مثنوی گربه نامه.
اسماعیل وفا یغمایی
تقدیم به تمام سگها و گربه های عالم
اسماعیل وفا یغمائی
ای بسا حیوان کز انسان برتر است
گر چه نامش گربه و سگ یا خر است
ای بسا انسان که شیطان رجیم
زو گریزدتا کجا؟ عمق جحیم
ای بنی حیوان خوشا احوالتان
باد شادان قیل تان و قال تان
عر عر و عوعویتان پاینده باد
تا جهان هست این نواها زنده باد
من گمان دارم «میوی »گربه ها
هست بانگ «هارمونیکای» خدا
ای بزان و بره ها بع بع کنان
شادمان سازید گوش این جهان
ای بنی حیوان خوشا آئین تان
گر که دین دارید خوبا دین تان
گرشمایان را رسول است و خدا
بررسول و رب تان صد مرحبا
کو خداتان، گربه ها!تا در نماز
ایستم در پیش او با صد نیاز
از خدای این بنی نوع بشر
مانده ام در وحشت! آن هم مستمر
گشته آویزان میان آسمان
[زین مثل ،بخشید من را ای خران]
همچو کیر خرفراز این زمین
وای بر ما از خدائی این چنین
بر فراز کله ها از چپ به راست
هست در جولان خدایا! این خداست؟
خصم آزادی و شادی شعور
یار ظلمت دشمن یک ذره نور
در تنفر از جمال و از جمیل
کبر او هموزن با احلیل فیل
چیست پیغامش بجزفریاد بیم
زین خدا بایست خوردن حب جیم
دائما انگشت تهدیدش بلند
مستمرا در پی دستور و پند
گر بگوزی تو بدون اذن او
نیمسوزی میکند در تو فرو
گر بشاشی بی که استبرا کنی
باید از خشمش بسی پروا کنی
دوزخ او صبح تا شب شعله ور
اندرو سوزند با هم خشک و تر
پایه های اقتدارش دوزخ است
گردن او با چنین دوزخ شخ است
شیخنائی هست اندر آسمان
طول ریشش لیک قدرکهکشان
گر بگوزد، باد توفان میشود
گر بشاشد ابر باران میشود
گر بریند در فلک غوغا شود
بر زمین دینی دگر پیدا شود
این خدا راذره ذره ساختند
تا هر آنجائی که باید تاختند
از کجاها؟ از سر ما تا به پا
بعد از آن گفتند :هذا ربنا
آنکه باید منبع خیر و شرف
شد عصای دست شیخ بیشرف
آنکه استاد بزرگ روزگار
شاملو آن شاعر حافظ تبار
داد در پستوی دل او را پناه
این خدا بود آه روی من سیاه!؟*
آنکه فردوسی سرودش در سخن
بود آیا آن خدا این اهرمن؟
آنکه هستی نی زاو، هستی هموست
هر بلندی اوست هر پستی هموست
زندگی را دوست دارم چونکه اوست
مرگ را هم،چون تنم انداخت پوست
چون برآید بالهای جان من
بی نهایت، میشود کیهان من
آنکه هرکو، هرچه باشد جمله او
هم سکوت هستی و هم های و هو
این خدا باشد ؟که شیخش شد نماد؟
رحمت حق باد بر ابن زیاد
آنکه باید منبع خیر و جمال
شد نماد زشتی و مرگ و زوال
آنکه باید خود نماد خویشتن
شد نمادش چند رذل قلتشن
این خدا مدفوع شیطان است و بس
زاده ی ماتحت شیخان است و بس
ای رفیقان وقت شد تا سر کشیم
خشتک او را به فرقش برکشیم
وقت آن امد که ما توفان کنیم
این خدا را شاف بر شیخان کنیم
از همان جائی که شیخش در جهاند
باید اورا در همانجا در تپاند
از همان سوراخ کو آمد برون
رهنمائی کرد رو بر اندرون
من خدائی را کزو ترسم دلا
می نهم در گوشه چاه خلا
رابط انسان و او عشق است و بس
نی هراس از او، و از شیخ و عسس
شیخ او را شکل خود منقوش کرد
طلعت زیبای او مخدوش کرد
پیش بی پایان او ما چیستیم
گر چه ما تک تک بجز او نیستیم
بندگانیم و ز لطف او شهان
ما در اوپیدا و او در ما نهان
آه یکدم دوستش دار و ببین
آسمان گردیده معشوق زمین
نک به پایان آورم این داستان
باز گردم تا خداوند سگان
کو خداوند سگان تا در سجود
اوفتم با شوق و با قلب و وجود
آنکه آئین بنی حیوان از او
گشت پیدا نیست به زو،هیچ هو
نیست در دین شما شیخ و امام
زهد و تزویر و ریا ومکر و دام
نیست در دین شما رجم و حجاب
نیست قطع دست و اعدام و طناب
هیچ سگ نگذاشت برقع برسرش
رحمت حق باد بر پیغمبرش
نیست در دین شما زندان و بند
رهبران حیله گر، پر مکر و فند
هیچ سگ با سگ چنین کاری نکرد
کادمی با آدمی در کار کرد
هیچ روباهی رفیق خویش را
کی بگوید: اطلاعاتی! حیا
هیچ سگ با خواهرش «ماماچه» گفت
از خر و از خوک کس این را شنفت
هیچ شیری مانده اندر غارها
در جهان پنهان، چنان، نر- شیر ما
بوده شیری کو به جمعی گویدا:
- «دیلماج» م راه لوطی پویدا ؟
هیچ گربه دیده ای در این جهان
کو رود بر راه و رسم داعشان؟
هیچ خر در هیچ اصطبلی مجو
چون مرید ابله پر های و هو
هیچ گاوی گاو دیگر را نکرد
در شکنجه گاه غرق رنج و درد
هیچ گرگی با بهانه ی انبیا
خون گرگی را کند در شیشه ها ؟
هیچ خرسی خرس دیگر را ترور
می کند در کوی و برزن گرر و گرر؟
هیچ تمساحی به فتوائی بلیغ
گردن تمساح دیگر زد به تیغ؟
هیچ ببری بچه ببری را نکشت
(که تو بیدینی) به دندان و به مشت
هیچ خوکی ماده خوک دیگری
با بهانه ی اینکه: - خوکا! کافری
همسرش را سر برید!؟او را سپوخت؟
صبح در بازارها او را فروخت؟
عوعوی زیبایتان هان ای سگان
خوشتر ازبانگ شیوخ روضه خوان
ای خران بانگ و نوای عرعری
نیکتر از زوزه ای بر منبری
ای خوشا گاوان و بانگ «ماغ»شان
تا ابد آباد بادا باغشان
ای خداوند سگان و گربه ها
گوشه چشمی کنون بنما به ما
زآدمی بودن خدایا خسته ایم
زخم خورده بال و پر بشکسته ایم
غرق شرم از این که نی دد، آدمیم
زآدمی بودن خدایا در غمیم
ای خدا بشنو کنون فریاد ما
دادخواهیم ای خدا! ده دادما
با سگان و گربه ها مان جور کن
با بنی حیوان همی محشور کن
بعد عمری که «وفا» با شور و شر
بود شاعر پیش تخت بولبشر
بنده را مداح حیوانات کن
سر بلند وسر فراز و شاد کن
دوازده ژانویه دو هزار و پانزده
------------------------------------
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.در این بن بست. شاملو
منبع:پژواک ایران