گفتگو با اسماعیل وفایغمایی، شاعر ، نویسنده و پژوهشگر- قسمت ششم (ادامه زنان)
اسماعیل وفا یغمایی
ساقی
بعضی از اشخاص صاحب نظرو مسلمان هستند که نظر دارند مساله حجاب موجب می شود که زن به صورت کالائی خود را نبیند و از این زاویه وارد می شوند در این باره آیا می شود مثبت بررسی کرد؟
یغمائی
خیلیها خیلی حرفها در این باره می زنند. من نمیخواهم در این باره بحث کنم. اگر بیست سال قبل بود بحث می کردم ولی خوشبختانه تجربه جمهوری اسلامی از خودش فراتر رفته واز پرده دار به پرده نشین و آنچه پشت پرده می گذرد کشیده شده که البته مبارک است. این تجربه و روند بسیار سنگین و تلخی بود که انجام شد یا بهتر است بگویم دارد انجام می شود. من بارها گفته ام و باز هم می گویم اگر کسانی فکر می کنند که ماجرای ظهور جمهوری اسلامی بعد از سی سال رنج و خون و انواع بلایا و آن همه کشتار و جنایت و سیاهکاری به یک جابجائی سیاسی ختم میشود و به ریشه های فرهنگی و فلسفی کشیده نمیشود دارند اشتباه می کنند.
در عرصه اسلام سیاسی آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. این بحث ها وادعا ها و قیل و قالهای شبه ایدئولوژیک کپی برداری شده دیگر جائی را اشغال نخواهد کرد ، پیشینیان ما با وحدت با اسلام شخصی شان زندگی کردند، بخش عظیمی از نسل ما به سودای اسلام سیاسی به آتش و توفان زد و نسل بعدی مطمئنا راه دیگری خواهد رفت که نه راه ما و نه راه پیشینیان ماست. اینها به نظر من دوره اش گذشته. اینها حاصل تب و گرمای مبارزه در سالهای پنجاه به بعد بود که احساسات مذهبی تحت تاثیر جنبشهای فراوان جهان که اکثرشان ملهم از انقلاب اکتبر بودند بر علیه سرمایه داری می خروشید، البته باید گفت سرمایه داری فسادها و مصائب خودش را دارد ولی از تمام قامت سرمایه داری، نگاه مذهبی همینش را می دید و یکی دو تا مساله دیگر را ودر اساس شناخت درستی از سرمایه داری وجود نداشت. هر کسی در چهارچوب احساسات خودش به میراث سنتی خودش چسبیده بود بدون آنکه برود به طور تاریخی و جامعه شناسانه و انسانشناسانه و خلاصه به طور نظری کنکاش کند وحقیقت قضیه را و این ادعاهای انقلابی و دموکراتیک اسلامی را بداند.
الان می توان جلو رفت و گفت مساله سلامت اخلاقی و کالا نبودن زنان و مفاسدی که از این که سرمایه داری به بازیچه کردن زن همت می گمارد درست ! ولی راه نجات از دست گندابه ها و هرزابه های متعفن سرمایه داری در رابطه با زنان، این راه حل قرون وسطائی و در ته خط آخوندی مضحک نیست و بجز این سرمایه داری مگر مرد را بازیچه نکرده و ته ذهن و ایدئولوژیش جائی برای انسان منهای دم و دستگاه خودش می شناسد.
باید خوب خوب بدانیم و این جام زهر و شوکران را سر بکشیم که نگاه قرون وسطائی مبتنی بر آیات و احادیث و اسنادی است که گویا مو لای درزش نمیرود. مقوله جنایت ملا سر جای خودش و دین مردم هم محترم، ولی چرا به آن عالم مذهبی و یا مسلمان انقلابی صاحب ادعا نگوئیم که مرد یا زن حسابی! تو یا بیسوادی یا حقه باز و یا فرصت طلب، چرا از آخوند عبور نمی کنی و تمام کاسه کوزه ها را سر ملای جنایتکار می شکنی؟ این ملای جنایتکار بساطش را در مورد زنها روی آیات و احادیثی علم کرده، روی سنتهائی علم کرده که قبل از ایشان از طرف شارع بارع و مهبط وحی آمده است. آمده است که دست و پا ببرید! آمده است که زنان را بزنید! آمده است که زن را لچک به سرش بکنید. آمده است که با دختر نه ساله بخوابید. آمده است که چهار تا عقدی و بیشمار صیغه بگیرید! آمده است که زنان دشمنان جنگی خود را فی الفور تصرف کنید! آمده است که کنیز بخرید. آمده است که سر کافر را ببرید. و از این نوع چیزها که باید حتما فکری به حالشان کرد و نمیشود تا ابد زیر سبیلی در کرد و هی با سخنرانی و کتاب و رساله و نوار و ژستهای دموکراتیک و امثال این چیزها گفت که آخوند کرده و مذهب نکرده ! نخیر عزیزان این آخوند فلان فلان شده از زیر بوته که به عمل نیامده این جناب از زیر مرغ مذهب ودر گرمای همین اسناد و مدارک آسمانی و مقدس سر از تخم در آورده و سوار بر گرده ملت شده است. اگر به مبنای کار نیندیشیم آخوند باز هم می آید این بار با سبیل و فکل و کراوات. این قضیه خاص اسلام نیست که مسیحیت هم همین وضع را داشت تا وقتی که ، هم پروتستانیزم هوای تازه ای آورد، و هم هوشمندان مسیحی تلاش کردند مذهب را بپالایند که حالا هم مومنان در کلیسا نمازشان را می خوانند و هم کشیشها ویلن و گیتار می زنند و می رقصند و کم کم همو سکسوئلها را هم برسمیت می شناسند ولی ما بدون تعارف در عصر شتر مانده ایم، و باز هم می خواهیم به دلائل عدیده قضیه را دور بزنیم و به نظر من به نسل آینده خیانت کنیم که نخواهیم توانست.
در هرحال در باره زنان نه آیات و احادیث مذهبی و چادر و چاقچور و نه مردانه کردن زنان و خط بطلان کشیدن بر زنانگی های زنان و ویژگیها و لیاقتهای زنانه آنان، بلکه مقوله آگاهی و دانش و عدالت اجتماعی و برابری است که زنان را بر می کشد و از هر لحاظ منجمله اخلاق حقیقی انسانی آنها را رو به کمال می برد و نه این تکه پارچه ای که گفته می شود خداوند فرموده است تا ابد باید بر سر نسوان باشد که شدنی نیست. روزگاری بود که داشتن ریش و تراشیدن سبیل، اسلام مردان را نگهبانی می کرد ولی بالاخره خلق الله ریششان را تراشیدند و سبیلشان را گذاشتند و از زیر بار دستور مذهب در رفتند. سرنوشت حجاب هم که بسیار دست و پاگیر تر از ریش گذاشتن است چیزی جز این نخواهد بود. برخی اساسا بر خروج از حیطه اسلام مشکلشان را حل خواهند کرد و برخی هم مجبورند تطبیقی دیگر با زمانه و زمان را جستجو کنند. در این تردیدی نداشته باشیم. دگمهای مذهبی بسیار مقاومند، رهبرانی که رگ و ریشه خودشان را با اسلام سیاسی می خواهند حفظ کنند بسیار سر سخت اند ولی نیروی شناخت و اگاهی ازتمام دگمهای زمینی و آسمانی و تمام منادیان دگمها نیرومند ترند بخصوص که الان در داخل ایران بحثهائی وجود دارد که گاه شگفتی آفرین است مثلا همین مساله حجاب و برخی مسائل دیگر.
ساقی
در مورد حجاب چه بحثهائی هست؟
یغمائی
در داخل کشور از آنجا که مساله چنانکه برای خارج کشوریها صرفا تئوریک نیست و کاملا واقعی و روی میز است نمونه هائی وجود دارد که در بین مذهبیون با سواد و گاه تا حدود آیه الله بحث می شود که این حجاب برای زنان پیامبر بوده و نه برای همگان و موقت بوده و نه همیشگی، و باید اختیاری باشد و نه اجباری یعنی به صورت یک لباس و پوشش باشد برای کسانی که علاقه دارند و نه زیر نظارت مذهب و فرمان آسمانی، یا بحث آقای منتظری که در باره تغییر دین اشاراتی داشت که کسی که تغییر دین می دهد مرتد نیست ونباید کشته شود ویا در باره وحی و خیلی از چیزهای گردن کلفت و چیزهائی از این قبیل که وقتی میخوانم هم حیرت می کنم و هم خوشحال می شوم که معلوم است زور آینده زیاد است و حضرات دارند می فهمند زمان را نمی شود به عقب کشاند و بالاخره این بشر دوپا اگر با خدا هم روبرو شود آخر سئوالات و اما و اگر هایش را خواهد کرد.
