PEZHVAKEIRAN.COM آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند
 

آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند
اسماعيل نوری‌علا

۱
اجازه دهيد پيش از ورود به بحث اين هفته به چند نکتهء مقدماتی اشاره کنم:
۱. می دانيم که اعلام نتايج انتخابات رياست جمهوری در ايران، و پذيرفته نشدن آن نتايج از جانب کانديداهای شکست خورده و طرفدارانشان، منجر به جان گرفتن حرکتی، با شرکت بسياری از رأی داده گان و نداده گان شد، که اکنون رسماً «جنبش سبز» خوانده می شود.
۲. نيز شاهد آن بوده ايم که جنبش سبز موجب فعال شدن چهره های مختلفی در صحنهء سياسی داخل و خارج کشور شده که از جملهء آنها می توان از حجة الاسلام ـ و يا، شايد بايد گفت، حضرت آيت الله ـ آقای دکتر محسن کديور نام برد.
۳. فعالت های ايشان از آن رو می تواند مورد توجه قرار گيرد که:
الف ـ به اعتقاد من، ايشان يکی از اميدهای اهل تعمق در زمينهء «نوانديشی مذهبی» و ايجاد يک «نوزائی معنوی» در قلمرو فقه و حکمت تشيع امامی ـ اسلامی محسوب می شوند.
ب ـ اما، متأسفانه، گويا بخاطر حس تعلقی که به «جنبش سبز» پيدا کرده اند، مسائل دينی و اخروی را ـ که در حوزهء تخصص شان است ـ کنار گذاشته و با رفتن از اين دانشگاه به آن دانشگاه آمريکائی مشغول ايراد نطق و خطابه دربارهء «جنبش سبز» شده و مرتباً تحليل هائی صرفاً و يکپارچه «سياسی» ارائه می دهند، بی آنکه معلوم شود ايشان اين «علم سياست» را، جز در حوزهء علميهء قم، در کجا تحصيل کرده و حتی در آن فارغ التحصيل هم شده اند.
پ ـ اين وضع از ايشان نمونهء قابل توجهی از دخالت بيجای دينکاران در کار سياست ساخته است که نشان می دهد اينگونه دخالت ها، حتی اگر با کمال حس نيت انجام شوند، بعلت ناآشنائی با حوزهء سياست، اتخاذ روش های مغلوط، و کاربرد ترفندهائی که بايد آنها را «آخوندی» خواند، نتايجی بی پايه و مخدوش ببار می آورند.
۴. بخصوص که، بنظر من، واکنش نشان ندادن کسانی که پيکان حملات ايشان رو به جانب آنها است (آنها که ايشان متصف به «سکولار» بودن شان می کنند) موجب می شود که هم «ترفندهای آخوندی» ايشان مورد مداقه قرار نگيرند و هم ايشان به تنهائی به قاضی رفته و، خودبخود، راضی برگردند. اين رضايت البته با تهاجم هم همراه بوده است؛ چنانکه می توانم به ضرس قاطع بگويم که در فضای دلشاد کنندهء روزهای پس از انتخابات، که جمع آورندهء دل ها شده بود، ايشان از اولين کسانی بودن که علم «خودی و غير خودی» را برافراشته و ادعا کردند که «ما» رنج کشيده ايم و اين جنبش را براه انداخته ايم و حالا آنها که در انتخابات شرکت نکرده و حتی آن را «بايکوت» کرده بودند از راه رسيده و می گويند: «حاجی، ان شريک!»
۵. و، باری، اکنون معتقد شده ام که ايشان نه مرجعی در ارائهء تحليل های سياسی است و نه ناظر بی طرفی که می کوشد موانع را از سر راه «جنبش سبز» بردارد. برعکس، من فکر می کنم که کوشش ايشان همه مصروف محدود و منحرف کردن اين جريان پيشرونده، و جاری ساختن آن در جوی باريکی است که ايشان آن را بهترين مسير ـ يا مسيل! ـ برای مقاصد خود در مورد آن می بينند.

۲
يکی از آخرين و جامع ترين سخنرانی های آقای کديور در مورد جنبش سبز اخيراً در دانشگاه «نورث وسترن شيکاگو» انجام گرفته است و ايشان در طی آن «ترفند» ی را بکار برده اند که عبارت باشد از پيش نهادن برخی «اصول» ظاهراً منطقی و سپس بکار گرفتن مغالطه آميز آنها برای رد مواضع حريف، در حاليکه همان اصول اگر به همان روش بر نظريات خود ايشان نيز اعمال شوند نتيجه ای نخواهند داشت جز اثبات درست بودن احتجاجات شخص مورد انتقاد قرار گرفته.
