دارم پرونده ماه آذر را میبینم.از آن سال که خون آن سه یار دانشگاهی بر زمین ریخت و هر سال از خونشان آتش زبانه کشید. یاد آن سالها بخیر.یادم می آید. سلف سرویس دانشگاه. گاردها که قلبشان از ترس تاپ تاپ میکرد.ما که بیقرار افتادن اولین بشقاب بودیم! ترانه داریوش که در سکوت از بلند گوهاپخش میشد.آشپزها و مقسمین غذا که ترسیده بودند و بیرون که افسرهای ورزشکار باتوم در دست رژه میرفتند و ناگهان بشقاب می افتاد و میشکست و...
آذرها در پی آذرها با شعله هایشان آمدند و شاه رفت و شیخ آمد و هنوز آتش آذر ریش سوز است. چند روز دیگر دوباره شعله آذر از راه میرسد.
اول آذر خون دو فروهر را ریختند. همان سال و همان آذر دو نویسنده نازنین پوینده و مختاری را کشتند. هفده و هجده آذر هفتاد و هفت.دهسال قبل در آذر شصت و هفت دکتر سامی را کشتندو ...پرونده قتلهای زنجیره ای سرسام می آورد و حول و حوش آن قتلهای دیگر. همه نوع طرز تفکر در آن هست. همه نوع آدم وجود دارد.جلوتر که برویم ماه دی هم خونین است چهارده دی مهندس حسین برازنده انسان نازنینی که هم مذهبی بود و هم ملی در سال هفتاد وسه توسط ملاها سلاخی شد.چهره معصومانه اش را با پوست سپید و استخوانبندی ظریف و موهای خرمائی فراموش نمیکنم. ازدواج که میخواستم بکنم رفتم کت و شلوار او را از خانه پدر زنش حاجی آقا یزدانیان قرض گرفتم و در ته پل المحله در خانه پدر زن چند دقیقه بعدم جرئت نداشتم تکان بخورم که لباس که به تنم تنگ بود پاره میشد.مهندس سعی میکرد خنده خودش را کنترل کند چون میدانست کلافه شده ام. او در آن ایام هوادار مجاهدین هم بود ولی بعدها راهی دیگر برای مبارزه برگزید.دو برادرش به نظرم در میان مجاهدین بودند و هر دو هم جان باختند.
قبل از ماه آذر در آبانماه سال هفتاد چهار مترجم احمد میر علائی را با تزریق الکل کشتند.همینطور چه جلو برویم و چه عقب ، از فروردین تا اسفند جنازه در پس جنازه است که روی خاک افتاده، نویسنده و شاعر و مترجم. کشیش مثل دیباج و میکائیلیان، ملای اهل سنت مثل ماموستا محمد ربیعی. و ماموستا فاروق فرساد اهل سقز از شاگردان احمد مفتی زاده در سال 74 در تبعید گاه خود به قتل رسید ، دموکرات مثل دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، عضو شورا مثل دکتر رجوی و نقدی،نویسنده و تبعیدی به ایران بازگشته مثل دکتر مجید شریف، روزنامه نگار اسلام ستیز مثل دکتر مظلومان، رجل سیاسی پناهنده مثل دکتر شاهپور بختیار، ادیب نامدار مثل سعیدی سیرجانی، خواننده مثل حسین سرشار. استاد دانشگاه مثل دکتر احمد میرین و..و.. و.
آخر شب سرم دارد سوت میکشد و نمیخواهم با ردیف کردن تمام اسمها سرتان را به درد بیاورم. میخواهم نصیحت یکی از کاربران را هم گوش کنم و این بار را کوتاه بنویسم. میخواهم تاکید کنم در میان کشتگان به دست ملا همه جور اختلاف از نظر دین و فکر و راه و رسم و سازمان و حزب و ریش و سبیل و لباس وجود دارداما دو سه تا وجه مشترک هم وجود دارد شاید اشاره به این وجه مشترکها بد نباشد. اینها همه ایرانی بودند. اینها من اطمینان دارم ایران را دوست داشتند. اینها همه با فکر و خیال خودشان می خواستند به مردم کمک کنند. اینها هم از حاکمان ایران بدشان می آمد و به همین دلیل هم کشته شدند. و سر انجام قاتل تمام این ایرانیها اینها که مبارزه کردند اینها که به شیوه خودشان مبارزه کردند ملایان حاکم هستند.
آیا این همه ما را به این فکر نمی اندازد که بعد از سی سال(سی و هشت سال) بیندیشیم که ما با تمام اختلافات وجوه مشترک جدی داریم و همه و همه جائی و حقی در این مبارزه سی ساله داریم و بخصوص در خیزا خیزاهای جنبشی که موج شانزده آذرش پیش روست می توانیم دشمن را یکی بدانیم و بگوئیم «مرگ بر او» یعنی مرگ فقط و فقط برای یکنفر و وجه دستوری مفرد را در دوم شخص و سوم شخص بکار ببریم«مرگ بر تو و فقط تو ای دشمن که دشمن همه مائی و دشمن میهن مائی» . «مرگ بر او و فقط او»او که دشمن همه ماست و یکتا و مفرد و واحد است، ولی هرگز، هرگز وجه مفرد را برای خودمان بکار نبریم و نگوئیم درود بر من و زنده باد من و فقط من! هرگز نگوئیم «ایران- من! من- ایران!» بلکه بگوئیم «ایران- ما . ما- ایران» هرگز نگوئیم «خدا- من - میهن» بلکه بگوئیم«خدا-ما-ایران» خودمان را با توجه به واقعیت سیاسی و اجتماعی و تاریخی ایران و با اتکا به تجربه سالهای گذشته ، بر اساس درد مشترک و میهن مشترک گوناگون بدانیم و بگوئیم «زنده باد ما»، ما که گوناگون و متفاوتیم ولی همرزم و همدرد و هم میهنیم، درود برهمه ما، پیروزی از آن همه ما، و با این اندیشه به این تفرقه مزخرف اقلا در این مقطع پایان دهیم که خیزاخیز شانزده آذر در راه است و ملتی و میهنی در انتظار و ملایان حرام لقمه حاکم دندان تیز میکنند.
________________________________________-
این یاداشت نخستین بار در اول دسامبرسال 2009 میلادی نوشته و منتشر شد
اسماعیل وفا یغمائی