ساقی
اشاره شد به اینکه زنانگی زنان را نباید مردانه کرد منظورتان چیست؟
یغمائی
منظورم روشن است. زن زن است و مرد مرد. باید گذاشت زنان زن بمانند و مردان مرد. تفاوتهای طبیعی و وجودی آنها در تقابل و تضاد با هم قرار ندارد بلکه اینها مکمل یکدیگراست. اگر اینطور نبود این چنین از دامان راز و طبیعت زاده نمیشدند. خیلی ها هستند که با ایده های موسوم به انقلابی، که من آن ایده ها را از اساس انقلابی نمیدانم و قویا ارتجاعی و عقب مانده می دانم، به بهانه های مختلف از جمله: دستاویز "عدالت اجتماعی" کوشش می کنند تفاوتها را از بین ببرند که هرگز نخواهند توانست. عدالت نابود کردن تفاوتهای حقیقی نیست که این عین بی عدالتی است که جنایت است وانقلابی بودن واقعی آن است که البته حقوق اقتصادی و سیاسی و ... زنان برسمیت شناخته شود ولی تفاوتهای وجودیشان بیشتر پرورش داده شود و به جامعه ای برسیم که زنان و مردان هر دو از رشد تفاوتهای حقیقی شان شاد و سعادتمند و مغرور باشند. انسانهائی بر اساس صلاحیتهایشان همدوش و هم ارتفاع ولی متفاوت. من اعتقاد دارم از طرز فکر و نظام و ایدئولوژیی که تلاش می کند زنان را تبدیل به مرد بکند باید گریخت. چنین تفکری انسان واقعی پرورش نمیدهد و چنین جامعه ای با از بین بردن تفاوتها احتیاج به گله هائی از گوسفندهای همسان شده و انسانهای تبدیل به ابزار و اشیاء شده دارد که در موقع لزوم باید قربانی خدایان وقت بشوند. یکبار من با انسان مسلمان بزرگوار ومحترمی که خودش از ستم و جور خمینی رنجها کشیده بود در باره زنان صحبت می کردم ایشان با صراحت می فرمود که ته خط : همانطور که امام و رهبر و مقتدای واقعی وقت بر تمام امکانات و دارائی های یک ملت مالکیت دارد بر زنان و مردان هم مالکیت دارد و همه چیز مال اوست از میز و صندلی و رخت و لباس گرفته تا جان و مال و هستی و ناموس. این ته خط در یک نگاه ایدئولوژیک سیاسی است که وقتی شروع بکنیم بدون تعارف به آن میرسیم و برای رسیدن به آن البته باید زنان را مردانه کرد.
ساقی
ولی زنان در مبارزات مجبورند مقداری مردانه شوند در همه جا اینطور بوده است.
یغمائی
بحث از یک نظریه و فلسفه فکری است و نه شرایط مشخص تاریخی که همه باید بجنگند و بر خیلی چیزها خط بطلان بکشند. در هر حال، من فکر می کنم مساله حجاب را هم میشود با رشد زنان و رشد تفاوتهای حقیقی و نه نابودی این تفاوتها حل و فصلش کرد البته راه درازی تا سر منزلی که من گاه به آن می اندیشم باقی مانده، بخصوص در شرایط تاریک کنونی جهان که فی الواقع در خیلی موارد داریم در یک نشیب جلو می رویم و همه چیز بازیچه بازیگران است ولی تردید ندارم جامعه انسانی اگر در امواج سفاهت و جنایت خدایان جهان نابود نشود و اگر نابودی محیط زیست فاجعه نیافریند روزی به این مقصد خواهد رسید و در آن مقصد به اندیشه های پوسیده و متعفنی که این روزها جزو مقدسات خیلی هاست با ترحم و حیرت خواهد نگریست .
ساقی
جامعه ایران در هر حال الگوهائی از زنان مذهبی دارد. زنانی مثل فاطمه دختر پیامبر و زینب از چهره های کربلا و خدیجه همسر پیغمبر اسلام. در کتابهای مذهبی با اسامی خیلی دیگر هم روبروئیم و می دانیم که زنان مسلمان ایرانی تاثیر زیادی از اینها می گیرند که حتی انقلابیهای مسلمان هم اینها را الگو می دانند. در رابطه با تاثیر اینها و برخورد مثبت و یا منفی با این قضیه چه باید کرد؟
یغمائی
کاملا درست است. جامعه بزرگ ایران از این زنان تاثیر گرفته و اینها در جامعه اهمیت زیاد دارند ولی توجه داشته باشید که بحث بر سر نگاه جامعه به این مقوله نیست. جامعه می تواند البته کمال احترام را نسبت به همسر و دختر پیامبر و دخترعلی ابن ابیطالب و دهها سیده و خاتون محترم دیگر از بی بی شهربانو گرفته تا رقیه و سکینه داشته باشد. برود برمزار یا به یادشان شمع روشن کند و از آنها مدد بطلبد!! اینها در تاریخ و فرهنگ مذهبی مردم حضور دارند و البته باید منصفانه گفت که: نه انقلابیون خیالی مسلمان ما در طول قرنها، بلکه روحانیون و آخوندها در پرزانته کردن این مقدسه ها با میلیونها روضه خوانی و خروارها کتاب بدون تردید نقش جدی داشته اند.
ما بالا برویم و پائین بیائیم و هر چه هم از آخوند متنفر باشیم نمی توانیم منکر بده بستانها و تاثیر و تاثرات آخوندها و توده های مذهبی در طول قرنهای متمادی بشویم. بدمان نیاید! باور کنیم! و تجربه بیاندوزیم که: ملاها توانسته اند در طول قرنها ما را بعنوان مردم این اجتماع بسازند و روان و وجدان پنهان بخش عظیمی از مردم را معماری کنند. این تعریف از ملای جنایتگار نیست بلکه شناخت حقیقت است. از همین زاویه است که فقیر می گویم "خمینی" اصلا دزد انقلاب نبود بلکه یک رهبر مرتجع و عقب مانده بود. در هر حال اینها این خواتین محترم و مقدس به مدد تلاشهای روحانیون توانسته اند از حیطه مذهبی به حیطه فرهنگ اجتماعی پا بگذارند بطوریکه ما مثلا بی بی شهربانو یا سکینه و رقیه و عمه و خاله امام زمان را بخوبی در درون خود بمثابه عناصر مقدس بازمی یابیم ولی نام فرمانده نیروی دریائی ارتش هخامنشی، بانوئی بنام آرتمیس و یا یوتاب خواهر آریو برزن راکه در کنارش در تنگ تکاب جنگید و جان داد فراموش کنیم و تا همین بیست سی سال قبل در سطح اجتماعی از گذاردن نامهای رودابه و تهمینه و فرنگیس و هما و امثالهم بر روی دخترانمان خود داری کنیم و در عوض نامشان را سکینه، رقیه، کلثوم و فاطمه بگذاریم . این یعنی تبدیل شدن فرهنگ مذهبی به فرهنگ اجتماعی و فرهنگ اجتماعی از پولاد مستحکم تر است و برای رشد و یا تعویض آن باید چند نسل کار بکنند. من با این کاری ندارم و باید به عقاید مردم احترام گذاشت و یا در کنارش کلاه از سر برداشت و گذشت و باور کنید که در وجدان نهان من هم هنوز سیمای فاطمه سیمائی مهربان و دوست داشتنی است که او آزاری به کسی نرسانده است، ولی دعوای ما نه در رابطه با فرهنگ و اعتقادات توده های مردم بلکه یک جدال نظری و فکری و در رابطه با طرز تفکری است که می خواهد از اینان الگوی سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی برای زن ایرانی بیافریند اینجاست که باید جدال کرد. اینجاست که باید بدون گذشت ابتدا بر اساس تجارب و حقایق تاریخی عرصه نظری را در نوردید و فهمید و کامل کرد و بعد ادعا کرد که چنین است و چنان نیست.
ساقی
چرا باید در اینجا جدال کرد؟
یغمائی
چون اینجا جائی است که قرار است دفتر آینده نوشته شود. اینجا چه موفق باشیم یا نباشیم باید جلوی ترهات ایستاد. اینجا باید گفت فاطمه و زینب و خدیجه و دهها بانوی دیگر متعلق به حیطه مذهب مردم و فرهنگ مذهبی مردم هستند و بگذارید در همان حیطه خودشان بمانند. اما اگر می خواهید آنها را وارد حیطه مبارزات سیاسی و اجتماعی و انقلابی بکنید اینجاست که می گوئیم اینان علیرغم نقش غیر قابل انکارشان در میان باورهای مذهبی مردم هیچ نقشی در تاریخ سیاسی ایران نداشته اند و اگر این نقش وجود داشته است لطف نموده و در طول تاریخ مبارزات سیاسی نقش آنها را به طور معقول و منطقی نشان دهید. اینان متعلق به حیطه باورهای مذهبی هستند و می دانیم باورهای مذهبی مرز جغرافیائی را به رسمیت نمی شناسند و تقریبا بین الملی اند ولی مبارزات سیاسی و اجتماعی کاملا مرز جغرافیائی دارند و در درون این مرز جغرافیائی باید از زنانی ایرانی و ایرانی تبار که به زبان ایرانی یا یکی از مجموعه زبانهای ایرانی صحبت می کنند و منافعشان از هر حیث با این آب و خاک گره خورده است سخن گفت و یاد کرد ونه زنان بزرگوار و شریفی که در آنسوی قرون در سرزمینهای عربی متولد شده و روزگارشان را سر نموده اند و از لحاظ سیاسی و مبارزاتی اگر هم نقشی داشته اند متعلق به تاریخی دیگر بوده و نه تاریخ ایران.
