PEZHVAKEIRAN.COM سلطنت نرفته و جمهوری نيامده
 

سلطنت نرفته و جمهوری نيامده
اسماعيل نوری‌علا

چند نوشتهء آخر ِ پيش از توقف اجباری يک ماههء جمعه گردی های من(*)، به مسئلهء ائتلاف نيروهای سياسی از يکسو، و مشکل اختلاف جمهوريخواهی با پادشاهی خواهی، از سوی ديگر، اختصاص يافته بود. طبق مرسوم جامعهء پيشداوری زدهء ما هم، آن نوشته های اغلب خوانده نشده يا بد خوانده شده، به نتيجه گيری هائی از اين دست انجاميدند که فلانی سلطنت طلب شده و از موضع جمهوريخواهی سلطنت طلبی را ترويج می کند، و سپس از اين رهگذر صدها اتهام و نفرين هم به سوی شخص رضا پهلوی سرازير شد، بدين مضمون که او هم قصد دارد به مدد آدم هائی مثل فلانی سلطنت را به ايران برگرداند، چکمه های پدر بزرگ و پدرش را بپا کند، استبداد پهلوی را مستقر سازد، و دمار از هرچه آزاديخواه و ملی گرای و ملت مدار است درآورد.
آشکار بود که عده ای به نام «جمهوريخواهی» وارد معرکه شده بودند تا يک مدعی جمهوريخواهی را که بين جمهوری مورد نظرش با «پادشاهی تشريفاتی بی مسئوليت و اختيار» تفاوت چندانی نمی ديد گوشمالی دهند. متقابلاً، شناخت ماهيت واقی اين «جمهوريخواهان» برای من وظيفه ای شد که بزودی به مکاشفه های جالبی انجاميد. چرا که ديدم در اکثر اين مقالات و نظرات شعار «جمهوريخواهی» محملی شده است برای جلوگيری از ايجاد يک ائتلاف گسترده در بين اپوزيسيونی که در خارج کشور اختياری در تعيين نوع حکومت آيندهء کشور ندارد اما وادار شده تا، در غياب ارادء آگاهانهء ملت ايران، انرژی خود را در قلمروی اينگونه اختلاف نظرهای حل ناشدنی تلف کند و از اين رهگذر حکومت اسلامی را از قرار گرفتن در موقعيت آماج اصلی برهاند. و همينجا بود که برای من نقش ديگری از کارکرد اصلاح طلبان مذهبی در مطرح کردن مؤکد «جمهريخواهی» روشن شد.
***
اما، قبل از هر نکتهء ديگر، لازم می بينم که در این جا يک بار ديگر تاکید کنم که من جمهوريخواهم و، از نظر من، «جمهوری» [معنای فارسی بديع ترکيب «جم» و «هور» را که کنار بگذاريم]، در مفهوم کنونی و سازمان مللی اش، به معنای آن است که در هر کشور عضو سازمان ملل مردمی بعنوان شهروندان آن کشور زندگی می کنند که مجموعاً (زن و مرد و پير و جوان و مذهبی و لا مذهب و زاده شده در ميان اقوام و نژادهای گوناگون، با زبان ها و فرهنگ های مختلف) بصورتی يکجا و يکپارچه يک «ملت» خوانده می شوند و، به لحاظ اشتراک مشاع در شهروندی، مالک و صاحب آن کشورند و حق دارند که در تعيين سرنوشت و برنامه ها و فعاليت های کشورشان دخالت آمرانه داشته باشند و هيچ نظر و قدرتی مافوق ارادهء آنان قرار ندارد. از اين ديدگاه «جمهور» را می توان بصورتی قراردادی همان جمع شهروندان و يا «ملت» دانست که ارادهء خود را از طريق صندوق رأی و در انتخاب های گوناگون آزاد و منصفانه و گزينش نمايندگانی اجرائی و قانون گزار اعلام می دارند و شخص اول قوهء مجريهء کشور خود را «رئيس جمهور» می خوانند؛ رئيسی که مقيد به قانون اساسی دموکراتيکی است که به دست نمايندگان مردم و بدون رجوع به هرگونه مذهب و ايدئولوژی نوشته شده و مطابق آن مدت خدمت اين رئيس جمهور محدود و معين است، آقا بالا سری ندارد، و در برابر نمايندگان مردم مسئول و پاسخگو است.
