغمائی
31 می 2014 میلادی
------------------------------------
توضیحی کوتاه در باره داماد پیامبرو برخورد محمد با داماد کافرش
زینب دختر بزرگ پیامبر و خدیجه پیش از بعثت با ابوالعاص ابن ربیع ازدواج کرد. بعد از اعلام پیامبری محمد، زینب اسلام آورد ولی ابوالعاص اسلام نیاورد. آنها دو فرزند بنام علی و امامه داشتند. ابوالعاص در جنگ بدر علیه پیامبر شرکت کرد و دستگیر شد. زينب دختر پيامبركه آن موقع در مكه بود، گردنبندي را كه يادگار مادرش خديجه بود را، به عنوان بهای آزادی همسرش جهت آزادي سازي ابوالعاص بوسيله برادر او عمرو، فرستاده بود. وقتی پیغمبر آن گردنبند را ديد، آن را شناخته ومتاثر شدحتی میگویند گریست و گفت ابوالعاص را از سهم خود او آزاد کنند و گردنبند را برای زینب باز فرستند.
مدتی بعد در جنگی دیگر ابوالعاص از دست مسلمانان گریخت و نیمه شبی پنهانی به مدینه و به خانه زینب آمد و از او پناه خواست و زینب او را پناه داد و با صدای بلند اعلام کرد من ابوالعاص را پناه دادم. پيامبر چون اين را شنيد گفت: اي مردم شما هم آنچه را كه من شنيدم، شنيديد؟ گفتند: شنیدیم. محمد گفت من هم هر كه را كه زينب پناه داد، پناه دادم. بعد به خانه زينب آمد و به او گفت به خوبي از ابوالعاص داماد کافرش که کافر حربی هم بود ،پذيرائي كن سپس به نزد كساني كه اموال او را گرفته بودند آمد و به آنان گفت : شما بستگي ابوالعاص و وصلت او را با من ميدانيد و از طرفي شما مالي را به دست آوردهايد كه كسي را در آن حقي نيست و در آن خوشنودي ماست و اگر نخواهيد حقي است كه خدا به شما داده و كسي نميتواند شما را به پرداخت آن مجبور كند و شما از همه كس به تصرف آن اموال مستحقتر و شايستهتر هستيد. مسلمانان همه اموالي را كه از او گرفته بودند، به او پس دادند. ابوالعاص نيز تمامي اموال را به مكه آورد و به صاحبانشان تحويل داد .ابوالعاص بعد از این واقعه مسلمان شد و تا سال 12 هجری زنده بود. همسرش زینب چهار سال قبل از او در گذشت.
منبع:پژواک ایران