موضوع سخنرانی ايشان چنين است: «ضرورت‌های نخستين مرحلهء جنبش سبز»؛ و خود اين موضوع به ما می گويد که ايشان معتقدند
۱. ما در نخستين مرحلهء جنبش سبز هستيم و
۲. طبعاً، مراحل ديگری هم در کار خواهد بود،
۳. و در هر مرحله «ضرورت» هائی وجود دارند که ماهيتاً با ضرورت های مربوط به مراحل قبل و بعد خود متفاوتند؛
۴. و (با توجه به کل سخنرانی ايشان) اگر به اين «مرحله بندی ضرورت ها» دقت نشود و ضرورت های مراحل ديگر در اين «مرحلهء نخستين» مطرح شوند کار به شکست جنبش خواهد انجاميد.
ايشان برای ادای مقصود خود در اين مورد از علم پزشکی مثال می آورند و می گويند: «ابراز برخی مطالبات در برخی شرايط صحيح نيست. مثل دارو می‌ماند، هر دارويی به ‌درد هر بدنی نمی‌خورد. پزشک حاذق می‌طلبد که بگويد دوز اين دارو برای بدن اين بيمار مناسب هست يا نيست. همان دارو در يک بيمار اثر می‌کند و در ديگری باعث تشديد بيماری می‌شود. مسايل اجتماعی هم دقيقاً همين‌گونه‌اند. برخی از اين شعارها و مطالبات گرچه که فی‌نفسه درستند اما پيش از موعد بيان کردن‌شان، تلف کردنشان است، از دست ‌دادن‌ شان است‌. کمی صبوری بايد بکنيم. اينجا جامعه‌شناسی لازم است، کار ميدانی لازم است».
بدين سان، از سخنان آقای کديور در دانشگاه شيکاگو، پيرامون وجوب اظهار نظر پزشک حاذق و جامعه شناس ميدانی، اين نتيجه را هم می توان گرفت که اگر خودشان پذيرفته اند تا دربارهء «ضرورت های مرحلهء نخستين جنبش سبز» توضيح دهند، در اين کار خود را همان «پزشک حاذق» و «جامعه شناسی که اهل کار ميدانی است» می دانند و، لذا، بخود حق می دهند تا از کسانی که مثل ايشان نمی انديشند، حتی اگر تحصيلاتی در جامعه شناسی و علوم سياسی داشته باشند، با الفاظی اينگونه ياد کنند: "کسی که با گمان‌های خود اين جنبش را تفسير می‌کند..." يا "اين شعرها را بر چه مبنائی سروده ای؟".. يا «پايمان را به اندازه گليم مان بلند کنيم»... و... که بگذريم.

۳
نگاه آقای کديور به جنبش سبز و روش کار و مفروضات قطعی شده در نظر ايشان را می توان از لابلای سخنان شان استخراج کرد. نخست اينکه ايشان مشخصات جنبش سبز و ضرورت ها را در "هفت نکته" جمع بندی کرده اند که عبارتند از: ۱. ضرورت اعتراض به وضع موجود، ۲. تضاد اصلی دينی بودن حکومت نيست، ۳. لزوم پرهيز از افراط و تفريط، ۴. در نظر گرفتن مقدورات جنبش سبز و ملت ايران، ۵. مرحله‌بندی مطالبات، ۶. ضرورت برنامه‌ريزی، و ۷. سياست خارجی جنبش سبز.
متأسفانه اما، سخنان آقای کديور در مورد هيچ کدام از اين «سرتيتر» ها منظم و واجد ساختمان نيست و اين دسته بندی در هر موردی بلافاصله مخدوش شده و ايشان در ظل هر تيتری دربارهء همه مسائل مربوط به تيترهای ديگر هم سخن می گويند. اين درهمآميختگی متظاهر به داشتن نظم (که خاص سخنرانی های منبری است) موجب می شود که ما ناگزير شويم خود، برای درک مقاصد ايشان در اين سخنرانی، مطالب مربوطه را بهم وصل کنيم. براستی اگر حوصله و اجازه می داشتم، بعنوان يک ويراستار، سخنان ايشان را منظم می کردم و به آن ساختاری پيشروند و بی تکرار می دادم. اما در غياب چنان حوصله و اجازه ای، می توان نخست به چهارچوب روش های پيشنهادی ايشان برای مطالعهء مورد نظرشان توجه کرد.