ساقی
من فکر می کنم ایرانی بودن در حیطه مبارزه مهم نیست چرا که از زنانی مثل روزا لوکزامبورگ می شود ایده گرفت.
یغمائی
از روزا لوکزامبرگ بله چون ایده اجتماعی داشت چون حرفی برای قرن ما داشت ولی از سنت ترزا که خیلی هم مورد احترام اروپائی هاست نمیشود الهام مبارزاتی گرفت که او یک وجود مقدس در حیطه ای دیگر است و همین جاست که من می گویم اگر از حیطه فرمایشات مذهبی کمی خارج شویم، پیام سیاسی و اجتماعی فاطمه زهرا یا مادر امام زمان و یا بی بی شهربانو برای زن ایرانی قرن بیست و یکم چیست؟ برای زنانی که فردا می خواهند در المپیک شرکت کنند و هواپیما برانند و شهرها را بسازند و نیز برقصند و در مسابقات شنا شرکت کنند چیست؟ برای زنانی که می خواهند فیلسوف و جامعه شناس و رهبر احزاب سیاسی بشوند چیست؟ اگر پیامی هست توضیح بفرمائید که ما هم بدانیم ولی در عرصه تاریخ مادی نه پیامی وجود دارد و نه مبارزه ای که من و ما دنبالش هستیم، بلکه سر و ته قضیه انتقال یک سری شخصیتهای مقدس و والامقام مذهبی از حیطه فرهنگ مذهبی به دنیای سیاسی و مبارزاتی است که باعث اشکالات و دردسرهای فراوان خواهد شد از جمله اینکه نهایتا ما باید به دگمها و نه استدلال تکیه کنیم ونهایتا سرکوب فکری کنیم.
ساقی
با این حساب شخصیتهائی مثل آرتمیس و رودابه ویوتاب به دنیای سیاست و مبارزه نزدیکترند تا زنهای مقدس مذهبی؟
یغمائی
همینطور است البته کسانی مثل رودابه و تهمینه و امثالهم متعلق به دنیای فرهنگ ادبی و هنری ما هستند ولی کسانی مثل یوتاب و آرتمیس و طاهره قره العین و پروین و فروغ و خیلیهای دیگر به جهان مبارزه نزدیکترند تا آن شخصیتهای مذهبی غیر ایرانی.
ساقی
ولی جنبه های عدالت خواهانه هم هست که مثلا در فرمانده نیروی دریائی خشایار شاه یا خواهر آریو برزن شاید وجود نداشته.
یغمائی
ببینید وقتی از این شخصیتها سر جای خودشان صحبت نشود مشکلات زیادی ایجاد می شود. بگذاریم مقدسین در جهان مذهب زندگی کنند و شخصیتهای تاریخی درعرصه تاریخ و مبارزه.
ساقی
چه مشکلاتی ایجاد می شود؟
یغمائی
این مشکل ایجاد می شود که عدالتخواهی یک بانوی عرب در رابطه با ایران اشغال شده که زیر فشار مهاجمان رنج می کشید چه بوده است مثلا، من در عهد جوانی به حضرت مولا ارادت فراوانی داشتم بخصوص با رجز خوانیهای مرشد در زورخانه که با یک یاعلی نیروی از کف رفته را ترمیم می کردیم، ولی مولا وقتی وارد عرصه تاریخ ایران شود و از حیطه اعتقاد صرف خارج شود در هر حال به عنوان امام و خلیفه وقت و در دست داشتن زمام حکومت، مدافع منافع اسلام و نظام اسلام بوده است.
در اینجا من و شما می توانیم راهمان را جدا کنیم. مثلا شما می توانید بگوئید منافع ایران اشغال شده همان منافع اسلام عدالتخواه بوده است و من می توانم ادعا کنم که تکلیف شورشیانی که در دوران حکومت مولا از پرداخت جزیه ومالیات در ایران سر باز زدند و با نیروی نظامی سرکوب شدند چیست. اسنادش وجود دارد و می بینید وقتی وارد تاریخ شویم دنیای به آن قشنگی دنیای مذهب نیست و بزرگانی که شبها با کیسه ی نان خشک به سرای بیوه زنان می رفتند در پهنه تاریخ مجبورند بروند و همان پیره زنانی را که در همدان و اهواز از پرداخت جزیه درمانده اند سرکوب کنند.
حیطه تاریخ و مذهب دو حیطه متفاوت است و باید از رمانتیزه کردن حقایق در بررسی تاریخی اجتناب کرد. در حیطه تاریخ ایران یعقوب لیث دلاور، و گاه بسیار خشن که مدعیان خود را بر تخته میخکوب می کرد نقش موثر تری از مقدسان داشته است و در عهدی که بابک خرمدین برای استقلال ایران می جنگید هشتمین امام شیعیان در مرو و در معیت مامون عباسی می زیست وخود او و فرزندش داماد خلیفه بودند. در عهدی که صاحب الزنج شورش بردگان را بر پا کرده بود امام حسن عسکری کار و روزگار خود را داشت و از پیشنهاد یعقوب یا صاحب الزنج برای همکاری سر باز میزد. می بینید یعقوب و بابک و صاحب الزنج در تاریخ ایران تاثیرات بسا بیشتری از امامان داشته اند و وضعیت یوتاب و آرتمیس و سایرین را هم در این زاویه باید بررسی کرد یعنی تاثیر حقیقی تاریخی آنها جدا از این که فلان کس فرمانده نیروی دریائی خشایار شاه بوده و بهمان کس در ارتش داریوش سوم خدمت می کرده است. وارد تاریخ که بشویم دنیا طور دیگری است و من رفتم و خواندم و دیدم چه خبرست و پیشنهادم این است مسائل را قاطی نکنیم که مشکل ایجاد می شود واقعا مشکل ایجاد می شود. بیشتر از این را در اثر عظیم احمد الکاتب تاریخ تطور شیعه سیاسی می توانید بخوانید و کارهای خود من نیز در زمینه تاریخ تشیع پرده از بسیاری تاریکی ها بر می دارد. یک بخش از این تاریخ را که مربوط به تفاوت نگاه مردم با بزرگان دین در رابطه با مقدسین است در پایان می توانید بخوانید و نظر مرا بدانید.
ساقی
نکات جالبی هست ولی در باره زنان و بعضی مسائلی که اشاره شد بعد باز صحبت می کنیم و الان با توجه به اینکه هنوز در ایام نوروز قرار داریم می خواستم نظرتان را در رابطه با نوروز وبرخورد مذهب با آن بدانم.
یغمائی
آیا منظورتان اسلام است؟
ساقی
بلهاسلام و امامان شیعه چون میدانم که روی کتابهای مذهبی کار زیاد کردید.
یغمائی
می بینید که اسلام و نوروزدر عین رفاقتند یا مقلب القلوب و الابصار و...
ساقی
منظورم از نظر تاریخی است ونه سنتی و چیزی که هست.
یغمائی
این خودش وقت درازی را می خواهد که نداریم و در این باره خیلی ها نوشته اند من اشاره می کنم که در حال حاضر برای بعضی ها نوروز اسلامیزه شده و برای گروهی اسلام نوروزیزه گشته ولی حقیقت این است که در آغاز کار، اسلامی که وارد ایران شد برای تسخیر کامل ایران، از بن و بنیان به جارو کردن فرهنگ و زبان و سنتهای ایرانی همت گماشت و از این زاویه می توان فهمید که نوروز به عنوان سمبل و نماد بزرگترین جشن ملی و سنتی غیر اسلامی، منفور و مبغوض بود که احادیثش هست و روایاتش منجمله از قول امامان شیعه، که از آن می گذرم، ولی نوروز سرانجام خودش را مثل زبان و استقلال و چیزهای دیگر تحمیل کرد بعد از آن بود که نوروز اسلامیزه شد و دهها و صدها حدیث و روایت و نظر علم کردند که: نوروز مصادف است با خلقت جهان و تولد مولا و عید غدیر و چیزهائی از این قبیل و اینطور است که سر انجام قران هم در سفره هفت سین در کنار کتاب حافظ و شاهنامه جا گرفت و مردم میان مذهب و نوروز عقد برادری جاری کردند. در هر حال واقعیت امروزی یک چیز است و ماجرای عبور نوروز از گذرگاههای تاریخ چیز دیگر.
