غزل.در کوخ تنفروشان
اسماعیل وفا یغمایی
ای دوست خانه کردن، در کوخ تنفروشان
بهتر که زیستن در، کاخ وطنفروشان
گفتند از کبوتر،وز آسمان وپرواز
دیدیمشان در آخر، با کرگدنفروشان!
از زندگی سرودند،هر صبح و شام اما
با مرگ عهد بستند، هم با کفنفروشان
یکصد هزار یوسف،در چاه مرگ مردند
تا رونق بساط این پیرهنفروشان
د ر مقتل سیاووش،گرسیوز است و تیغش1
اما ،مکن فرامش،طشت و لگنفروشان
یک بیکرانه طشت از خون سیاوشان پر
تا شعرها بگویند، از آن سخنفروشان
کردیم ترک خدمت،در کاخ میر میران
چون شاعران ندارند،کسب دهنفروشان
هشتیم جای خود را،بهر نعیقکاران2
مجموع تاجرانٍ، بانگ زغنفروشان
بگذار تا بتازند با صد نهیق،باری3
در پیشگاه تختٍ خردر چمنفروشان
ای دشتهای غربت،بی مرزو تلخ وخشکید
اما به از بهشتٍ مولای منفروشان
وادی ز بعد وادی، شادی ز بعد شادی
خوش میروم به سوی، شاه محنفروشان4
تا هر چه غم بریزد، در جام من که نوشم
وز آن کساد گردد،کار حزنفروشان5
بر بادها که سنگٍ گور «وفا»ست بنویس
من را خدا کفایت،مسکین! عدنفروشان6
در تختگاه تابوت، جان مرا مجوئید
دیریست رفته ام من!تا یاسمنفروشان!
منبع:پژواک ایران