شهادت اعضای مرکزیت مجاهدین ، چند نکته و یک سئوال
اسماعیل وفا یغمایی
سی فروردین سال 51 شمار زیادی از اعضای مرکزیت مجاهدین به دستور شاه تیر باران شدند. چهل و چهار سال سال از . جانباختن آنها گذشت.
به چند نکته اشاره میکنم:
یک:
بدون شک آنها در کادر زمان خود انسانهای شجاع و از جان گذشته ای بودند ودر کادر شرایط، آرمانها و نیز جبر شرایط سیاسی دلیرانه ایستادند و تسلیم نشدند
دوم:
شهادت اعضای مرکزیت در ضربه ای که بیش از نود و پنج درصد اعضارا به زندان افکند و در حقیقت سازمان مجاهدین را در آغاز راه از بین برد از نظر فردی، عاطفی و مذهبی میتواند افتخار آمیز باشد ولی در عالم واقعیت از نظر سیاسی یک تراژدی یا بهتر فاجعه وشکست کامل و ویرانگر بود، که این فاجعه و شکست در پرتو شهادتها و بمدد فرهنگ مذهبی پوشانده شد و هنوز هم پوشانده میشود.
دوران دیگری رسیده است لطفا دست اندر کاران و آگاهان یکبار از درون دنیای شهادت خارج شده و به تحلیل و تفسیر این شکست و علل آن بپردازند و واقعیت را ببینند و به دیگران نشان دهند و از نوشتن متون خسته کننده و اکثرا اغراق آمیز و بی ارزش درون تشکیلاتی دست بردارند.
سوم:
پس از ضربه و تیربارانها، سازمان مجاهدین در عالم واقعیت سیاسی( به نظر من) در خارج زندانها دیگر وجود نداشت ، تاریخ سازمان،[ پس از این ضربه بجز بخش کوچکی از یک سازمان ضربه خورده و ویران شده و بحران زده را که دو سه سال بعد با یک بحران دیگر تقریبا بالکل ویران شد] همین را نشان میدهد اما واقعیت تلخ این شکست در سایه همین شهادتها توانست پنهان شود و فضای عاطفی و فرهنگی و بخصوص تبلیغاتی، خود را بسازد.
این ویرانی و بحران و نبودن واقعی مجاهدین خلق در پهنه واقعیت، بنیادهائی را فراهم آورد که از یکطرف به برآمدن چهره ای کاریسماتیک ویکه تاز، رهبر مطلق کمک کند و از سوی دیگر علل ضربه و ضعفها را بپوشاند و نیز به ضعفهای ویرانگر تئوریک و سیاسی میدان بدهد و پایه های وضعیتی گردد که امروز شاهد آنیم. وضعیت جنبشی که جز در کادر انقلاب درونی و ذوب، تقریبا از تمام پایه های اولیه بنظر من فاصله دارد و علیرغم بار سنگینی از جانبازیها و دریای رنجها سخت تنها و منزوی است.
چهارم و نکته آخر:
شهادن اعضای کادر مرکزی شروع یک دوران نوین نبود! یک فاجعه بود ، فاجعه ای که منجمله اشتباهات و ضعفهای درون سازمانی آن را پدید آورد. کثرت شهیدان باعث افتخار نیست بل نشان نقائص و اشتباهات است بخصوص وقتی میبینیم فرجام روشنی در کار نیست.
دوران چراغانی شهادتها به نظر من بسر رسیده. تعداد شهیدان و دیوار طولانی و سنگین اجساد سوراخ سوراخ خونینی که محل اتراق و سنگر فرار اشتباهکاران است راه نفس زندگان و زندگی سیاسی واقعی را بسته است و به عوامانگی ویرانگر و مبتذل سیاسی - آخوندی وعواطفی که توجیه گر بی دانشی سیاسی و ایدئولوژیک است بسیار یاری رسانده. من بعنوان یک تن از نسلی که میدانم اندیشندگانی چون من فراوانند میگویم:
ما از مرگ در راه آزادی و عدالت هراسی نداریم، ولی از شهادت و شهید بازی و شهیدان را چاشنی اشتباهات کردن و از شهادت پوزبند خون و جسد بر دهان زندگان و عقل و منطق زندگان زدن خسته ایم!
من بعنوان یک شاعر که با کلمات انس و الفتی زنده دارد سالهاست کلمه مرگ بخاطر آزادی را بیشتر از کلمه شهادت آبرومند میبینم میپسندم ، بدون تعارف باید بگویم برای کلمه شهادت که روزگاری نه در دسته های سینه زنی و منبر روضه خوانهای شکمپا و مبتذل، بلکه در ضمیر نسل پیشتاز و خردمند سالهای پنجاه آبرو و حیثیت فراوان وجود داشت ، حیثیتی باقی نمانده است. کلمه شهادت و شهید در تمام جبهه ها بازیچه امیال و آمال کسانی است که جز در پی قدرت نیستند و بوئی از ایثار و فداکاری نبرده اند کسانی که سالهاست خود در بستر امن و امنیت آرمیده وتسبیح شهادت را بر زبان میچرخانند ولی مطمئن باشند دیگر این دوران به سر رسیده است.ما اعلام میکنیم از شهادت خسته ایم بی انکه از مرگ بهراسیم.
تاکید میکنم:
در وادی شهادت معمول بنظر من:
گردن ما زیر بار منت خدا و صد و بیست و چهار هزار معصوم و مقدس خم میشود و پاداش مبتذل بهشت کار سترگ انسانی ما را که بخاطرمفهوم آزادی بر همین زمین تلخ بعنوان یک مجاهد یا مبارز «آمیزه ای از خدا و انسان که جاودانگی در ذات اوست» سر بلند و مغرور و استوار جنگیده ایم و تن خود را فدای جان خود و تاریخ و میهن خود کرده ایم بسیار فرو میکشد و ما را به سطح انسانهائی که به یک بده بستان مضحک تقدیم جان و گرفتن جاودانگی در بهشت دلخوش کرده اند فرو میکشد.
شکوه جانباختن واقعی آنست که ایثار کنیم و هیچ نخواهیم و آنچه می خواهیم برای دیگران باشد برای انسان و حیوان و درخت و خاک میهن در نبودن ما.
من از این شهادت بیزارم و هزار بار مرگ بخاطر آزادی و انسانیت را در کادرشعور و منطق والای انسانی و بی پاداش بهشت و منت پروردگار بر شهادت ترجیح میدهم. بنابر این بجای اینقدر شهادت شهادت کردن بی محتوا در کادر مکتیی که ستونهای اصلی اش در کادر جهان چالش خردمندانه و انسانی مورد سئوال است، کوشش کنید منصفانه به این سئوال پاسخ بدهید:
آیا اگر اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران و تمام کشتگان میدانهای تیرباران شاه بخصوص بنیادگذاران سازمان مجاهدین ،امروز زنده بودند بر آنچه که بر سازمان مجاهدین خلق ایران رفت و بر کارکردهای سیاسی، تشکیلاتی، و ایدئولوژیک و انعکاسات اخلاقی اش در برخورد با دیگران، بخصوص به ساختار رهبری آن مهر تائید مینهادند یا نه؟
پاسخ به این سئوال میتواند ما را جائی رهنمون شود که بدانیم آیا در برابر نام ویاد جانباختگان سال 51 باید به احترام ایستاد و به آنها درود فرستاد یا نه؟آیا آن شهیدان شایسته درود و احترام هستند یا نیستند. امیدوارم به این بیندیشید.
اسماعیل وفا یغمائی
سی فروردین 1395 خورشیدی
منبع:پژواک ایران