ادامه دارد
گزارش فقیهان و دکانداران مذهب ، و گزارش و نگاه مردم به امامان و مقدسین و مقدسات
بخش هشتم از کتاب:
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
وكوششى براى بررسى تطبيقى تاريخ ايران و
تاريخ تشيع از قرن اول تاچهارم هجرى
گزارش توده هاى مردم
اشاره اى به گزارش فقيهان از سيماى امامىاز امامان شيعه شد، و چند تن از بزرگان فقيهان، كه از برجسته ترين ها در گزارش از سيما و زندگى امامان هستند به اختصار معرفى شدند، و حال بجاست كه به نخست به گزارش توده هاى مردم كوچه و بازاراز سيماى امامانشان بپردازيم و آنگاه براى به دست آوردن يك گزارش تاريخى تلاش كنيم.
بدون تعارف وبدون تلاش براى توجيه مسئله و گريز از واقعيت، بايد تاكيد كرد كه مردم گزارش خود را از خلاء و يا منابع خاص غيبى و آسمانى و راويان و محدثان و مورخانى مخصوص به دست نياورده اند. گزارش مردم از امامان، و به عنوان مثال امام مورد نظر ماــ موسى ابن جعفر ــ در اين بخش از بررسى، به طور قوى و عميق از نظريات عالمان و فقيهان بزرگ شيعه، كه طى قرنهاى متوالى توسط آخوند هاى معمولى كوچه و بازار، مداحان، طلاب، روضه خوانان، نقالان و تعزيه گردانان و پرده داران وامثالهم، كه به مثابه شاخكها و رشته هاى ريزو درشت سيستم گسترده مذهبى، اين نظرات را انتشار داده اند، ونيزادبيات مذهبى و جزوه ها و كتابهائى كه اين گزارشات را تبليغ وتائيد كرده اند رنگ پذيرفته است. به طور خاص، در سر زمين ما ايران، در گذر قرنها و در دو ماه از سال ، ماه محرم و ماه رمضان، مردم بيشترين معلومات مذهبى و تاريخى خود را از زندگىامامانشان از طريق منابر و مساجد كسب كرده اند.
با توجه به نكات ياد شده، بايد تاكيد كرد كه از گزارش فقيهان در هر حال گريزى نيست! وپايه هاى گزارش مردم از زندگى و مرگ امامان همان پايه هائى است كه ملايان بزرگ بنا و بنيان آن را ريخته اند و توده هاى مردم كوچه و بازار را از پذيرش آن گريزى نبوده است. تفاوتى اگر هست در نحوه تلقى و استفاده و جهت گيرى فقيهان با مردم است.
فقيه و پناهگاههاى اقتدار
فقيه در مذهب و گزارش خود از امامان به دنبال اقتدار است و نخست بايد تاكيد كنم كه وقتى مى گويم فقيه، مرادم نه هر كسى است كه در پى علوم دينى است و يا عبا و عمامه اى بر سر دارد كه اين منصفانه نيست و مى توان باور داشت كه شيخ بزرگوار ما سعدى شيرازى از آن فقيه كه در قحط سال دمشق رنجيده حال در كسى نظر كرده و از اينكه مخاطب او از غم قحطى زدگان آسوده است اندوهگين شده، گزارشى واقعى به دست داده است. و حكايت هر كس كه عبائى بر دوش و عمامه اى بر سر دارد پيش از دوران جنايات جمهورى اسلامى و حكومتى مذهبى اين چنين نبود كه امروز هست. مراد از فقيه در اين نوشته كسى است كه با به بازى گرفتن احساسات مذهبى مردم بنياد اقتدار خود را مستحكم مى كند و مال و جان و ناموس خلائق را به بازى مى گيرد. در رابطه با اين چنين فقيهانى بايد گفت:
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه با گزارش خود در تصوير سيماى امامان، بنا و بنيان اقتدار خود را در ميان مردم و پيروان مستحكم مى كند. او با اين تصويرها و ساخت و پرداخت آنها، چشم انداز و افقى را مى سازد، كه بتواند در سايه روشنهاى آن پر شكوهتر و مقتدر تر و مرموزتر و دست نيافتنى ترجلوه كند. اين سايه روشنها و فضاها در حقيقت در خدمت جولانگاه فقيه، يعنى شكارگاهى است كه صيد را گيج و مرعوب مى كند و به فقيه اجازه مى دهد با فلج كردن قدرت تعقل و منطق و بازى كردن با عواطف و احساسات مذهبى او زودتر و راحت تر صيد را به تاريكجاهاى گيج كننده بكشد و از پاى در آورد ودنيا و آخرت و عواطف وهست و نيست او را به خدمت خود گيرد.
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه با گزارش خود از امامان فضاى تنفسى و زمينه حركت براى تنفس خود و جولان خود ونافذ كردن گفته ها و تبليغات خود ايجاد مى كند. فهم اين قضيه با تصوير كردن جنبه مخالف آن چندان مشكل نيست. اين فضا و اين مشروعيتها و سايه روشنهاى پيرامون فقيه را حذف كنيد، آنگاه خواهيد ديد كه تا چه اندازه پايه هاى مشروعيت او سست خواهد شد و آلاچيق شكننده تقدس و معصوميت فقيه فرو خواهد ريخت و چراغهائى كه نورهاى كور كننده تقدس را مى پراكنند خاموش خواهند شد و لكه هاى فراوان خطاكارى ها و خودخواهى ها ورياكارى ها و دروغها ، بردستار وعبا و قباى عطر آگين و سپيد و پاكيزه او قابل رويت خواهد شد.
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه در اين فضا و چشم انداز به راحتى در قدرت مرموز و لايزال متعلق به امامان و از طريق امامان در قدرت الهى شريك است.فقيه خود را نماينده و جانشين آنها مى داند. در اين فضا او نماينده و كارگزار قدرت مرموز و آسمانى و فرا بشرى آنهاست بنابر اين تلاش مى كند هر چه بيشتر سيماى واقعى و تاريخى و بشرى امامان را كمرنگ كرده و آنها را تبديل به موجوداتى فرا تاريخى و فرا بشرى و فرا عقلى بكند.
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه با اين امكانات و اقتدار، بنا به گزارش تاريخ ايران، هر موقع كه شرايط فراهم شده و اوضاع سياسى و اجتماعى اجازه داده است در قدرت با حكومت شريك شده است و در كنار شاه او نيز بساط خود را پهن كرده است. او چنانكه در دوران قاجاريه حكومتى در درون حكومت داشته است، و در پاره اى از اوقات، چنانكه در دوران صفويه به مثابه ولى امر، از طرف امام غايب، سلطنت را به شاه ارزانى كرده است. و سرانجام در دوران خمينى موفق شده است حكومت مورد نظر خود را بر سركار آورد و براستى چه كسى مىتواند منكر شود كه خمينى در آغاز كار مشروعيت تمام مقدسات مذهبى مردم را با پشتوانه نمايندگى امامان در جيب خود داشت.
فقيه اين چنينى، هماره در زمينه اى ازابهت و جلال و قدرت، خود را به نمايش گذاشته است كه در چشم انداز پشت سرش، چهره هاى پر عظمت و راز آلود امامان، در سايه روشنها خود را مى نمايانند. فقيه از آنجا كه مى داند اقتدارش منوط به هرچه شگفت انگيز تر بودن و مقتدر تر بودن امامان است در گزارش خود تا آنجا كه مى تواند توجيهات شرعى و عرفى را مهيا مى كند و به پيش مى تازد و در اين زمينه هيچ حد و مرزى را نمى شناسد.سرى به كتابهاى بزرگترين فقيهان بزنيد و ببينيد چه تصويرهائى را ارائه مى كنند.فقيه عليرغم تمام مقدس نمائى ها هيچكس را جز خود و انديشه خودرا برسميت نمى شناسد و جماعت پيروانش در نهايت پشيزى براى او ارزش ندارند.اوچون مى داند ادامه اقتدارش به ادامه يافتن اين باورها وابسته است با كسانى كه باورهاى او را به زير علامت سئوال مى كشند بيرحم و كينه توز است و اگر بتواند آنان را به مسلخ خواهد كشاند. قتل كسانى چون عين القضات و سهر وردى و امثالهم را اگر چه شيعه نبودند بايد در جدال آنان با باورهاى فقيهان مرام و مذهبى كه به آن وابسته بودند باز جست.
اين حكايت فقيه و گزارش اوست. مردم كوچه و بازار اما در پى اين چيزها نيستند. حكايت انس آنان با امامانشان داستانى ديگر است.