بهر حال، بنظر می رسد که، در اتخاذ "روش تفسيری" برای تعيين مشخصات و نيازهای جنبش سبز، ايشان معتقدند که بايد واقع گرا بود (اين تعبير از من است) و توضيح می دهند که: «قرار نيست ما ذهنيت خود را بر عينيت تحميل کنيم... قرار است ما ذهنيت خود را نزديک به عينيت کنيم، نه برعکس!.. برخی از تحليل‌ها امروز با کمک تکنولوژی به ‌راحتی قابل ‌تحريف شده [شدن؟] است. کافی است شعاری متفاوت با شعار اکثريت مردم جايی داده شود، توسط يک تلفن همراه اين شعار ضبط شود، و چون مطابق ميل شخص من نوعی است به‌عنوان شعار اصلی اين جنبش معرفی شود. در صورتی که گويندگان اين شعار افراد معدودی بوده‌اند.»
آنگاه ايشان، با توجه به اين پيش نهادهء منطقی، توضيح می دهند که «برای تفسير جنبش سبز چاره‌ای نداريم جز اينکه چند عامل کليدی را در نظر بگيريم».
اما، متأسفانه، ايشان هرگز اينگونه «عوامل کليدی» را مورد بحث قرار نمی دهند و براحتی کلاً از آنها گذشته و تنها به اين نکته اشاره می کنند که: «آنچه صحنه‌ء عمل را تعيين می‌کند آن‌ جوان ‌هايی هستند که در خيابان‌های تهران زجر می‌کشند، نه ذهنيت من و شما که بيرون از گود نشسته‌ايم و ذهنيت‌های ايده‌آليستی‌مان را به زور می خواهيم به اين عينيت تحميل می‌کنيم».
بر اين سخن چند تأمل وارد است.
۱. «تعيين صحنهء عمل از جانب جوانان» با «تعيين ماهيت جنبش از سوی مفسران» تفاوت کلی دارد، حال آنکه ايشان در توضيح اين يکی به آن ديگری اشاره کرده و، در عين حال، برای حکمی که بر اساس اين «تردد» صادر می شود دليلی اقامه نمی کنند.
۲. به همين دليل هم در تمام سخنرانی خود بين «رهبران» و «جوانان» در نوسان اند و رهبری را گاهی به آنها و زمانی به اينها احاله می دهند. هر کجا لازم باشد سر و کلهء رهبران پيدا می شود و هر کجا لازم نباشد آنها پس می کشند تا جوانان به «تعيين صحنهء عمل» بپردازند.
۳. همچنين معلوم نيست که ـ جز در مکاتب پوپوليستی (عوام مدار) ـ شخص چرا بايد تابع تعيين کنندگان صحنهء عمل باشد و حق اظهار نظر را از خود سلب کند.
۴. و تأسف بارتر اينکه ايشان در سراسر سخنرانی خود، بی ارائهء هيچ دليل و سندی، اين نکته را بديهی می انگارند که تفسير خودشان از "جنبش" ماهيتی ذهنی ندارد و آنچه که ايشان تفسير می کنند کاملاً مبتنی بر برداشت های عينی است، اما سخن «دگر انديشان» کلاً ذهنی و دلبخواه است.

۴
در اينجا من مانعی نمی بينم که، برای پيش برد بحث هم که شده، بيائيم و ادعای ايشان مبنی بر عينی بودن تفسيرشان را بپذيريم و فکر نکنيم که ايشان هم می خواهد «ذهنيت خود را بر عينيت تحميل» کند. در اين صورت بايد ديد که تفسير ايشان از جنبش سبز دارای چه محتوائی است.
اولين و مهمترين شاخصهء جنبش سبز در نظر ايشان «تازه پا بودن» آن است. می گويند: «جنبش سبز الان در حدود چهار ماهگی خود است. يک بچه‌ی چهار ماهه چه اقتضاهايی دارد؟.. در برخی از نسخه‌هايی که پيچيده می‌شود اصلاً به اين توجه نمی‌کنند که هنوز در مرحله‌ء اول هستيم. در مرحله‌ی اول چه بايد بکنيم؟»
(هرچند که ـ باز، بدليل همان سنت های منبری ـ ايشان اين نکته را هم، جز در مواردی که به آن نيار دارند، فراموش کرده و می گويند: «اين جنبش وارد مراحل تازه‌ای شده است...» يعنی نه تنها مرحلهء اول را پشت سر گذاشته بلکه هم در قبل از اين انتخابات مراحلی را داشته است و هم بعد از انتخابات مراحلی را طی کرده است).