آشکار است که اين مفهوم از «جمهوری» در برابر مفهومی به نام «سلطنت» می نشيند؛ مفهومی که حاکی از سلطهء فرد يا گروهی خاص بر ملت است؛ فرد يا گروهی که ارزش ها و ارادهء خود را مافوق جمهور مردم می دانند، مسئول و پاسخگو نيستند، خودکامه و خودمحورند، و در برابر اعتراض نسبت به خود دست به سرکوب شهروندان می زنند.
در اين ميان تاريخ مدرن تمدن بشری اگر چندين و چند مضمون معين داشته باشد يکی از آن مضامين نيز گذار از سلطنت به جمهوری است. و کشوری که در معرض جريان چنين گذاری قرار نگرفته باشد همچنان در قرون وسطای خود دست و پا می زند.
اما، در هر جامعه و کشوری، بريدن از سلطنت و رسيدن به جمهوری واجد مراحل تحولی مختلفی است که گاه به آسانی پيموده می شوند و گاه موانع گوناگون موجبات تعطيل سير تحولی شان را فراهم می سازند. مثلاً، در تاريخ کشورمان، انقلاب مشروطه آغازگاه يک چنين سير تحولی بود. مطابق قانونی که انقلابيون مشروطه نوشتند، «سلطنت» حکم «وديعه ای الهی» را پيدا کرد که «از طرف ملت به سلطانی بی مسئوليت و تشريفاتی اعطا» می شد. آشکار است که در اين تعريف عبارت «وديعهء الهی» تعارف ناملموس و بی اهميتی بيش نبود اما مالکيت ملت بر سلطنت و اعطای آن از جانب ملت به سلطانی بی اختيار از بلوغ بينش سياسی انقلابيون مشروطه خواه خبر می داد. يعنی انقلاب مشروطه حرکتی صريح بود برای بريدن از سلطنت سنتی و ايجاد يک نظام جمهوری که در آن «سلطانی از نوع جديد» هم پشت ديوارهای قصرش وجود داشت که مستخدم و حقوق بگير غيرمسئول و تشريفاتی مردم بود و حق دخالت در امور کشور را نداشت؛ عکسی بود بر ديوار دواير دولتی، امضائی بود که بصورتی تشريفاتی و بی داشتن اختيار امتناع، قوانين و مناصب را رسميت می بخشيد، و نمادی محسوب می شد که مثل پرچم و سرود ملی می توانست نشان از هويت يگانهء ملتی رنگارنگ باشد.
اين فرمولبندی نمی توانست فاصلهء چندانی با جمهوریت داشته باشد اگر، دو روزی از خشک شدن سند قانون اساسی نگذشته، آخوندها و سياست بازان روزگار دست تطاول بر اين قانون نمی گشودند و آب رفته را به جوی بر نمی گرداندند. متمم نويسی در کار آمد؛ مملکت صاحب «مذهب رسمی» (يعنی خط کشی برای خودی و ناخودی کردن آحاد ملت) شد؛ نمايندگانی به عضويت در مجالس مؤسس فرمايشی تن در دادند؛ مجلس شورای ملی طويله خوانده شده؛ آزادی ها رنگ باختند؛ مطبوعات مجيزگوی و تملق چی سلطان بازتوليد شده از آب در آمدند و «حاکميت ملت» به دست فراموشی سپرده شد.
توجه کنيد که در اينجا بحث من ربطی به اينکه «سلطان بازتوليد شده»، يا به اصطلاح «ديکتاتور»، چه خدماتی به ايران کرده است مربوط نمی شود. شايد اگر او نبود بخش های عمدهء ديگری هم از آرزوهای مشروطه خواهان (مثل دادگستری و ارتش ملی و دانشگاه و تضمين تماميت ارضی و آزادی زنان) عملی نمی شد. اما، از لحاظ بحث «تقابل سلطنت با جمهوری» نمی توان منکر آن شد که گوهر جمهوريت انقلاب مشروطه در برابر سلطنت کسی که با «حکم می کنم» تهران را فتح کرده بود رنگ باخت. کار متمم نويسی به پس از او نيز کشيده شد. مجلس مؤسسان جديد دست شاه مشروطه را (که می خواست سلطان شود) در انحلال مجلس شورا و تغيير کابينه باز کرد. سپس کودتای 28 مرداد زمينه ساز شکل گرفتن سلطنت جديدی شد که با انجام «انقلاب شاه و مردم» در واقع قانون اساسی مشروطه را تعطيل و قدرت را يکجا به دست سلطانی سپرد که برای وطن اش «مأموريت» يافته و برای خود حق دخالت در همهء امور کشوری و لشگری را قائل بود.