مردم وپناهگاههاى عاطفى
مردمان كوچه و بازار در اين ماجرا و در گزارش خود از امامانشان اگر چه از منابع فقهى و ايدئولوژيك فقيهان تغذيه كرده اند اما تلقى آنان از امامان، اگر به معنى خاص و كاربرد مشخص كلمه ايدئولوژيك توجه داشته باشيم، ايدئولوژيك نيست. آنان نمى خواهند جامعه و تاريخ را به قواره هاى مورد نظر ايدئولوژيك خود برش دهند. آنان در پى اقتدارو به دست گرفتن زمام حكومت نيستند. آنان نمى خواهند با اتكا به امامان فتواى و حكم و در دادگاههاى شرع با استناد به احاديث صادر شده از سوى امامان و پيامبر دست و پا ببرند و زندانى كنند و هر جنايتى را مشروع جلوه دهند. مردم در رابطه با امامان خود تنها سقفى براى تنفس معنوى خود، شايد بتوان با مسامحه گفت سقفى براى جهانبينى ساده خود مى جويند و در امامان و مقدسات خود ستونهاى اين سقف و پناهگاههاى عاطفى و روحى خود را در كشاكشهاى روزگارجستجو مى كنند. در گزارش مردم ما با سيمائىديگرروبروئيم.
در زيستگاه پر كشاكش ما ايران، كه در آن، در كنارحوادث زندگى سوز طبيعى و قهر طبيعت و خشكسالى و بيمارى ها، تند بادهاى تاريخى نيز همواره در حال وزيدن بوده است . در كشورى كه تاريخ پس از اسلام آن، پس از روزگار اشغال نظامى خونين و خشن سپاهيان اسلام و سلطه خلفا، در وجه غالب تاريخ تسلط و جباريت قبايل و ايلات و عشايرجنگجو و صحرا گرد، بر مردمان بى دفاع و صلحجوى شهر نشين و روستا نشين اسكان يافته است، وبجز چند حكومت انگشت شمار ــ چون خاندانهاى طاهريان، صفاريان، آل بويه، آل زيار و ديلميان ، خاندانهاى كوچك پادشاهان شمال و لرستان و يا زند و پهلوى ــ كه رگ و ريشه ايرانى دارند، دربقيه آنها ــ ازدوران سلجوقيان وغزنويان گرفته تا روزگار خوارزمشاهيان و مغولان و تيموريان و آق قويونلو و قره قويونلووصفويان و قاجارها ــ ما شاهد سلطه خاندانهائى هستيم كه رگ و ريشه شان اساسا ايرانى نيست، مردمان لاجرم در مقدسات و سمبلهاى مقدسات خود پناه جسته اند، تا بتوانند اين همه مصيبت و فشار و نابسامانى را تاب آورده وتار و پود روحى شان را از متلاشى شدن حفظ كنند.
مردم در يك بده و بستان پيچيده ودراز مدت و ناپيداى روانشناسانه، مقدسات خود را با زندگى خود، و خود را با زندگى آنان در مى آميزند واز آنها مدد مى جويند، و اين چنين است كه تصويرفقيهانه ساخته و پرداخته شده به دست فقيه ، در روند آميختن با زندگى توده هاى مردم در طول قرنها تراشى مجدد و مردمانه مى خورد و زيبائى ها و درخشندگى ها و سايه روشنهاى خاص خود را پيدا كرده و در برخى موارد به سطح يك فرهنگ نرم و انسانى و ماندگار ارتقا پيدا مى كند.
توضيح در اين باره اگر چه ساده نيست و به طور عميق با مقولات روانشناسانه و جامعه شناسانه در پيوند است، اما هر كس كه دوران نوجوانى و جوانى خود را چون نگارنده اين سطور در ميان مردم كوچه و بازار و در برخورد با فرهنگ و سنتهاى مذهبى مردم و نه تنها شريعت رسمى داعيه دار اسلام و انقلاب به ميانسالى رسانده باشد آنچه را كه بدان اشاره شد احساس كرده است. به قول سراينده منظومه طنز معراجنامه در بند هجدهم:
در سر زمين ما و در ميان مردم چه بخواهيم و چه نخواهيم:
....
مذهب به طرح قالي كرمان نشسته است
در تيغه هاي چاقوي زنجان نشسته است
در سايه هاي پير و كهنسال ارگ بم
يا در گلاب قمصر كاشان نشسته است
در يزد ،طعم پشمك و قطاب مذهبي ست
در طرح چارباغ سپاهان نشسته است
در خاك و در غبار تمامي كوچه ها
از شرق تا به غرب خراسان نشسته است
در حالت نگاه زن و مرد پارسي
در طُرّه هاي زلف پريشان نشسته است
در شعر و در ترانه و در نوحه هاي تلخ
درقصه و روايت و رمان نشستـه اســت
مذهب محيط امر سِماع و جماع ما
روح قديم ملّت ما، اجتماع ما
ايـن يك حقيقت است نما استماع ما...
براى اينكه قضيه در روشنائى بيشترى قرار گيرد و روشن شود كه در كارگاه فرهنگ و ادبيات وعواطف مردم نه تنها سيماى امامان شيعه، بلكه سيماى شمار قابل توجهى از چهره هاى خشن تاريخى نيز رنگى انسانى به خود مى گيرد كافى است توجهى به نمونه هائى از ادبيات افسانه اى و فلكلوريك رايج در ميان مردم ، آثارى چون اسكندر نامه ها ويا حمزه نامه ها و ابومسلم نامه ها و امثالهم بشود. در كتلبهائى از اين قبيل، فرضا در اسكندر نامه ها ما نه با اسكندر خشن و جنگجوئى كه ايران را اشغال مى كند و در يك روز هزاران اسير را فرمان به گردن زدن مى دهد بلكه با شخصيتى در آميخته با آرزوهاى مردم رو برو مى شويم.در برخى آثار كلاسيك ادبى نيز، سيماى خسرو پرويز در خسرو و شيرين و سيماى بهرام گور در هفت پيكرنظامى گنجوى در اين زمره قرار مى گيرند.
با توجه به اين نكات مى توان راز استحاله و تغييررا در يافت.
امامان و فرهنگ و فولكلورمردم
سيماى امامان شيعه در گزارش مردم همانگونه كه سيماى قديسان اسپانيا در شعرهاى شاعر بزرگ اسپانيا فدريكو گارسيا لوركا، انسانى و زيباست.امامان از مردم فاصله ندارند و مردم در يك پذيرش عاطفى و نرم و نه به اجبار و از سر ترس آنان را قبول كرده اند. كسى از امامان و رويت آنان در خواب يا بيدارى هراسى به دل راه نمى دهد. كسى در مقابل امامان رعايت آداب و ترتيب نمى كند و هرچه دل تنگش مى خواهد مى گويد. آنان اگر به سراغ كسى بيايند نمى آيند تا او را آزار دهند و يا چيزى از او درخواست كنند بلكه مى آيند تا يارى كنند و چيزى بدهند.
امامان شيعه بر خلاف نظرگاه فقيه و كسانى كه مى خواهند با كمك گرفتن از مذهب بساط حكومت را بر پا كنند، در نظرگاه مردم در پى حكومت و به دست گرفتن زمام قدرت و امر و نهى و رهبرى سياسى و قطع دست و پا و شلاق زدن و آزردن پيروان ديگر مذاهب نيستند. آنان در طول قرنها و در روندى پيچيده تبديل به بخشهائى راز آلود از طبيعت انسانى مردم شده اند. بايد به اين مهم توجه داشت. آنان براى مردم سمبلهاى كمك و فرياد رسى اند. چون هوا در همه جا حضور دارند چون شمع در وجدان معتقدانشان نور اميد مى پراكنند ودرسايه روشنهاى خانه ها در شبهاى پر سكوت، ودر پرتوهاى مهتاب نيمه شب روستاهاى دور افتاده و در حاشيه راههاى خلوت و گذرگاههاى كوهستانى مددكار ومراقب و نگران زندگى مردمانند.
اين همه قدمگاههاى مقدس و درختهاى نظر كرده در كوهها و دشتها و روستاهاى ايران، در باورها و معتقدات مردم سخن از اين مى گويند كه روزى يا شبى امامى يا امامزاده اى از اين حوالى عبور كرده است و بركات خود را نثار اين روستا و اهالى آن كرده، بيمارى را شفا داده، قرض حاجتمندى را پرداخته، چشمه خشكيده اى را پر آب ساخته و يا كاروانى را از خطرگاه به سلامت عبور داده است.
