تاریخ جعلی مردم ایران را فلج کرده
اسماعیل وفا یغمایی
حنیف حیدرنژاد – اسماعیل وفا یغمائی، شاعر و نویسنده و پژوهشگر تاریخ ایران و اسلام است. او از زمان دانشجویی در دهه ۴۰ خورشیدی به فعالیتهای سیاسی روی آورد، به زندان افتاد، و بعدها به عضویت «سازمان مجاهدین خلق ایران» درآمد.
بخش بزرگی از اشعار و سرودهای این سازمان از اوست. جدایی همراه با سکوت از سازمان مجاهدین و همکاری با شورای ملی مقاومت و خروج از آن تشکیلات بعد از تقریبا سه دهه همکاری و عضویت، پایانِ فعالیتهای تشکیلاتی- سیاسی او بود. او سالهاست که در وادی دیگری قدم و قلم میزند. وادی نقد و پرسشگری. از نقدِ گذشتهی سیاسی و تشکیلاتی تا نقد اسلام و خدا و قرآن و پیامبرش و همچنین بازخوانی تاریخ ایران و مطابقت آن با اسلام.
از مشخصههای نقد اسماعیل یغمائی، قبل از هر چیز و هر کس، صراحت در نقدِ گذشته سیاسی- تشکیلاتی و نقد اندیشه خود است. این نقد با نقد باورهای مذهبی و سنتی و با زبانی تند اما توام با احترام به توده مردم جریان مییابد.
بعد از نزدیک به چهار دهه از حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران بسیاری از مردم عادی و یا شخصیتهای مختلف سیاسی، اجتماعی و هنری و فرهنگی از گذشته خود فاصله گرفته و به نقد آن میپردازند. این تغییرات و بازنگری حاصل و نشانه چیست؟ گفتگوی زیر با اسماعیل یغمائی که ساکن پاریس است بهطور مکاتبهای انجام شده است.
-آقای یغمائی، چند سالیست که شما با نگاهی متفاوت از گذشته تاریخ و سرنوشت ایران را مورد بررسی قرار می دهید. ویژگی این نگاه جدید، دید انتقادی شمابه اسلام و به ویژه مذهب تشیع و روحانیان شیعه است. این منابع را شما قبلا هم خواندهاید. پیشتر نتیجهگیری شما به ستایش از «اسلام انقلابی» و «انقلاب» ختم میشد و اکنون به نقد همان اسلام و خدا و پیامبر و قرآن ختم می شود. این تغییر دیدگاه حاصل چیست؟
یغمائی: من اطلاعات تاریخی معمول را در مدرسه و دانشگاه داشتم. خانواده و فامیل من فرهنگی بود و هست با سابقهای حدود دویست و پنجاه ساله که در میان آنها روزنامهنگار، محقق، استاد دانشگاه و… وجود داشت. مذهب و ناسیونالیسم در خاندان من و فرهنگی که در آن رشد کردم پنجاه پنجاه بود. از سال ۱۳۶۸ در گذرِ اسلام سنتی و اسلام مجاهدین [سازمان مجاهدین خلق] شکِ من شروع شد. شکی تکاندهنده. با تجربه زندان شاه، عبور از حکومت خمینی و شک به بنیادهای اندیشه مجاهدین کار من شروع شد. تشنه دانستن شدم و شروع کردم. از آغاز تاریخ ایران شروع کردم تا سال ۱۳۷۲ مطالعات ابتدایی من در باره تاریخ اسلام تمام شد. سال ۷۲ از مجاهدین جدا شدم و تاریخ بعد از اسلام را شروع کردم و تا دوران قاجاریه ادامه دادم. مقایسه تاریخ قبل و بعد از اسلام زمینه اصلی کار مرا روشن