آنگاه، ديری از اين واقعه نگذشته، گمان رفت که «ملت» با انقلاب 57 خواسته است گوهر جمهوريت را به حکومت برگرداند. بی شک اين انقلاب از همان ابتدای شکل و شتاب گرفتن اش «ضد سلطنتی» بود اما بزودی معلوم شد که زور انقلاب به سلطنت نمی رسد و «جمهوری» خواندن حکومت جديد نيز راه حلی برای پايان بخشيدن به سلطنت نيست. سلطانی که شاه خوانده می شد رفته بود اما سلطان ديگری به نام ولی فقيه جای خالی اش را پر می کرد تا، بر خلاف سلطان از وطن رفته ای که امروزی و وطن دوست و آبادگر بود، به ويران کردن ملت و کشور بپردازد.
هنگامی که قانون اساسی جديد، نه به دست «مؤسسان» که بقلم «خبرگان فقهی»، نوشته و تصويب شد ديگر چيزی از جمهوريت احتمالی انقلاب 57 باقی نمانده بود و سلطنت، با کنار گذاشتن ملاحظات دست و پا گير مشروطه و تقويت «روح ضد جمهوری مشروعه»، جانی تازه بخود گرفته و بيدادی بی سابقه را آغاز کرد.
بدين سان است که به آسانی می توان تصديق کرد که با انقلاب 57 نه سلطنت از ايران رفت و نه جمهوری بر ايران مستقر شد. بازی فقط با نام ها بود. در زير سايهء آقا بالا سری به نام ولی فقيه آدميانی که رئيس قوهء مجريه می شدند نام «رئيس جمهور» بخود گرفتند، همانگونه که انقلابيون به قدرت رسيده به زودی دست تطاول به سوی ديگر مفاهيم سياسی نيز گشوده و همهء آنها را، با ختنهء شرعی، «اسلامی» کردند. دموکراسی اسلامی پيدا شد، جامعه مدنی با مدينة النیی صدر اسلام يکی گرفته شد؛ ملت در خطوط قانون اساسی جديد رنگ باخت و امت ـ که ديگر مرز سياسی و محدودهء جغرافيائی نمی شناخت ـ جانشين شهروند ايرانی شد. اموال ملت خرج امت شد، نان سفرهء جمهور مردم ايران از لبنان و فلسيطن سر در آورد؛ و انتخابات شوخی بی مزه ای شد که انگار ولی فقيه بخواهد از طريق آن ادعای حاکميت ملت را به مطايبه بگيرد. و اينگونه بود که، در واقع، جمهوری هيچ گاه به ايران پا نگذاشت.
***
به امروز برگرديم. نظرات گاه تلويحی و گاه آشکاری که عليه مقالات قبلی من مطرح شده نشان از آن دارند که دوستان معترض به دفاع من از «حق مردم ايران برای انتخاب نوع حکومت آينده» معتقدند که، در برابر گزينهء احتمالی پادشاهی تشريفاتی، حکومت موسوم به جمهوری اسلامی مرجح است و قدمی بلند برای عبور از سلطنت و رسيدن به جمهوری محسوب می شود و لذا، برای جلوگيری از بازگشت اشکال مختلف پادشاهی به ايران، ايستادن در کنار حکومت موسوم به «جمهوری اسلامی» ضرورتی تاريخی است، چرا که می توان و ممکن است که اين حکومت را اصلاح و مبدل به جمهوری واقعی کرد اما پادشاهی تشريفاتی اصلاً با جمهوريت چنان تنافری دارد که نمی توان به تبديل آن به جمهوری انديشيد.
