گلستان من
اسماعیل وفا یغمایی
گلستان من غزلی است که چهل و نه سال پیش در بهمنی سرد در مشهد در خانه کوچک گلستان من سروده شد . من بیست و یکساله و او بیست و چهار ساله و هر دو دانشجو. این غزل تندیسی است که با چشم اندازهای پیکر او در شبی فراموش نشدنی تراش خورد.متاسفانه سیاست!! بیرحمانه این دوران را به پایان رساند ولا جرم عشق فدای مبارزهای شد که راه به زیبائی و عشق برای عموم نبرد که شاه را برد و شیخ را بر آوردو عشق را و زیبائی را برده عفونت خرافات و عمامه را آوردو هنوز ماجرا ادامه دارد... ماجرای اخیربانوی هنرمندگلشیفته و شهامت او در دفاع از مردم خود و عصبانیت فیلسوف نامدار! مرا بر آن داشت این غزل عریان را که اکنون بانوئی چهل و نه ساله وهمچنان عریان است منتشر کنم و تأکید کنم وصف زیبائی یعنی شناخت و شعور درک زیبائی و نه فساد و نیز نزدیک شدن به شعور و شناخت انسانی و فاصله گرفتن از جنسیت خام حیوانی و آخوند. زیبائی زنان را باید ستود ودر کنار آن به شخصیت و توامندیهای انسانی و والای زنان احترام گذاشت. زن زیباست و ستودنی وجسم و جان زن نافی هم نیستند.ما مردان با درک زیبائی زنان زیبائی روان و زیبائی پیکر انان به شعور و انسانیت نزدیک میشویم هزاران تابلو و مجسمه از بزرگترین شاعران و پیکر تراشان و رمانهای عاشقانه در این مسیر زاده شده اند.
گلستان من!
رخان گل ديدگان گل ابروان گل
لب گلرنگ و دندان و دهان گل
دو ابرو گل دو گوش و هم بنا گوش
چو بگشايد دهان خود زبان گل
نديده كس گل تاريك اما
ولي ديدم من او را گيسوان گل
خم آن گردن و آن شانه و كتف
كه باشد همچو كتف آهوان گل
دو بازو گل ده انگشتي كه باشد
چنان ده شاخ گل در گلستان گل
به نوك هر يك از انگشتهايش
نشسته از درخت ارغوان گل
.دو پستان گل،شکم گل، ناف چون گل
دو ران و آن گل بین دو ران گل
دو زانويش كه باشد بو سه گاهم
دو ساق مر مرين عاجسان گل
مچ پا گل ده انگشت دو پايش
كه قلبم اوفتاده زير ان گل
كف پا گل پس پا گل پس ساق
خطوط پشت ساق و زانوان گل
پس رانها سرين خوش تراشش
كه چون او نيست همتائي عيان گل
ز بين آن دوگوي گرد لرزان
خطي كو گشته در زلفش نهان گل
چو او را مي كشم عريان درآغوش
نهان از مردمان گردد جهان گل
به گاه وصل او گر جان دهم من
نباشد غم (وفا)بگرفت جان گل
منبع:پژواک ایران