و يا نشسته به شورش بسيط عمانست
كه باز ديده ى من درغمان يار و ديار
در اين غروب غماور ستاره بارانست
خداي من به كه نالم به تلخي تبعيد
كه هايهاى من امشب به ياد ايرانست
اگرچه آمده و رفته ساليان دراز
هنوز ميهن من، با تو جان به پيمانست
هنوز برگك سبزي به باد چون گذرد
گمان برم كه مرا قاصدي ز گيلانست
هنوز گر كه شبى ابرها مجال دهند
دو چشم من زپي اختران كرمانست
هنوز كام پر از شوكران من شيرين
به ياد نيشكرستان خوبدستانست1
و آسمان سحرگاه پاك آبى رنگ
مرا نشانه اى از كاشي سپاهانست
هنوز گوش من از واژگان تبريزى
لبالبست و پر از نغمه ى خراسانست
هنوز چونكه شود آفتاب نور افشان
هنوز چونكه سماور به خانه جوشانست ــ2
به ياد عهد جواني و آن ترانه ى خوش
خيال من چو كبوتر به شهر قوچانست
و ماه چون كه برآيد در اولين شب ماه
نشان خنجر كجتاب تركمانانست
دريغ و درد اگر چند گفته اند كه شعر
ترانه خوان تمام جهان و انسانست
وليك تجربه زد نقش بر جگر زآتش
ز آتشى كه در آن نغمه هاي پنهانست
كه شعر زنده نماند جهان و انسان را
به خاك و خون وطن گر نه ريشه افشا نست
كم از گياه نيم آه، بنگرم چو گياه
به خاك و خطه ى خود پايدار و رويانست
وزين رهست كه از چار سويت اى ايران
هزار شعله مرا برجگر فروزانست
وزين رهست كه از چار سويت اى ايران
هزار شعر مرا بر زبان غريوانست
وطن! كه نام تو باروى رزم خلقانست
ترا كه موج دل بيقرار من هرجا
رود به ساحل مهر تو باز كوبانست
تو پايدار بمان اي سرا و خانه ی خلق
كه در بسیط تودریای ما خروشانست
تو پايدار بمان اي تمامت ايران
كه بي تمامت تو ناتمام ايرانست
چند کلمه را در این شعر تغییر داده ام