اما باز اجازه دهيد که بيائيم و اين عبارت اخير را هم ناشی از لقلقهء لفظی بدانيم و به همان نظر «نوزاد چهار ماهه» ی ايشان بپردازيم.
بنظر من می رسد که ايشان عامداً نمی خواهند بپذيرند که جنبش کنونی می تواند جلوه ای ديگر از همان جنبشی باشد که از صد سال پيش، در قالب های انقلاب مشروطه و نهضت ملی کردن نفت و انقلاب سال ۵۷ و حتی دوم خرداد ۷۶ و شورش های دانشجوئی ۷۸، جريان داشته و هر بار راه تازه ای را آزموده، بی آنکه مقصد خود را ـ که رسيدن به آزادی و استقلال و عدالت و حکومت ملی است ـ گم کند. برای ايشان اساساً تاريخ معاصر ايران از انقلاب اسلامی شروع می شود (تا ـ لابد ـ در محدودهء آن هم باقی بماند). ايشان توضيح می دهند که: «اين لحظاتی که ما در آن به‌سر می‌بريم می‌توان گفت در تاريخ سی‌ساله‌ی اخير ايران بی‌سابقه بوده است. ما در يک موقعيت ساخته شدن مجدد ايران قرار گرفته‌ايم. اين موقعيت بعد از وقوع انقلاب اسلامی دومين موقعيت مهم در تاريخ معاصر ايران است و حتی از موقعيتی که دوره‌‌ی اصلاحات در ايران ايجاد کرد مهم‌تر است».
باز می گوئيم بسيار خوب، اما اين لحظات «بی سابقه» بدنبال کدام تضاد و مشکل بوجود آمده و در جستجوی چيستند؟ و در پاسخ به اين پرسش است که ايشان دست به يکی از رايج ترين و تأسف آور ترين توجيهات می زنند تا، سر ضرب، «حکومت اسلامی» را (که البته با ولايت فقيه خامنه ای يکی نيست) از زير ضربه خارج کنند و در اين راه به اين توجيه می پردازند که خواستاری يک حکومت سکولار ـ بعنوان بديل و پادزهر حکومت اسلامی ـ راه حل مشکل ملت ما نيست.
در اين زمينه، «ترفند آخوندی» بصورت آدرس غلط دادن عمل می کند. ايشان ابتدا به درستی می گويند: «دعوای امروز ايران، دعوای اين مرحله، دعوای دين و بی‌دينی نيست»، و آنگاه، با يک چرخش کلام، «بی دينی» را معادل «سکولاريسم» می گيرند و به دادن توضيحات مفصلی می پردازند.
می گويند: «آيا در ايرانِ پيش از انقلاب "استبداد سکولار" برقرار نبود؟ همه‌ی اشکالات فقط از اسلام بود که بر صحنه آمد؟ آيا صدام حسين مصداق اسلام بود که اين‌شکل خشن استبداد را در همسايگی ايران برقرار کرد؟ آيا سکولاريسم در همه‌ی دنيا برابر دموکراسی بوده است؟ و دين‌داری در طول تاريخ برابر استبداد بوده است؟ کجا ما اين دو فرضيه را اثبات کرده‌ايم؟»
براستی که فقط يک «ناظر همه جا حاضر» که از هرچه نوشته و گفته شده خبر دارد می تواند اين پرسش آخر را مطرح سازد. وگرنه هيچ معلوم هم نيست که اين «فرضيه» ها را بايد در «کجا» توضيح داد که به اطلاع ايشان هم برسد و خواب غفلت را از چشم شان بپراند.