چند صد سال است كه در بسيارى از روستاها و شهرها ماه نو با نام آنان رويت مى شود، پارچه نو براى تهيه لباس با نام آنان قيچى مى خورد، كاسب درب مغازه اش را با بردن اسم آنها باز مى كند و كشاورز بذر را با مددگرفتن از آنها برخاك مى پاشد، آتش اجاق وتنورو چراغ با نام آنان بر افروخته مى شود و بارهاى سنگين با تكرار نام آنان بر پشت اسبان و قاطران نهاده مى شود و گردنه هاى خطرناك با درود بر آنان و خانواده آنان طى مى شود. آنان درد دلها را مىشنوند و چنانكه در طول قرنها اين باور وجود داشته به آنها پاسخ مى دهند. به گرسنگان و درماندگان كمك مى كنند.نگاهبانان شرافت و اخلاق و پاسبانان ناموس اند. اگر در ميان مسيحيان يك مسيح ملجاء و پناهگاه اصلى در ميان انبوه قديسان و شهيدان مسيحيت بر صليب رفته است در باور توده هاى شيعه يازده سمبل و ملجاء سمبل رنج كشيدن اند و در راه آرمانهاى انسانى، كه اگر چه اين آرمانها بسيار كلى و چندان تعريف شده نيست ولى براى همگان قابل قبول است به شهادت رسيده اند. و دوازدهمين امام نيز پس از غيبت طولانى خود سرانجام به شهادت خواهد رسيد.
براى شناخت بيشتر آنچه كه گفته شد ادبيات فلكلوريك مردم نمونه هاى جالبى از روابط مردم وخدا وسمبلهاى مقدساتشان به دست مى دهد. در اين نمونه ها از خداى فقيه و مقدسانى كه او به معرفى آنها همت گمارده نشانى نيست. در اين گونه آثار كه گاهى حتى در زمره آثار عاشقانه اروتيك قرار مى گيرند عاشق به سادگى و آسودگى خيال، وبه عنوان آخرين ملجا و فرياد رس قابل اعتماد، خدا را به گنبد مزار يكى از مقدسان قسم مى دهد و آرزوى وصال معشوق خود را مى كند. احمد شاملو در تعريف شعر به نمونه اى جالب از اين زمره اشاره مى كند. بعضى از اين شعرها كه توسط گويندگان ناشناش سروده شده چنان از قدرت و زيبائى سرشار است كه در كنار آن نمونه هاى كلاسيك هم خانواده با اين آثار كمرنگ مى نمايند.
دلا دوش دلا دوش و دلا دوش
به حق گنبد سبز سيا پوش
نهم لب بر لبونش جون سپارم
بيفتم همچو گيسويش به پهلوش
شادروان حسين كوهى كرمانى در مجموعه هفتصد ترانه محلى نمونه هاى جالبى از اين گونه را جمع آورى كرده. به چند نمونه از آنها اشاره مى كنم.
الا اسب سياى غوره پستون
ركابت نقره و زين ات گلستون
اگر امشب بر يارم رسونى
مرادت مى دهد شاه خراسون
****
شو شنبه برفتم بر سر پل
قدمگاه على با سم دلدل
عرق از سينه پاك محمد
چكيده ور زمين شد دسته گل
***
بيا دختر بيا چار ساله دختر
قد چارشونه چارده ساله دختر
اگر صد شو به پهلويت بخوابم
ثوابش از نماز و روزه بهتر
***
دلم قفل است و قفلش وا نمىشه
كليدش گم شده پيدا نميشه
كليدش مكه و قفلش مدينه
كه شهنه(شيهه) مى كشه اسب سكينه
توضيح چندانى براى اين دوبيتى هائى كه گاه از نظر تكنيكى ناقص ولى از نظر جوهره شعرى نيرومند و گاه شگفتى آفرينند ، و تفسير زيادى براى اين نوع برداشتهاى عاطفى مردم از امامان و مقدساتشان لازم نيست.
عاشق اسب سياهش را به امام هشتم قسم مى دهد تا تند تر بتازد و او را به معشوق برساند. نگاه مردم به سم اسب على ابن ابيطالب و عرق پيكر محمد و نماز و روزه و مكه و مدينه نگاه شيخ و فقيه و يا نگاهى تاريخى نييست. مردم آن طور كه دوست دارند و دلشان مى خواهد آنان را تصوير وگزارش مى كنند .
نمونه هاى ساده تر و بكر تر و نزديك تر به عواطف مردم لالائى ها هاست. در لالائى ها به سادگى مى توان ديد مادران، ساده ترين مادران، در روستاهاى دور دست چگونه شناخت عاطفى خود را از خدا، حضرت معصومه، على ابن ابيطالب، سوره ياسين، قرآن، على اكبر و على اصغر و پيغمبر و امثالهم در گوش فرزندانشان زمزمه مى كنند و از مقدساتشان براى سلامت وزودتر خوابيدن طفل و حفظ آنان از لولوى صحرائى كمك مى گيرند. ادبيات شفاهى و فلكلوريك ايران از اين نمونه ها سرشار است. نمونه هاى زير از مقاله خانم پيرايه يغمائى به نام لالائى ها نخستين شعرهاى نانوشته مادران بر گرفته شده است.
لالالالا كه لالات مى كنم من
نگا بر قد و بالات مى كنم من
لالا لالا كه لالات بى بلا باد
نگهدار شب و روزت خدا باد
****
لالائيت مى كنم خوابت نمى آد
بزرگت مى كنم يادت نمى آد
بزرگت مى كنم تا زنده باشى
غلام حضرت معصومه باشى
****
لالالالا گل آلاله رنگم
لالا لالا رفيق روز تنگم
لالالالا كنم خووت كنم مو
على بووم وبيارت كنم مو
****
لالالالا گل زيره
چرا خوابت نمى گيره
به حق سوره ياسين
بيايه خو ترا گيره
****
لالالالا گل چائى
برو لولوى صحرائى
كه اين بچه پدر داره
دو شمشير بر كمر داره
دو شمشير بر كمر هيچى
دو قرآن زير سر داره
****
لالالالاى لالائى
شبى رفتم به دريائى
در آوردم سه تا ماهى
يكى اكبر يكى اصغر
يكى داماد پيغمبر
كه پيغمبر دعا مى كرد
على ذكر خدا مى كرد
على كنده در خيبر
به حق خالق اكبر
منم گفتم خدا يارت
على باشد نگهدارت
ممكن است اين مقولات براى يك روشنفكر درد كشيده كه به خوبى مى داند در طول تاريخ هيچگاه مددى از آسمان نرسيده است در زمره خرافات قرار داشته باشد ، ولى تعريف خرافات چيست؟ و آيا وقتى اين خرافات در موارد بسياربر سامان و سازمان زندگى مادى تاثيرات مادى مى گذارند و بخشى از واقعيت زندگى اجتماعى و مادى مردم هستند نبايد بر آنها درنگ كرد.
عطسه كردن يك عكس العمل ساده بدن در مقابل گرد و خاك يا چيزهاى ديگر است. هيچ نيروى غيبى در پشت عطسه وجود ندارد ولى وقتى يك عطسه ساده موجب شده است فلان تاجر سفرش را به تعويق بياندازد و در سلسله علت و معلولها از يك تصادف يا حمله راهزنان جان سالم بدر ببرد و يا در ميزان سود و زيانش تغيراتى مثبت يا منفى ايجاد شود بايد اذعان كرد كه اين خرافه تاثير مادى و قابل لمسى دارد . نويسنده بزرگ معاصرگابريل گارسيا ماركز، در يكى از مصاحبه هايش با تاكيد بر تاثير نيرومند خرافات در زندگى مردم آمريكاى لاتين، به همين نكته اشاره مى كند و مى گويد:
براى من خرافه بخشى از واقعيت است وسرپوشى است كه بخش ناپيدائى از واقعيت در زير آن قرار دارد و نمى توان از آن ساده گذشت.
بجز اينها امامان در ميان مردم سيمائى مبارزاتى دارند.در ميان مردم هر امام سمبل دفاع از مردم است، و در مقابل هر امام، جبار و يا خليفه اى و جود دارد كه او را به زندان بياندازد وآزارو شكنجه اش بدهد و يا به شهادتش برساند.
اين چنين است كه در ميان مردم، امامان درسايه هاى ابهام و راز و عاطفه وبا آميختگى هاى متعدد با مقولات مختلف، در همه جا و همه چيز، قرنها حضور داشته اند. در درخت مقدس كنار راه و در زورخانه و زنگ و ضرب مرشد ، در سوسوى شمع سقاخانه محل وكاشيكارى هاى مساجد و امامزاده ها، در سنتها و جشنها ى سرور و هنگامى كه دو تن زندگانى مشترك خود را آغاز مى كنند، و داغ و درد مجالس سوگ، وقتى مردگان را وداع مى گويند. اين حضور اگر چه هميشه در ابهام خود را مى نماياند ولى بسيار نيرومند و اگر منصف باشيم صاحب جذابيتهاى خاصى است كه تنها در مقولات مذهبى خود را نمى نماياند، بلكه با همه چيز در آميخته و فرهنگى پيدا و ناپيدا ايجاد كرده است كه نمى توان جامعه را از آن جدا كرد و شايد نبايد عليه آن بر شوريد. به يك نمونه اشاره مى كنم.