هنگامی که به نام و نشان نويسندگان اينگونه مقالات توجه کنيم می بينيم که اکثر آنها از اردوگاه «اصلاح طلبان مذهبی» می آيند اما در اين ميانه بخشی از جمهوريخواهان غير مذهبی ما نيز، در برابر احتمال توفيق گزينهء پادشاهی تشريفاتی در يک همه پرسی آزاد، تبديل به مدافعان حکومت موسوم به جمهوری اسلامی شده اند و، در عمل، سرنوشت خود را به سرنوشت اصلاح طلبان مذهبی گره زده اند. يعنی، اگر نيک بنگريم، در غوغای اختلاف بين جمهوری خواهی و پادشاهی طلبی خط مقدم جبههء جمهوريخواهان را اصلاح طلبان مذهبی تصرف کرده اند و بقيهء جمهوريخواهان مخالف گزينهء پادشاهی و مخالف همه پرسی در مورد نوع حکومت در خطوط پشت سر آنها قرار دارند.
همينجا بگويم که برای من اينکه اسلاميست ها، چه بنيادگرا و چه اصلاح طلب، ضد پادشاهی تشريفاتی باشند امری طبيعی است. آنها با سوار شدن بر موج انقلاب 57 طومار سلسلهء پهلوی را بسته و به تاريخ سپرده اند و نمی توانند به روزی بيانديشند که ممکن است پسر «محمد رضای فراری» پس از فروپاشی حکومت اسلامی به ايران برگردد و پادشاهی پهلوی را احيا کند. اما نکته ای که از نظر من حائز معنائی بنيادی است کوشش اصلاح طلبان و اسلاميست ها در پنهان کردن اين مخالفت طبيعی خود با پادشاهی در پشت سنگر جمهوريخواهی است.
اين نکته راه به پرسش هائی اساسی می برد: آيا اساساً اصلاح طلبی ِ متوطن در درون حکومت اسلامی را می توان يک نيروی جمهوريخواه دانست؟ آيا از نخستين روز تأسيس اين حکومت و استقرار قانون اساسی اش و ايجاد منصبی به نام «رياست جمهوری» امری به نام جمهوريت در ايران متحقق شده است؟ آيا براستی منصب آقایان ابوالحسن بنی صدر و خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد را می توان با تعريف متعارف رئيس جمهور مقايسه کرده و اذعان نمود که بله، در پی سقوط سلطنت استبدادی پهلوی امکان تحقق جمهوريت در ايران پيش آمده و ما دارای جمهوری بوده ايم؟ آيا اين «اظهار نظر اصلاح طلبانه» واقعيت دارد که متأسفانه «جمهوری ِ» برآمده از انقلاب اسلامی رفته رفته از ريل خود خارج شد و اصلاح طلبان، «برای بازگرداندن قطار حکومت به ريل جمهوری»، دست بکار شده و خواستار اعادهء جمهوريت به ساختار اين حکومت شده اند؟
برای من روشن و بديهی است که، پس از سقوط سلطنت پهلوی، و به استناد قانون اساسی همين حکومت اسلامی، هرگز رژيم جمهوری در ايران برقرار نشده و حکومتی که بقدرت رسيده شکلی عقب مانده، متحجر و سفاک از همان رژيم سلطنتی بوده است.
توضيح می دهم: قانون اساسی حکومت اسلامی بر چند فرض گذاشته شده است:
الف. برخلاف جمهوری های مبتنی بر اعلاميهء جهانی حقوق بشر، ايران دارای مذهب رسمی شيعهء اثنی عشری است و، پس، ملت ايران به دو نوع شهروند تقسيم می شود: آنها که به این مذهب اعتقاد دارند و آنها که ندارند. داشتن مذهب رسمی به معنی آن هم هست که قانون اساسی نبايد با «شرع مقدس» مذهبيون به قدرت رسيده تنافر و تباين داشته باشد و در هر موردی احکام شرع بر قانون مصوب نمايندگان مردم برتری دارد. حال چگونه می توان از دل همين دو سه مفروض ساده ساختاری به نام «جمهوری» را استخرج کرد؟
ب. اين حکومت دارای يک شورای نگهبان قانون اساسی است که در اصل مراقب است تا قوهء مقننهء کشور از يکسو از معتقدان به مذهب رسمی تشکيل شود و، از سوی ديگر، نتواند قوانينی را تصويب کند که با «شرع مقدس ِ» آخوندها (يعنی مجموعهء خزعبلات مندرج در توضيح المسائل ها) نخوانند. در اين ميان حاکميت ملت و نمايندگان واقعی اش کجا است تا مبانی تشکيل جمهوری فراهم باشد؟
پ. اگرچه همين قانون اساسی شرح کشافی در مورد آزادی های فردی و گروهی و حزبی و مطبوعاتی و اجتماعات و فرهنگی و زبانی و غيره ارائه می دهد اما تحقق همهء آنها را موکول و منوط و مشروط به آن می کند که با شرع مقدس اثنی عشريه همخوانی داشته باشند. اين شرط حکومت را کلاً از جمهوريت خالی می کند.