کرد. بعد سختترین قسمت کار رسید: تطبیق تاریخ ۲۵۰ ساله تشییع بر تاریخ ایران. کار، بسیار سنگین بود. اینجا بود که من دانستم تاریخ واقعی ایران هیچ ربطی به تشییع ندارد. در این تاریخ استاد سیس همعصرامام صادق است و بابک همعصر امام رضا و یعقوب لیث همعصر جنبش زنگیان و یعقوب لیث. بدون اغراق صدها کتاب و سند و رساله را خواندم تا فهمیدم ما با یک تاریخ جعلی مسموم روبروییم که همه ما را در خود فرو کشیده است. همه ما را. از انقلابی تا ارتجاعی تا لیبرال مسلمان. اما شناخت اینها کافی نبود. باید شهامت این را پیدا میکردم تا روانشناسی ترس، حافظه تاریخی جمعی، ترس فلسفی، و خیلی چیزهای دیگر را کنار بگذارم. بررسی خصوصیات الله، دقت در قران به عنوان یک کتاب، بررسی زندگی محمد مرا از درون دیوارهای جاذبه به بیرون پرتاب کرد و من تنها، خیلی تنها ولی آزاد شدم. به واقع در سن شصت سالگی زاده شدم. خسته و تلخ اما با یک شادی تلخ، چون تازه فهمیدم این جدال چقدر مهیب است. در کل، این تغییر حاصل تجربه خمینی، تجربه مسعود رجوی، تجربه نمودهای سیاسی اسلام در سراسر جهان و بسیار تجربههای دیگر است. اسلام برای من دیگر یک پدیده زمینی و تاریخی است، تمام شخصیتهایش هم همینطور، ولی قدرت اصلی اسلام و کارکردهایش در پس دیوار جاذبهها و نیز عوامانگی اکثر مسلمانان حتی بزرگانش است. فاصله غزالی و مولانا و سعدی و بازرگان و رجوی در بنیادها با سادهترین مردم کوچه و بازار بسیار کم است. همه جرئت عبور از دیوار جاذبه را ندارند و مقهورند.
– آیا فکر میکنید آنچه مانع از دید امروزی شما شده بود، مردم ایران را نیز شامل میشود؟ آنچه مانع دید واقعگرایانه و به دور از تعصب مردم ایران نسبت به گذشته و تاریخشان میشود چیست؟ آیا مسئله و مشکل فقط آگاهی و سطح اطلاعات است؟
– من هم مثل همه مشکل آگاهی داشتم. محفوظات مرده و جامد من زیاد بود ولی آن آگاهی زنده و بیدار که ذهن را به تکاپو وا میدارد کم بود. تفاوت زیادی است میان دانستن و محفوظات تا شناختی که با زندگی در ارتباط است. به قولی شاید اقیانوسی بودم به عمق یک سانتیمتر. کمبود دانش زنده، گرایش عاطفی به مجاهدین، آخرتگرایی و جاودانه شدن، سنتها و… مرا منجمد کرده بود. پیدا کردن یک دید زنده بسیار مشکل است. برخی از اصحاب رنسانس این دید را داشتند. من در حال حاضر هیچ چیز نمیخواهم، نه سعادت اخروی نه احترام جمعی و نه هیچ چیز دیگر. من با درد خود بیدار و شادم و از زاویه همین درد میکوشم صدایم را بلند کنم. همین درد مرا به مردمی پیوند میدهد که بخش عظیمی از آنها غرقه در خرافاتند، اسیرند، ذلیلاند ولی باید در کنارشان بود. تعارف را کنار بگذاریم. سطح آگاهی حقیقی تاریخی در میان مردم بسیار پائین است. بدتر از این، یک تاریخ جعلی آنها را فلج کرده است.