آيا ايشان فرصت داشته اند که لااقل نيم نگاهی به آنچه در مورد سکولاريسم حتی به فارسی نوشته شده و دو سال است در سايت «سکولاريسم نو» گرد آوری شده و می شود بياندازند؟ يا نه، ايشان فقط نوشته های «دوستان خودی» را می خوانند و در نتيجه از همهء بحث های اين دو سه ساله غافل مانده اند؟
آخر، چه کسی گفته است که حکومت صدام و هيتلر و استالين و موسولينی همه سکولار بوده اند، جز آقای اکبر گنجی که مدت ها است می کوشد رابطهء بين سکولاريسم و دموکراسی را منکر شود؟
چه کسی گفته است که سکولاريسم ـ آن هم در دههء نخست قرن بيست و يکم ـ همچنان فقط خواستار «جدائی مذهب از حکومت» است و چه کسی نگفته که «مذهب خود نوعی از ايدئولوژی است» و اگر ما سکولاريسم را «جدائی ايدئولوژی از حکومت» بدانيم آنگاه درک می کنيم که حکومت های صدام و هيتلر و استالين و موسولينی بيشتر شبيه حکومت های مذهبی اند تا حکومت های سکولار؟
چه کسی گفته است که سکولاريسم معادل بی دينی است يا با اديان می جنگد؟ آيا اين همان ترفند کهنهء آخوندی نيست که با تعريف غلط دادن از پديده ها معنای واقعی آنها را پنهان و معنائی زننده و عوام برانگيز را جانشين شان می کنند؟
و بالاخره، دينداری و بی دينی چه ربطی به حکومت اسلامی دارند که ايشان تلويحاً دژنداری و حکومت دينی را يکی می گيرند تا سکولاريسم و بی دينی را در جبههء مقابل قرار دهند؟
باری، بنظر من، هدف ايشان در از ميدان به در کردن سکولاريسم، آن هم بهر قيمت، بلاشک حفظ اسلاميت رژيم کنونی است، حتی اگر ولی فقيه فعلی اش را در ميدان اعدام بالای دار بکشند. ايشان، در اين زمينه، نه تنها به ابطال اعتبار سکولاريسم بسنده نمی کنند بلکه، بصورتی آشکار، رهبری جنبشی را که، در تعريف ايشان، ميدان «نبرد بين دين‌داری و بی‌دينی» است ـ نيز صورت ديگری از رهبری دينی می دانند، آنجا که می پرسند: «اين چگونه نبرد بين دين‌داری و بی‌دينی است که مهم‌ترين معترضينش مراجع تقليدند؟ امروز در ايران مقتدرترين و معترض‌ترين منتقد جمهوری اسلامی چه کسی است؟ مارکسيست‌ها؟ لائيک‌ها؟ يا فقيه عالی‌قدری مانند آيت‌الله العظمی منتظری؟»
و آنگاه يکی از زننده ترين نتايج را از اين احتجاج پيش روی ما نهاده و می گويند: «اگر ما می‌بينيم طرفين ديندار اند، دعوا به ‌قول زنده ياد دکتر علی شريعتی جنگ "مذهب عليه مذهب" است. دو تفسير متفاوت از دين عليه هم در حال مبارزه‌اند. يک تفسير بر تخت قدرت نشسته است و به استبداد جامه‌‌ی تقدس دينی پوشانده است و می‌گويد اسلام همين است و جز اين نيست، تلقی ديگر می‌گويد خير اينکه تو می‌گويی اسلام نيست».
و با اين پيشزمينهء دلشکن و ارتجاعی (که اتفاقاً بازگوئی نظر شخص آقای خامنه ای هم هست) مشکل کار را حتی در «اسلامی بودن ِ» حکومت نمی دانند و می گويند که: «اشکال جمهوری ‌اسلامی سوء‌ استفاده از دين است، اشکال جمهوری ‌اسلامی استبداد دينی بودن آن است. اين اشکالات ناشی از دينی بودنش نيست، ناشی از سرشت استبدادی آن است».
می بينيم که ايشان آشکارا می گويند که يک «حکومت دينی» هم ممکن است و هم مطلوب، به شرط آنکه از «استبداد دينی» استفاده نکند.
باری، مآلاً، اين همان تعريفی است که ايشان از «ماهيت جنبش سبز» و مطالبات آن به دست شنونده و خوانندهء خود می دهند.

۵
بر اساس همين تعريف و تشخيص هم هست که ايشان از مطرح شدن شعار «جمهوری ايرانی» برآشفته شده و آن را نالازم می بينند و می گويند: «دعوا سر اين نيست که اين حکومت يک حکومت دينی است و تنها راه برون‌رفت روی کار آمدن يک حکومت ايرانی است. هر حکومتی که در ايران برقرار شود ايرانی است، نيازی به ذکرش نيست. هر حکومتی در هرجای دنيا به‌نام آن سرزمين خوانده می‌شود، نوع حکومت که با نام مليت خوانده نمی‌شود. حواس‌مان جمع باشد.»
