ماجرای نقاب و برقع و صدور کثافات مکتبی
اسماعیل وفا یغمایی
عرض کنم خدمت دوستان که این یکی دو روزه ماجرای برقع و نقاب و وضع قوانین جدید در بلژیک و فرانسه گرد و خاک زیادی راه انداخته و طرفداران برقع و نقاب را به داد و فریاد اسلاما و وا مذهبا و دین بر باد رفت انداخته است. بقول ایرج میرزای بزرگدر این شاهکار زنده پر تصویر و مردمشناسانه اش از ایام خود چه خوب مذهب، ملا، و مردم و تلقی شرع از مردم و زن را تصویر کرده است:
بر سردر کاروانسرايي /تصوير زني به گچ کشيدند
ارباب عمايم اين خبر را/از مخبر صادقي شنيدند
گفتند که واشريعتا خلق/روي زن بي نقاب ديدند
آسيمه سر از درون مسجد/تا سردر آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق/مي رفت که مومنين رسيدند
اين آب آورد آن يکي خاک/يک پيچه ز گل بر او بريدند
ناموس به باد رفته اي را/با يک دو سه مشت گل خريدند
چون شرع نبي ازين خطر جست/رفتند و به خانه آرميد ند
غفلت شده بود و خلق وحشي/چون شير درنده مي جهيدند
بي پيچه زن گشاده رو را/پاچين عفا ف مي دريدند
لبهاي قشنگ خوشگلش ر/امانند نبات مي مکيدند
بالجمله تمام مردم شهر/در بحر گناه مي تپيدند
درهاي بهشت بسته مي شد/مردم همه مي جهنّميدند
مي گشت قيامت آشکارا/يکباره به صور مي دميدند
اين است که پيش خالق و خلق/طلاب علوم روسفيدند
با اين علما هنوز مردم/از رونق ملک نااميدند
فقیر با کلمات نقاب و برقع وحجاب و امثالهم در شعر حافظ و سعدی و امثالهم آشنا شده بودم و بنابراین غافل از اصل قضیه چندان نه از نقاب بدم می آمد و نه از برقع که حتی خوشم هم می آمد. که حافظ فرموده بود.
اگـر خـواهي كه جاويـدان جهان يكسر بـيارائي
صبا را گـو كه بـردارد زمـاني بـرقـع از رويت
و نیز
حاجت مطرب و مى نيست تو برقع بگشا,
كه به رقص آوردم آتش رويت چو سپند
و سعدی سروده بود
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
بعدها در داستانهای سمک عیار وحسین کرد و امیر ارسلان، ونیز سه تفنگدار و تولیپ سیاه آلکساندر دوما متوجه شدم گاهی اوقات مردان عیار و شبگرد هم نقاب میزنند و این تلقی ادامه داشت تا اینکه حضرت امام راحل بر قله بالا بلند جمهوری اسلامی طلوع فرمود .
چند ماهی بعد از ظهور ایشان بود که بزودی به ضرب توسری و چوب و چماق آن چادرهای معمولی و رنگینی که خواهران و مادران و دختران و زنان ما به دلیل فرهنگ معقول و قشنگ ایرانی - مذهبی خودشان و ذوق نساجان ایرانی، بر سر می کردند و درعید نوروز مثلا مادران و خواهر کوچولوهای شاد ما در شهرهائی مثل یزد و اصفهان و شیرازخیابانها و کوچه ها را تبدیل به رودی از چادرهای زیبای رنگین می کردند و در خانه نیز ما ها در خواب نیمروزی آنرا از مادر و خواهر امانت گرفته و در هشتی خانه در زیر آن چرتی شاهانه میزدیم و در بوی پاکیزه چادر خوابهای خوش میدیدم تبدیل کردند به چادرهای سیاه و روسریهای سفت و سخت بسته شده اسلامی سیاسی.
البته مردم ایران چند سال بعد بمدد فرهنگ نیرومند اجتماعی ملهم از حافظ و سعدی و قرنها تلاش عارفان و شاعران و اندیشمندان ایرانی ...پیشروی ملاها را متوقف کردند که:
ایران زمینش سفت بود و تشرشرات شدید ملایان به ریش مبارک خودشان پاشید! وگرنه ملاها الان همه زنها را نقابدار و مبرقع کرده بودند. و مردان را مجبور میکردند یک وجب ریش بگذارند و نیز گزارش استبرای داخل مستراحشان را به امام جمعه مل بدهند.