ت. و بالاخره و کم اهميت تر از آن دو سه نکتهء بالا اينکه، برخلاف هرگونه جمهوری مرسوم در جهان، حکومت موسوم به «جمهوری اسلامی»، بر فراز منصب موسوم به «رئيس جمهور»، دارای منصب ديگری هم هست که نه تنها بطور مستقيم از طرف مردم انتخاب نمی شود بلکه به هيچ تنابنده ای پاسخگو نيست و همهء قوای سه گانه را زير نظر و نفوذ خود داشته و حقانيت هر منصب انتخابی را نيز مشروط به تصويب و تنفيذ خود می کند. حال، چگونه در حکومتی مبتنی بر ولايت فقيه امکان تحقق جمهوريت وجود دارد؟ توجه کنيم که اين پرسش بدان معنا نيست که می توان با حذف ولايت فقيه از ساختار اين حکومت به جمهوری رسيد. به عبارت ديگر، حتی اگر اصلاح طلبان موفق به حذف منصب ولايت فقيه شوند نيز نکته ای از نکات ضد جمهوريت مندرج در قانون اساسی حکومت اسلامی فوت نخواهد شد.
****
بدين ترتيب، اگر اندکی انصاف داشته و يا اندکی با مفهوم جمهوری واقعی آشنائی يافته باشيم، می بينيم که اين حکومت با تنها مدلی که نمی خواند «مدل جمهوری» است اما می توان بين آن و «مدل سلطنت استبدادی» تشابهات متعدد غير قابل انکاری يافت. به کلام ديگر، هم از روز نخست، امکان استخراج جمهوريت از قانون اساسی دست ساخت مجلس فقهائی که اين قانون را تصويب و به همه پرسی گذاشت وجود نداشته است و، بر همين اساس، نه می توان آقای بنی صدر را رئيس جمهور واقعی ايران دانست و نه آقای خاتمی را؛ چه رسد به افرادی همچون احمدی نژاد را. شايد به همين دليل بوده است که آقای بنی صدر همواره خود را «منتخب مردم» خوانده و بر منصب «رياست جمهوری» خويش تأکيد نکرده است. اما منتخب مردم بر اساس کدام قانون جز قانون اساسی حکومت اسلامی؟ بعبارت ديگر، اگرچه آقای بنی صدر در مجلس خبرگان قانون اساسی با ايجاد منصب ولی فقيه مخالف بوده اما، در عمل، به اجرای آن تن در داده، بر اساس آن در انتخابات شرکت کرده، و تنفيذ رياست خود را نيز با گذاشتن بوسه ای بر دست خمينی رسميت بخشيده است، در حاليکه همين تنفيذ منصب مزبور را از گوهر جمهوريت تهی کرده است. باری، به اين دلايل است که معتقدم ما هيچگاه دارای «رئيس جمهور» ( به معنای واقعی و شناخته شدهء آن در عرف علوم سیاسی) نبوده ايم.