و حواس شان به اين نکته نيست که شعار «جمهوری ايرانی» دقيقاً بدان خاطر مطرح شده است که «با جمهوری ايران» فرق دارد و فرقش در اين است که می گويد «حکومت دينی»، چه اسلامی، چه مسيحی و چه بهائی، حکومتی فراگير نيست و شهروندان کشور ايران در آن متساوی الحقوق نخواهند بود و ما خواستار آنچنان حکومتی هستيم که از جانب آحاد ملت ايران تعيين شود، فقط قوانين غير دينی و غير شرعی ابداع شده از جانب نمايندگان ملت را اجرا کند، در برابرش همگان هم ارزش باشند، بين مؤمن و کافر فرق نباشد، و شرع بر عرف حکمرانی نکند.، و ـ خلاصه ـ حکومت همهء ايرانيان باشد. تجربهء سی سالهء اخير نشان داده که مردم دنيا ممکن است، بنا به عادت، «جمهوری اسلامی» را با «جمهوری ايران» يکی بگيرند اما «جمهوری ايرانی»، با برقراری خط فارقی بين خود و «جمهوری اسلامی» فرسنگ ها بالاتر از تنگ نظرهای تبعيض آميز های يک حکومت دينی می ايستد.

۶
بهر حال، «پزشک حاذق» ما، بر بنياد اين نظريه پردازی های سخت ارتجاعی و آخوندی، و در توهم خود شيفتهء تشخيص درد، اقدام به نسخه پيچی هم می کند و در اين زمينه، منهای مسئلهء سياست خارجی (که مثل نکتهء اول ايشان در مورد «ضرورت اعتراض»، ربطی به کل سخنرانی ندارد) بيشترين تمرکز را بر روی «شعارهای جنبش» می گذارد و در اين مورد از دو زاويه به اين موضوع می پردازد.
نخست اينکه پديده های عامی همچون دموکراسی را در قوالبی «بومی» می خواهد و، در عين رد شعار «جمهوری ايرانی»، در مورد همان «نوزاد چهار ماهه» می نويسد: «اين جنبش وارد مراحل تازه‌ای شده است. می‌توانيم بگوييم دموکراسی به‌سبک ايرانی. اصلاً هم قرار نيست ما آن‌گونه دموکرات شويم که آمريکايی‌ها،‌ فرانسوی‌ها، انگليسی‌ها يا کسان ديگر شده‌اند. ملت ايران اراده کرده است تا به ‌سبک ايرانی دموکراسی را به خانه‌ی خود بياورد. سبکِ ايرانی ِ دموکراسی ـ مراد من دموکراسی ايرانی يا اسلامی و امثال آن افزودن يا کاستن چيزی بر دموکراسی نيست - يک روش تازه برای برقرار کردن و بومی‌کردن مناسبات دموکراتيک در ايران است». البته اگر شما چيزی از اين نظريه پردازی فهميديد لطفاً نگارنده را نيز مطلع نمائيد».
يعنی ايشان، پس از رد شعار «جمهوری ايرانی» به تأئيد دموکراسی سبک ايرانی می پردازند و متوجه يک بام و دو هوائی هم که بوجود می آورند نيستند. از منظر ايشان همه چيز می تواند به سبک ايرانی باشد جز «جمهوری ايرانی» و اين تعبير را مطلقاً می توان مطرح کرد. واگر از من بپرسيد چرا؟ خواهم گفت که چون «جمهوری ايرانی» فروپاشنده و بی اعتبار کنندهء جمهوری اسلامی است.