ويل دورانت در تاريخ تمدن و در بررسى انقلاب فرانسه نمونه جالبى را در اين زمينه ارائه مى كند. انقلاب فرانسه مشخصا عليه دستگاه و سيستم كليسا و مذهب بر شوريده بود و نخستين لايحه اى كه تدوين و تصويب شد لايحه جدائى دين از دولت و كوتاه كردن دست مذهب از دخالت در امور دولت بود. در آغاز كار و پس از كوتاه كردن دست كليسا و مهاجرت بسيارى از كشيشان از ترس مجازات، كار بالا گرفت و بحث بر سرمردود شمردن و مزاحم بودن اساس و بنا و بنيان مذهب در گرفت. به يادم نمانده است كه كدام يك از بزرگان اين انقلاب ــ شايد دانتون ـ در پى اين كشاكشهامى گويد كه داستان كوتاه كردن دست كليسا از دولت يك مقوله است و ماجراى مخالفت با اعتقادات مذهبى و مقدسات مورد احترام توده هاى مردم مقوله اى ديگر، و چه ضرورتى دارد حال كه دست كليسا كوتاه شده، ما خداى فلان زارعى را كه در آغاز كار روزانه از خداى خودش براى پيشرفت كارش مددمى طلبد از او بگيريم و آن را مورد حمله قرار دهيم.
در اين باره بسيار مى توان نوشت كه به همين مختصر اكتفا مى كنم مقوله دوم مقوله هويت است.
سمبلهاى هويت و مقوله مرگ
به غير از مقوله پناهگاههاى عاطفى بايد به مقوله هويت اشاره كرد. مردم بجز هويت شخصى و خانوادگى كه در شناسنامه اشان ذكر شده است و به غير از هويت قومى و قبيله اى و ملى كه نشان مى دهد كرد و لر و بلوچ و تركمن و فارس و ترك وايرانى هستند. نياز به هويت فلسفى دارند و در ميان مردم قرنهاست كه اين هويت فلسفى در مذهب و نمايندگان مذهبى شان يعنى امامانشان باز يافته مى شود.
انواع هويت
هويتى براى زندگى
در ميان انواع هويت اشاره شده هويتهاى نوع اول و دوم مختص زندگى است.
ما با هويت شخصى مان، در زندگى مسائل شخصى و اجتماعى خود را حل و فصل مى كنيم. به مدرسه مى رويم ،خريد و فروش مى كنيم، ازدواج مى كنيم و طلاق مى گيريم و خلاصه درروستا و شهرو اجتماع خودمان گمشده و ناشناس نيستيم.
با هويت قومى و قبيله اى و ملى ما در جغرافياى خاك جائى آشنا داريم. ترك و كرد و لر و عرب و تركمن هستيم. تهرانى و يزدى و اصفهانى و مشهدى و زابلى و... هستيم. و وقتى از مرزهاى ايران خارج مى شويم خود را ايرانى معرفى مى كنيم. اما اين هويتها كافى نيست و اين قضيه در رابطه با توده هاى مردم ضريب مى خورد.
هويت فلسفى و سياسى
هويتى برى زندگى و مرگ
به غير از هويت شخصى و قومى و ملى، ما نياز به هويت فلسفى داريم و در ميان توده هاى مردم، بر خلاف عنصر روشنفكر و فرهيخته ــ كه خود به دنبال كشف يا ساختن هويت فلسفى اش مى رود ــ هويت فلسفى به صورت ميراث از پدران به فرزندان منتقل مى شود، و اين هويت تنها مختص زندگى نيست بلكه نگاهى به قلمرو ناشناخته پس از زندگى دارد و همين جاست كه پاى مذهب و لاجرم سمبلهاى آن يعنى امامان شيعه و نيزفقيه در ذهن و ضمير توده ها سفت مى شود.
در رابطه با هويت فلسفى، مردم اخلاقيات و روابط خود جوش و درونى خود رابر اساس ارزشهاى مذهبى ــ فلسفى ــ شان در زندگى سامان و سازمان مى دهند و در سر زمينى چون ايران اين هويت فلسفى آنچنان نيرومند عمل مى كرد و به نظر من هنوز هم مى كند كه هويت سياسى توده ها و حتى روشنفكران و سازمانهاى سياسى مذهبى جز زائده اى كوچك از هويت فلسفى آنها نبود و نيست.
در جريان جنبش ضد سلطنتى، خمينى از جمله با اتكا به اين هويت مذهبى و فلسفى ــ در خيلى از موارد عوامانه ــ و تبديل آن به يك هويت سياسى مشترك كه هركه مسلمان و شيعه است لاجرم سرنگونى شاه را مى خواهد و مرگ بر شاه مى گويد، كمال استفاده را كرد. در دوران انقلاب شاهد بوديم كه از دانش آموز و دانشجو گرفته تا كارگر وكشاورز و كاسب و زن و مرد مسلمان شيعه با سطوح فكرى كاملا متفاوت، بناگاه داراى هويت سياسى بر شورنده عليه شاه شدند و اين ماجرا تا بعدها كه جامعه تقسيم بندى شد و مخالفين و موافقين روبروى هم صف كشيدند ادامه يافت. در دوران شاه افراد غير سياسى و عادى بيشمار بودند ولى در دوران خمينى ديگر هر كس هويتى براى خودش دست و پا كرده و در محله شناخته شده بود كه فدائى است يا مجاهد است و يا بسيجى است و يا عضو حزب الله.
مثالى ديگر و خاص تر مى آورم.
نگاهى به سازمانهاى سياسى و با ايدئولوژى مذهبى، از سازمانهاى مذهبى راستگرا تا سازمانهاى مذهبى چپگراى مذهبى ما را با اين حقيقت بهتر اشنا مى كند. آنچه نيرومند و پر رنگ و درخشان است و در نقطه مركزى و اصلى خود را نشان مى دهد هويت مذهبى و فلسفى اين سازمانهاست و هويت سياسى و مبارزاتى آنها از درون اين هويت مذهبى و فلسفى زائيده مى شود و هميشه سايه ايدئولوژى و مذهب و معيارهاى آن را بر خود دارد. نگاهى به اسامى مى اندازيم . نام اين سازمانها اعم از چپ يا راست يا ميانه رو، و انقلابى يا ارتجاعى ، و تفاوت برداشت و تفسيرشان از اسلام معرف نقطه مركزى هويت آنهاست.
سازمان فدائيان اسلام. حزب ملل اسلامى. جنبش مسلمانان مبارز. سوسياليستهاى خدا پرست. گروه فرقان. سازمان مستضعفين. آرمان مستضعفين. گروه والعصر. گروه والفجر. گروه ابوذر. گروه مهاجرين و بزرگترين سازمان سياسى و مبارزاتى ايران در دوران خمينى سازمان مجاهدين خلق ايران.
مى توان نام بْسيارى گروهها و سازمانهاى ديگر را از دوران مشروطيت تا روزگار كنونى بر اين اساس رديف كرد. فارغ از مواضع و عملكردهاى اين گروهها و سازمانها و اينكه سازمانى چون مجاهدين انقلاب اسلامى در خدمت رژيم خمينى و شكارچى اعضا و هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران بوده است، و سازمان مجاهدين خلق ايران بيشترين جدال را با ملايان شيعه حاكم داشته است، تا جائى كه به مقوله هويت فلسفى بر مى گردد انكار ناپذير است و بيشتر ما را باجامعه و مردم خودمان آشنا مى كند.
اين كه اين مقوله چه نقاط قوتى ــ مثلا پيوند بيشتر با توده ها و فرهنگ و اعتقادات توده ها ــ يا چه نقاط ضعفى ــ مثلا چگونگى تنظيم رابطه يك جنبش و سازمان با ايدئولوژى مذهبى با عموم مردم، و ساير افكار و عقايد، وحل تضاد هاى دستگاه ارزشى لائيسيته با ارزشهاى خدشه ناپذيرومطلق ايدئولوژيك يك سازمان و جنبش با ايدئولوژى مذهبى در مقطع بلوغ اجتماعى آن و جامعه رنگارنگ و پيچيده اى چون ايران كنونى و... ــ بحثهائى است بسيار بسيار مهم كه حتما بايد به آن پرداخت ولى در اينجا اين مسائل مورد بحث ما نيست. در اينجا مى خواهيم بر اين مهم تاكيد كنيم كه سمبلهاى آئين تشيع يعنى امامان در رابطه با اقشارى گسترده از مردم سمبلهاى هويت فلسفى و سياسى هستند. اما اين بازهم تمام قضيه نيست و نكات بيشترى وجود دارد.
مقوله مرگ
نكته مهم ديگردر رابطه با مقوله مرگ و انهدام نهائى جسم و شخصيت يعنى بزرگترين بحران زندگى است. در اينجاست كه توده هاى مردم از هويت فلسفى و مذهبى خود و نمايندگان هويت يعنى امامانشان مدد مى جويند. كمى توضيح مى دهم.