مدت زمانی بعد از آن امثال من و ما و دو سه میلیون ایرانی به جبر یا اختیار روانه خارجه شده ومتاسفانه، توریست! و خارجه نشین! گشتیم و حالا بعد از سی سال، نه در ایران که در لندن و پاریس و بروکسل و برلین و... نه تنها شاهد «ساندویچهای سیاه پارچه ای متحرک» مذهبی هستیم که شاهدیم حضرات می خواهند این اندیشه ، یعنی این کودهای شتر بار شده از اعماق بیابانهای قرون و اعصار را، دراروپا و با سوء استفاده از قوانین کشورهای اروپائی بر جوامعی که در آن زندگی میکنند تحمیل و تبلیغ کنند که خوشبختانه تا کنون بلژیک و سویس وفرانسه و نیز مسلمانان لیبرال وبخصوص بانوان مسلمان اهل این زمانه در برابر آن ایستاده اند.
من نمیخواهم وارد پایه های تئوریک قضیه بشوم که آیا سید المرسلین و خاتم النبیین چنین فرموده یا طور دیگری فرموده است،یا اینکه حجاب فاطمه زهرا یا زینب کبرا چه بوده است ومولا علی علیه السلام و خلیفه عمر رضی الله عنه چه نظری داشته و یا اینکه در قرآن چگونه نوشته شده و حجاب چگونه باید باشد. یا اینکه مثلا در برلین یا ماداگاسکار با قوانینی که در عربستان و توسط حضرت جبرئیل در چهاردقرن و نیمی قبل نازل شده چه باید بکنیم و چه نوع خاکی بر سر خود و زنانمان بپاشیم و یا اساسا تعریف کلمه ناموس چیست، آیا ناموس در درون کله است ویا در بیرون کله و درون شلوار! اینها همه قابل بحث است ولی فارغ از خطرات امنیتی نقاب و برقع! که معلوم نیست زیر آن بانوئی پنهان شده است با دو متر گیسو یا جناب بن لادن و ملا عمر با یک متر ریش جنبان و نیم متر بیضه آویزان و بمبی در بغل، میخواهم چیز دیگری را بگویم.
ما بجز توهینهای معمول به زنان و مردان که می تواند با کلمات یا به شیوه لات و لوتهاحواله دادن دست و پا! انجام گیرد نوع دیگری توهین را هم داریم که بدتر از آنهاست.
به قول «دی. اچ. لارنس1885- 1930 م» نویسنده شهیر درنوشته معروفش «پورنو گرافی یا وقاحت نگاری»،[ماخذ کتابِ الفبا جلدِ دوم به همتِ غلامحسین ساعدی انتشاراتِ امیرکبیر 1352]اندکی خود فروشانگی( به تعبیر او) و به تعبیر فرهنگ زیبای سعدی و حافظ داشتن «کرشمه و ناز و ملاحت» یا به تعبیر مبهم و عطر آمیز حافظ«آن»
شاهد آن نیست که موئی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
آن، یا نمک، یا جذابیت زنانه و زنانگی،علیرغم ممنوعیتها و فرمولهای پوشالی حزبی و تعبیرهای موسمی ناپایدار، برای زنان چیز لازمی است و گرمائی زیبا به زندگی میبخشد و هزار سال دیگر هم ترانه عاشقانه و اروتیک«امشب شب مهتابه» میرزا علی اکبر شیدا با صدای مرضیه، و گرمای یک بوسه عاشقانه قدرتش از تمام دستورهای حزبی در مورد زنان بیشتر خواهد بود که گفته اند« با آل علی هرکه در افتاد ور افتاد» و من اعتقاد دارم« با عشق هر آنکس که ر افتاد ور افتاد» اما زنی یا زنانی که با مطلق کردن سکس و سکسی کردن بی قید و بند خود بدن خود را تبدیل به نمایشگاهی صرفا گوشتی برای دیدن میکنند توهینی سنگین را متوجه خود و دیگر زنان میسازند.