اما زاويهء دوم کار ايشان به خود شعارهائی که از نظرشان «مجاز» اند می پردازد. ايشان می گويند: «امروز اگر می‌خواهيم درست پيش برويم می‌بايد به‌گونه‌ای شعار بدهيم، به‌گونه‌ای مسايل را تحليل کنيم، که به دامی که برخی چپ ‌روی ‌های کودکانه برای ما ايجاد کرده‌اند، نيفتيم. هر سخنی به ذهن‌مان رسيد گفتنی نيست، اول اين شعارها را بايد مزمزه کنيم سپس بر زبان برانيم». [و مثلاً]: «در ايران اکثر مردم نسبت به سرنوشت فلسطين حساسند، در عين ‌حال به ‌شدت از استفاده‌ی ابزاری از مسئله‌ی فلسطين بيزارند. حالا بنده بيايم به‌گونه‌ای شعار بدهم که ضداخلاق باشد. ما قرار بوده است که در برابر هيچ مظلومی در دنيا کوتاه نياييم، اما اولين مظلوم مظلومِ خانگی است». و يا «اگر بگوييم هيچ‌ لازم نيست درباره‌ی لبنان بگويی، هيچ‌چيز لازم نيست درباره‌ی غزه بگويی، فقط ايران؛ خوب می‌توان همين سخن را به‌گونه‌ای بيان کرد که حساسيت‌ برانگيز نباشد، می‌توان گفت "هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ايران" .اما چرا بگوييم چيزی را که نفی اخلاق اسلامی، نفی عرق ملی‌مان باشد؟»
بطوری که ملاحظه می کنيد، اينگونه شعارها هم از «اخلاق اسلامی» به دورند و هم «عرق ملی» ما را نفی می کنند. معلوم هم نيست که چرا ملت ايران بايد حامل «اخلاق اسلامی» باشد و «عرق ملی» اش هم فقط بوسيلهء بی اعتنائی به غزه و لبنان لطمه بخورد. و اگر مسلمانی مطرح است چرا نبايد برای مسلمان چچن و چين هم کمی «عرق ملی» از خود نشان دهد!

۷
ايشان، در عين حال، با بکار گيری تکنيک «وعدهء سر خرمن»، در سخنان خود پيرامون «مرحله‌بندی مطالبات»، طرح اغلب شعارها را به «مراحل بعدی جنبش» موکول می کنند تا بتوانند آنچه را «شعار اصلی امروز» می دانند جا بياندازند. و در اين زمينه تا آنجا پيش می روند که حداکثری ترين مطالبات را هم، در عالم نظر، می پذيرند تا شنونده را با خود همراه کنند اما پای عمل که می رسد و کمترين شعار خارج از رضايت ايران که مطرح می شود نگاهی به ساعت مچی خود می کنند و عالمانه می فرمايند که: «هنوز وقت اش نرسيده است!» و اين شعار «هنوز» اصلی نيست.
اما ترکيب اين «شعار اصلی» هم جالب است. حداکثر آنچه که ايشان برای جنبش مطرح می کنند ـ و اعتقاد دارند که می تواند مطالبه ای حداکثری هم باشد ـ تغيير قانون اساسی «به‌شکل قانونی» است؛ کاری که، بزعم ايشان، اکنون اصلاً ممکن نيست اما اگر تاکتيک های مورد نظر ايشان اعمال شود روزی شدنی خواهد بود و، لذا، بايد با صبر و حوصله و مرحله به مرحله بسوی آن پيش رفت. می گويند: «مرحله‌ء اول جنبش سبز پياده کردن و اجرای اصول معطّل‌مانده‌ء قانون اساسی است». و بلافاصله به اين اعتراض احتمالی مخاطب خود هم که « ولايت فقيه هم منبعث از همين قانون اساسی است» چنين پاسخ می دهند که: «هرگز گفته نشده که اين قانون بايد طابق النعل‌بالنعل اجرا شود».
يا للعجب، از يکسو به مغفول ماندن برخی اصول اين قانون اعتراض داريم و، از سوی ديگر، نمی خواهيم که اين قانون «طابق النعل‌بالنعل اجرا شود!»
ايشان، بی توجه به اين تضاد فاحش و بنيادين، ادامه می دهند که: «می‌گوييم در اين مرحله ما به آن اصولی که معطل مانده و حاکمان به آن عمل نمی‌کنند، اصرار بورزيم. تفاوت ببينيد کجاست تا به کجا؟ منظور گوينده‌ی سخن اين نيست که قانون اساسی برابر است با اصل ولايت‌فقيه، و هر وقت از قانون اساسی حرف می‌زنيم يعنی ولايت فقيه، بلکه می‌خواهد بگويد قانون اساسی فصل سوم آن هم هست، بياييد به فصل سوم عمل کنيد...»
و در جای ديگر می افزايند: «بنده خودم شايد از اولين کسانی بودم که در ايران بر ولايت فقيه نقد فنی و دينی نوشته ام. اما در شرايط فعلی معتقدم که اين نکته، يعنی اصول معطل‌مانده‌ی قانون اساسی يک شعار منطبق بر مقدورات است. اين به معنای آن نيست که چيز ديگری نخواهيم، آن چيزهای ديگر در مرحله‌های بعد مطرح خواهند شد».