– یکی از ویژگیهای گفتارهای تاریخی جدید شما ستایش تاریخ باستان، اساطیر و یا چهرهها و شخصیتهای متعددی است که باعث «افتخار» هستند. آیا تاکید بر افتخارات ملی و نمونههای «مثبت»، نگاهی یک طرفه و «غیرواقعی» نیست؟ چطور است که در گفتههای شما افتخارات، حتی افتخارات «اساطیری» بزرگ شده، اما به ضعفها و کمبودهای فکری و فرهنگی مردم و جامعه کمتر پرداخته میشود؟ آیا مشکل فقط اسلام است و فساد و جنایتکاری حاکمان و عوامل بیرونی؟ نقش مردم در پذیرش وضعیت موجود یا تن دادن به آن کجاست؟
– من نخست به دنبال حقیقت تاریخ خودم هستم. چه خوب چه بد. تاریخی که جعلی نباشد. ما ملتی کهن هستیم با حدود سه هزار سال تاریخ که تاریخ جعلی مذهبی نه تنها روی آن را پوشانده بلکه ما را با تاریخ خودمان دشمن کرده است. علی امام اول شیعان نشسته است جای داریوش هخامنشی. محمد پیامبر اسلام جای زرتشت. الله جای اهورامزدا. تمام شخصیتهای تاریخی ما محو شده اند، جایشان را امام و امامزاده گرفته. نخست و فارغ از خوب و بد، من می خواهم تاریخ واقعی خود را بشناسم. هم کورش را هم آقامحمد خان را. هم جانی و هم خادم را. هم تاریکی و هم روشنایی را. بحث در گام اول بر سر تائید نیست، بر سر شناخت است. اما در گام بعدی، باید بدانیم این گذشته تاریخ حقیقی ما دارای نقاط مثبت و قهرمانیهای بسیارست. اسطورههایش از اسطورههای اسلامی زیباترست مانند حماسههای آرش و کاوه. قهرمانانش از قهرمانان جهان اسلام شجاعترند. آریو برزن و بابک و یعقوب و ستارخان را داریم. مرام و منش و اخلاق کوروش و برخوردش در بابِل با اقوام و ادیان قابل مقایسه با هیچ پیامبری نیست. این قهرمانان در پیوند با تاریخ واقعی ملت ایران هستند. بحث بر سر ناسیونالیسم نیست. من زمینی هستم و انسان. حتی سگ و گربه را با خود در زمینه ی حیات مساوی میدانم، ولی به عنوان یک ایرانی فکر میکنم با تاکید روی ذخایر واقعی و ارزشهای ملی و تاریخی، میتوانیم یک سپر فکری نخست برای نجات خود و سپس برای نجات ایران، برای دفاع در مقابل ارتجاع داشته باشیم. با چه چیزی میخواهیم با فرهنگ و تاریخ تحمیلی مبارزه کنیم؟ با خود اسلام؟! دامی که همه در آن افتادیم و راه به جایی نبردیم.
نگاه من یکطرفه نیست ولی ناکامل است. باید این نگاه کامل شود. همه باید در این تلاش شرکت کنند. تلاش من روی تاریخ است. طبعا جای جامعهشناسی در آن خالیست. جامعهشناسان نیز باید در این جدال شرکت کنند، همچنین فرهنگشناسان و متخصصان مذهب؛ باید حافظه جمعی و سنتها را شناخت و خیلی کارهای دیگر باید انجام داد تا این ضعف بر طرف شود.
تاکید میکنم جدال من جدالی است در حیطه روشنفکری و روشنفکران. من با مردم معمول به جدال نمیپردازم زیرا اعتقاد دارم تلاشی بیهوده است. مردم عادی با اعتقادات خود خوشاند. میآیند و رنج میکشند و شادی میکنند و میروند و با سنتها و اعتقاداتشان روزگار میگذرانند. ارتش عُمَر آنها را سنی کرد و تیغِ شاه اسماعیل شیعه. به نظر من باید در حیطه روشنفکری نخست به نتیجه رسید و بعد مجموعه تلاشگران میتوانند دست به تغییر سیاسی جامعه بزنند. حیطه روشنفکری به معنای عام، نقطهای است که سرنوشت جامعه را تعیین میکند.
تغییر مردم حکایتی دیگرست. تغییر مردم کار فضای دموکراتیک و قدرت فرهنگ در درازمدت در یک حکومت دموکراتیک و سکولار است. باز هم تاکید میکنم کار من تاریخ است و اعتقاد دارم ضعفهای تاریخی در کنار اسلام رایج،ِ نقطهی اتکای تمام غارتگران کنونی برای اسارت مردم و جامعه است. تصور کنید اگر ایرانیان تاریخ خود را میشناختند و در سرفصل فروپاشیِ رژیم شاه، یعقوب لیث و آریو برزن و کورش در فرهنگ مردم جایی میداشتند، آیا خمینی میتوانست اینطور بتازد؟ آیا باز هم روشنفکران ما همه به دنبال انقلاب خمینی راه میسپردند و آیا ارزشهای فرهنگی و تاریخی، نمادها و نمودها و حتی احزاب سیاسی و پایگاههای اجتماعی خود را نمیداشت؟ پاسخ به این پرسش میتواند خیلی از قضایا را روشن کند.
منبع:کیهان لندن