روشن است كه زندگى بسيار ارزشمند و شيرين است ولى در كنار آن و درست تر اين كه با آن، مرگ در حال تنفس است. ما براى يك لحظه زندگى، بايد يك لحظه بميريم وطول زندگى ما چه كوتاه يا كه دراز حاصل جمع لحظاتى است كه موفق شده ايم بميريم يعنى زندگى را خرج كنيم. در اين رابطه و به عنوان مثال ،اگر روح و اندرونه اجتماعى تلخ شعر معروف فرخى يزدى را كه با مطلع:
شب چو در بستم و مست از مى نابش كردم
ماه اگر حلقه بدر كوفت جوابش كردم
آغاز مى شود
و با
زندگى كردن من مردن تدريجى بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
پايان مى يابد به كنارى بنهيم، مى توانيم بگوئيم فرخى تعريف درستى از زندگى كرده است.
در هر حال و به طور قطعى روزى ودر مقطعى حكايت تمام خواهد شد و مرگ با قطعيت پولاد آساى خود نه از بيرون ما ــ و توسط فرشته اى كه به قول بسيارى از فقيهان و عوام الناس جان ثوابكاران را به آسانى و جان گناهكاران را از دماغ يا شست پايشان بيرون مى كشد تا بيشتر رنج ببرند ــ بلكه از درون ما سر بر خواهد آورد و ما را منهدم خواهد كرد. قطعيت مرگ ترديد پذير نيست. ما و همگان تصادفا به دنيا آمده ايم ولى قطعا خواهيم مرد. در برابر اين مقوله چه بايد كرد؟
فيلسوف و روشنفكر و شاعر و متفكر و عارف، بر خلاف توده هاى مردم، در بسيارى از اوقات از پذيرش ميراث نياكان در مورد مقولات هويت فلسفى و مرگ، روى بر مى تابند. آنان اگر از اتهام ارتداد و بيدينى و محاكمه در دادگاه فقيه جان سالم بدر ببرند، تلاش خود را مى كنند و سعى مى كنند فارغ از هر ميراث و جدا از امدادهاى امامان و مقدسان حتى الامكان مستقلا جوابى بيابند.
براى آنها مرگ نيز مثل زندگى نه زمينه يك باور اعتقادى و مذهبى دگم و ترسناك، بلكه زمينه تلاش و كنجكاوى و جستجوست. آنان همانطور كه در زندگى سعى كرده اند معيارهاى هويت فلسفى خود را كشف كنند و به قول اخوان ثالث يك سر و گردن بلند از توده هاى مردم، ــ كه البته تقدسى تاريخى دارند ولى از پيروىاز آنان در مقولات فلسفى بايد به طور قوى احتراز كرد ــ نظرى به آفاق اطراف بياندازند . آنان كوشش مى كنند در زمينه شناخت مرگ و تنظيم رابطه با آن راه خود را بروند ودر اين زمينه گاه چون خيام از صندوق عدم و سفر بى بازگشت با هفتهزار سالگان مى گويند كه:
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز
از روى حقيقتى نه از روى مجاز
يك چند بر اين بساط بازى كرديم
رفتيم به صندوق عدم يك يك باز
و:
اى دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يكدم عمر را غنيمت شمريم
فردا كه ازاين دير كهن در گذريم
با هفتهزار سالگان همسفريم
گاه چون مولانا سفر مرگ را سفر تكامل مى بينند كه از جمادى تا تبديل شدن به وجودى ناشناس كه قابل تصور نيست ادامه دارد:
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
بار ديگر تا بميرم از بشر
چون ملائك من در آرم بال و پر
بار ديگر از ملك پران شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
و زمانى چون حافظ با تكيه بر لطف ازل پياله بر كفن مى بندد ومى سرايد:
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور زجنت بدر كشيم
در دوران معاصر نمونه درخشان اين كشف و تلقى در مورد مقوله راز آلود مرگ را در شعر در آستانه شاملو مى توانيم بيابيم. اين شعر را براستى بايد بارها خواند و در باره آن انديشيد و احساس كرد كه تفكر فلسفى شاملو به مدد بالهاى نيرومند شعر چه آسمانهائى را در نورديده است. بخشى از شعر را مى خوانيم:
بايد استاد و فرودآمد
برآستان دری که کوبه ندارد،
چرا که اگربه گاه آمده باشی دربان به انتظارتوست و
اگربی گاه
به درکوفتن ات پاسخی نمی آيد
کوتاه است در
پس آن به که فروتن باشی
آيينه يی نيک پرداخته تواند بود
آن جا
تا آراستگی را
پيش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند غلغله ی آن سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی ی مهمانان،
که آن جا
تو را
کسی به انتظار نيس.
که آن جا
جنبش، شايد
اما جنبده يی در کار نيست
نه ارواح نه اشباح نه قديسان کافورينه به کف
نه عفريتان آتشين گاوسر به مشت
نه شيطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارش
نه ملغمه ی بی قانون مطلق های متنافی.ــ
تنها تو
آن جا موجوديت مطلقی،
موجوديت محض،
چرا که در غياب خود ادامه می يابی و غياب ات
حضور قاطع اعجاز است
گذارت از آستانه
ازآستانه ی ناگزير
فروچکيدن قطره ی قطرانی است در نامتناهی ی ظلمات...
..................
اين حكايت روشنفكر و فيلسوف و متفكر و عارف و... آزاد آنديش است، اما حكايت اينان وقتى در زمينه گسترده جامعه مورد بررسى قرار مى گيرد استثنا و نه قاعده است. قاعده چيزى است كه در ميان توده هاى گسترده مردم جريان دارد و مورد قبول است.
مردمان در مقوله مرگ نيز چون زندگى به مقدسات و لاجرم امامان خود اتكا دارند. در اين نقطه ما با يك درياى عظيم انسانى و نه گروههاى ريز يا درشت روشنفكر سر و كار داريم. مردم كوچه و بازار با اتكا به ميراثهاى تاريخى و مذهبى خود، راه نجات را در يارى خواستن و شفاعت و كمك كسانى مى دانند كه در مسائل زندگى به آنها پناه برده اند و در آخرين لحظات حيات نام آنان را بر زبان مى آورند وبا اميد به يارى آنها، انهدام تن خود ونه روان و شخصيت خود را مى پذيرند و به سفر بى بازگشت مى روند.
بر اين نقطه مهم بايد درنگ كرد و به اين مقوله بايد انديشيد. اين نقطه شايد براى بسيارى افراد كمرنگ باشد ولى تاثير و قدرت آن بسيار حقيقى است و يكى از نقاطى است كه فقيه در ميان مردم قدرت خود را حفظ مى كند و اعتبار خود را مستحكم مى سازد. در اين نقطه اگر چه آن كشاورز يا كارگر يا كاسب گمنام در بستر احتضار به آن امامى كه از درون گزارش نياكان او در طول قرنها خود را با محبت و مهربانى نمايانده پناه مى برد ولى قابل پنهان كردن نيست كه در نهايت اين امام به گزارش فقيهان متكى است.
سخن را در اين زمينه كوتاه مى كنم و فكر ميكنم وجوه افتراق گزارش مردم با فقيهان عليرغم پايه هاى مشترك روشن باشد. در اين رابطه نكته مهم و خطيرى كه وجود دارد اين است كه عليرغم تفاوتهاى جدى كه ميان گزارش فقيه و گزارش مردم از امامان وجود دارد وجود پايه هاى مشترك و منابعى كه مبلغ آن فقيهان بوده اند و هستند همواره اين خطر را دارد كه فقيه در شرايط مشخص مردم را در پى خود كشانده و آنها را در راه خواستهاى خود به كار گيرد. در همين جاست كه تلاش براى يك شناخت تاريخى و جدى و كوشش براى كشاندن اين شناخت به ميان مردم خود را نشان مى دهد.بايد بدون اين كه به عواطف انسانى و مذهبى مردم را خدشه دار كنيم به آنان واقعيت تاريخى را نشان بدهيم.
بجز اين و در گام نخست و فارغ از گزارش فقيهانه و شريعتمدارنه فقيه و گزارش مهربانانه و عاطفى مردم، ما براى شناخت تاريخ ايران و تطبيق آن با تاريخ تشيع نياز به گزارش حتى الامكان واقعى و مستند تاريخ داريم. گزارشى از زاد و زيست يك امام به مثابه انسانى تاريخى و با زندگى شخصى و مبارزاتى و تاثيرات مشخص نه تنها در حيطه تاريخ مقدس تشييع بلكه در حيطه تاريخ مادى و فعل و انفعالات تاريخ ايران. به روشنى بايد تاكيد كرد كه گزارش فقيه از امامان براى ما قابل اتكا نيست. گزارش مردم انسانى و زيبا و قابل تامل و احترام است ولى ما فراتر از دنياى عواطف گزلرشى تاريخى مى خواهيم. در ادامه به اين گزارش خواهم پرداخت.
منبع:پژواک ایران