۸
اما، در بحث پيرامون «مراحل بعدی» ـ که گويا مقدورات جنبش هم در آن متوسع خواهد بود ـ گويندهء محترم بکلی وارد قلمروی داستان های تخيلی شده و ادعا می کند که می توان به مدد «اصول معطل مانده» ی قانون اساسی، می توان به خيلی از آرزوها رسيد و ماهيت حکومت اسلامی فعلی را تغيير داد؛ و لابد اين همان تغيير قانون اساسی «به‌شکل قانونی» خواهد بود.
ايشان از يک سو به بن بست های مربوط به قانون اساسی اشراف دارد و حتی اذعان می کند که «وقتی در خود اين قانون نوشته شده است که تغيير قانون اساسی به‌ شکل قانونی تنها با تصويب مقام رهبری ممکن است. بايد سه‌چهارم مجلس شورای اسلامی ‌ای رأی بدهند که همه‌ی آنها توسط شورای نگهبان منصوب رهبری مهره‌چينی شده‌اند، يعنی بن‌بست!»
اما، از سوی ديگر، اين واقعيت موجب پيدايش تزلزلی در عقيدهء ايشان نمی شود، چرا که می گويند: «همين اصل [مغفول ِ] ۲۷ قانون اساسی را بگيريم: می‌شود تظاهرات مسالمت‌آميز. در اين ‌صورت ما می‌توانيم قدرت مردم را به رخ حکومت بکشيم. وقتی حکومت فهميد که از طرف اکثريت مردم ايران حمايت نمی‌شود، به‌گونه‌ی ديگری برخورد خواهد کرد!»
می بينيد که حل معمای ما چه آسان است؟ ما خواستار اجرای اصل ۲۷ می شويم که به ما اجازه می دهد تظاهرات آرام کنيم و وقتی اين امر ممکن شد ما قدرت خودمان را به رخ حکومت (ولی فقيه؟) می کشيم و آنها هم جا می زنند و «به‌گونه‌ء ديگری برخورد خواهند کرد!» (منتفی شدن ولايت فقيه هم که اصلاً مهم نيست!)
باری، می توان صفحات بسيار ديگری را نيز به تحليل های سياسی يکی از فقهای روشن بين در کار فقه و اصول سياه کرد و نشان داد که چرا فقها بهتر است به کار تخصصی خودشان بپردازند و اين سنت مزاحم و مخرب دخالت در کار سياست را يکبار براب هميشه ببوسند و کنار بگذارند.
چرا که مشکل ما با ايشان از همان داستان عينی و ذهنی آغاز می شود که خود مطرح می کنند. مشکل آن است که ايشان فقط ذهنيت خود را مشروع و بهنگام و درست و مطابق با مقدورات می داند و ذهنيت (يا نظر) ديگران (دگرانديشان، مخالفان) را باطل و نابجا و نابهنگام می پندارد و می کوشد تا با نصيحت و مغالطه جلوی حرف زدن و اظهار عقيده شان را بگيرد. ايشان توجه نمی کند که «خرد جمعی» (که مورد نظر ايشان هم هست، اما ربطی به «خرد جمعيتی» ندارد) درست از همين اظهار نظرها بر می خيزد و، لاجرم، مصلحت بينی های نوع آنچه که ايشان می گويند نيز حاصلی جز خسران نخواهد داشت.
نيز ايشان توجه نمی کنند که، با اينگونه شانتاژها و سانسورها، سخن خودشان را هم بی معنا و پوچ (نمی گويم خدعه آميز، آن سان که سخن امام شان بود) می سازند، آنجا که ـ باز در تهاجم به شعار «جمهوری ايرانی» می گويند: «اگر قرار است بگوييم آينده‌ء جمهوری اسلامی چه باشد؛ جمهوری دموکراتيک باشد، جمهوری لائيک باشد، جمهوری لائيک از نوع آتاتورکی باشد، هرچه می‌خواهد باشد اين را بايد مردم ايران تعيين کنند، نه من و نه تو و نه هيچ‌کس ديگر»
از اين نکته مفرح که «آيندهء جمهوری اسلامی می تواند جمهوری لائيک هم باشد» می گذرم و فقط اين نکته را به يادشان می آورم که «هم من و هم تو و هم هرکس ديگر» نيز جزئی از مردم ايران اند نه ايستاده در بيرون از صفوف آنان، و همگی شان حق دارند نظراتشان را با ديگران در ميان بگذارند و بکوشند تا زمينه ای را فراهم آورند تا ـ مبادا ـ «حکومت ايران» سکولار هم که بشود اسلامی باقی بماند!
 
 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]