چراغداری در حاشیه تخت و جسد (تقدیم به مهدی ابریشمچی)
اسماعیل وفا یغمایی
خوشا قوادی در کوی تنفروشان
و نه در کوی فریبکاران و وطنفروشان
خوشا چراغداری در کوچه ی تاریک قحبگان
تا آنکه در حاشیه تختی بایستی
که فقیه گریخته از فقیه به رستاخیز بر آمده ای دیگر
خاتون ترا به زیر کشیده است
و ترا به چراغداری مفتخر و متبرک ساخته است
تا بر خط جسدهای هزار من و ماخود را به جامه خدا در آورد
ودر گذر چندین دهه
تا این گنداب دروغ وجنازه و فریب بگذرد
و ترا دیگر باره سرور جاکشان
وامیرطبالان خویش گرداند
تا توبا کنیزکی کانا و پوک و پوچ و برساخته
از حلقه کنیزکان خود باخته و تهی
بر بلند قلعه اش، قلعه دروغ و فریب و جنازه و مرگ
ننگ سی و اند ساله خود را
در فوران ریغابه های تهمت و پلشتی
بر چهره دیگرانی فرو ریزی
که قوادی و فریب را برنتافته اند
***
ازشرف تو چه برجای مانده است ای شریف!
در گذر از این همه دروغ و تحمل
در گذراز اینهمه خون و جسد
در گذر این همه فریب
***
در پایان خویش
در آینه خود را بنگر
در هیئت مدفوعی تقطیر شده وراست قامت و توحیدی
و طراز و تراز مکتب!
در پایان خویش
در پایان این دروغ و فریب خونین
به آبریزگاه رو
خود را فرو فکن
و سیفون را با تمام قوا برکش
***
من مرده یا زنده
میعاد تو فاضلابهاست
در کنار شیخان و فقیهان
تا ابد،
و من مرده یا زنده،
پاره کوچکی از شرف و پاکیزگی مردم خویشم
در برابر گند گاو چاله قواد وقیحی که توئی
و سالار توست
شعر من خواهد زیست
حتی اگر ریگی باشم در کف جویباری
پاکیزه وعاصی در میان ملتم
در میان مردم و خاکی
که سالهاست در میان آنان گم شده ام
تا پیدا شوم در میان آنان
در میان کرد و لر و فارس و بلوچ و عرب وترکمان
و گیل و طالشی و...
بی هیچ چشمداشتی مگر مهری از آنان
که گنج بزرگ من است
که جان پر توان سرود و شعر من است
که شاعری بوده ام و هستم
بیزار از جلادان و زن بمزدانی چو تو
فقیهانی بی عمامه و منتظر و پلشت و لوش و لجن،
و سرود خوان گمنام ترین گمنامان این ملت و خاک
تا بمانم و تا بمیرم
در میان آنان پدیدار خواهم بود
نه برای خویش
بل برای آنان
چون گیاهی گمشده در دشتی ناشناس
یا پروانه ای که بر سر خاری می آساید
حتی اگر تمام قوادان و زن به بمزدان
و زن به مکتبان جهان
و تمام فانوسبانانی چون تو
با تو همصدا شوند
و تمام صلیبها و گلوله ها به جستجوی من برخیزند
که مرگ من زندگی دوباره من است
شسته شده در زیر تمام آبشارهای جهان
***
به آبریزگاه رو
خود را فرو فکن
و سیفون را بکش
تنها همین کار برای تو باقی مانده است
تنها همین کار
25/ خرداد/نود و نه
منبع:پژواک ایران