توجه به جسم و فیزیک چیز بدی نیست اما متوقف شدن در مرز فیزیک بدنی فراموش کردن اینکه این فیزیک جاودانه نیست وازخاک است و خاک خواهد شد مرکوبی است که راکبش شخصیت یا روان یا وجود درونی ماست، و توجه نکردن به شخصیت انسانی و احساسات که حاصلضرب اینها از جمله اروتیزم و سکس حقیقی زیبای زنانه و نیز مردانه را میسازد بجز توهین به زنان نیست. در همین جاست که لارنس کشاکشهای فیلمهای پورنو را با کاری که قصاب با گوسفند بر روی پیشخوان قصابی انجام میدهد یکی میداند. هیچ احساسی در کار نیست. طرفین یکدیگر را نمی ورزند.یکدیگر را نمیسازند. عشق نمیورزند. هیچ گونه بده و بستان احساسی که فراغ ازنظارتهای سکسی و دخالتهای خدا و پیغمبر و ملای سر گذر! به رابطه مشروعیت انسانی و عاطفی میبخشد در کار نیست فقط عضلات کار میکنند و غریزه میکوبد و می خروشد. درست عین کار قصابی که بجان گوسفند افتاده و دارد راسته و فیله اش را جدا میکند. بقول بزرگواری طرفین یا طرف« دارد مساله جنسی اش را حل میکند!» حتی با ازدواج! و رابطه زن و مرد در ته قضیه همین است و بس یعنی یک رابطه در پایه و مایه پورنو، والسلام!.
نقطه مقابل و آن روی سکه این توهین به زنان، توهین به مردان توسط نقاب و برقع و نقابراران و برقع پوشان مکتبی است.
زنی که بیش از نود و پنج درصد بدن خود را میپوشاند و فقط بالاجبار چشمهایش را بیرون میگذارد، فارغ از دستور خدا و قرآن، اعلام میکند که «بیش از نود و پنج در صد جسم او، ادامه تشکیلات خاص سکسی و مستعمره سکس اوست». یعنی خداوند گویا ابتدا وقتی مشغول درست کردن گل بوده تا بابا آدم و ننه حوا را خلق کند اول از همه وسائل تذکیر و تانیث یا بقول رفیقی ادیب که عمرش دراز باد «سنبل میرزا»ی آنها را آفریده و حول این دو زن و مرد را ادامه داده است! یعنی رئیس کل و مرکز وجود ما این دو هستند. در کنار این اعلام و اعلامیه مکتبی، با پوشاندن این چنینی خود بدون هیچ کلامی و با زبان روشن بیزبانی به تمام مردان اعلام میکند «شما نیز جز یک آلت تناسلی خطرناک و مهاجم جیزی نیستید» چیزی شبیه توپهای آماده شلیک ناوگانهای ارباب دنیا در خلیج حتما پارس، که همیشه اماده بمباران ممالک ضعیف است! و باید از شما پرهیز کرد!فارغ از آنکه آن زن مظلوم افغانی یا آفریقائی که در زیر بار شیخ و فقیه و شوهر و پدروبرادر عقب افتاده اش مجبور به گذاشتن برقع است پیام آدمشناسانه نقاب و برقع در اروپا و خانمهائی که گاه ساعت رولکس بعضی شان یک قلم سی هزار یورو می ارزد و با ماشینهای سفارت فلان کشور در خیابانها پرسه میزنند جیزی جز این نیست که « انا الفرج و انت الذکر» «من یک دستگاه جنسی زنانه و تو یک دستگاه جنسی مردانه بیش نیستی».
با این اندیشه سیاه و اندیشه های خرد و ریز اطراف آن که فارغ از مقوله انتخاب لباس که حق هر زنی است می خواهند برای چادر و روسری و دست دادن یا ندادن توجیهات صد من یک غاز مکتبی بتراشند وبه نشیمنگاه عقل و خرد آدمها بسپوزانند باید مبارزه کرد و به هیچ بهانه ای نباید کوتاه آمد که در درون این تفکر سیاه و زهر آگین ، با پایه عام یک و نیم میلیاردی انسانی اش چنان نیروی مهیبی پنهان است که اگر به آن رو بدهید در همین پاریس و لندن و بروکسل هم با استفاده از فضای گندناکی که هرزابه های فرهنگ عریان سرمایه داری پدید آورده نقاب بر کله ها خواهد کرد و نیز شلوار از پای همه خواهد کند. در پایان نیز فاتحه ای برای مرحوم منتظری بخوانیم که در اواخر عمرش فتوای دست دادن زن و مرد را داد و شمعی در ظلمات به سهم خود بعنوان یک ملای نامدار شیعه بر افروخت.
اسماعیل وفا یغمایی
بیست و سوم آوریل 2010 میلادی
منبع:دیدگاه