اما توجه کنيد که در اينجا قصد من حمله کردن و يا تخفيف قائل شدن در مورد کسانی که بعنوان رؤسای جمهور ايران شناخته شده اند نيست بلکه هدفم نشان دادن اين نکته است که آنها صاحب منصبانی بوده اند که، بنا بر تعريف جمهوری، نمی توانسته اند رئيس جمهور ايران محسوب شوند. در اين زمينه اظهار نظرهای خود اين صاحب منصبان مؤيد اين سخن است. جدا از اينکه آقای خاتمی در پايان دورهء دوم رياست اش اقرار کرد که منصب رياست جمهوری در حکومت اسلامی منصب يک تدارکچی برای ولی فقيه است، آقای ابوالحسن بنی صدر هم در دورانی که هنوز در ايران و بر سرکار بود در چند مورد به اين نکته اشاره داشت و، مثلاً، گفته بود که: «این جمهوری، جمهوری ای نیست که من فخر کنم رئیس آن باشم». (ر.ک به اسنادی که در آلبوم "تقابل در سال های 60-1357 در حقوق انسان" در صفحه رسمی بنی صدر در فیسبوک آمده است).
****
آشکار است که اصلاح طلبان مذهبی، اين کوشندگان حفظ و اصلاح رژيم، در هيچ موقعيتی نمی توانند مبانی قانون اساسی فعلی را به نفع ايجاد جمهوری واقعی در ايران تغيير دهند، مذهب رسمی را ملغی سازند و به شورای نگهبان بگويند که مواظب تطابق مصوبات مجلس با شرع مقدس نباش. داستان کارا کردن «اصول مغفولهء قانون اساسی در مورد آزادی ها» که مهندس ميرحسين موسوی منادی آن شد نيز، با توجه به مشروط بودن اين آزادی ها به شرع مقدس، افسانه ای بيش نيست و هرگونه تخطی از اين شرط منجر به همانی می شود که مهندس موسوی خود از آن با عنوان «ساختارشکنی» ياد کرده است.
به عبارت ديگر، اصلاح طلبی مذهبی با هيچ معجزه ای قادر نيست که حکومت اسلامی را به جمهوری تبديل کند. و اين خاصيت تنها حکومت اسلامی نيست و همهء حکومت های ايدئولوژيکی که با جمهوری خواندن خود بوجود می آيند (از چين گرفته تا ليبی) به تنها چيزی که شباهت ندارند جمهوری است.
و بر اساس استدلال های بالا است که من اعتقاد دارم اسلاميست های کشور ما، چه بنياد گرا باشند و چه اصلاح طلب، چه بنی صدری باشند و چه خاتمی چی، هيچکدام «جمهوريخواه» نيستند چرا که از ابتدا بر بنياد پذيرش «سلطنت مذهب فقاهتی» و کمرنگ شدن حاکميت ملت در برابر آن کار خود را آغاز کرده و تمام آنچه که در مورد رأی گيری و انتخابات سالم و غيره می گويند نيز ربطی به جمهوريت ندارد.
اگر بخواهم صريح تر بگويم بايد اقرار کنم که، از نظر من، همهء اسلاميست ها سلطنت طلب اند نه جمهوريخواه و، بر اين بنياد، اگر اسلاميست ها را «سلطنت طلبان مذهبی» بخوانيم که به دروغ دم از جمهوريت می زنند، آنگاه وضعيت جمهوريخواهان غيرمذهبی که به امامزادهء اسلاميست های اصلاح طلب آويخته اند از هميشه وخيم تر می شود. چرا که اين جمهوريخواهان در عمل تبديل به همکاران و حتی نگاهدارندگان رژيم سلطنتی وحشی و متحجری می شوند که از ابتدای پيدايش خود هيچ شباهتی با جمهوری نداشته است.
بدين ترتيب، و متأسفانه، وضعيت اردوگاه مدعی جمهوريخواهی بصورتی در آمده است که بايد چراغ برداشت و در آن به جستجوی جمهوريخواهان راستين برخاست؛ شخصيت هائی که روز به روز در غوغای دروغين جمهوريخواهی اصلاح طلبان، و اعوان شان در جناح چپ اپوزيسيون، ناياب تر و دست نيافتنی تر می شوند.
****
نکتهء ديگری که در همين راستا می توان به آن اشاره کرد آن است که «مدعيان مذهبی اصلاح طلب ِ جمهوريخواهی» دقيقاً به اين دليل که خواستار «سلطنت شريعت» اند از اينکه در آيندهء ايران در مورد نوع حکومت بين دو گزينهء جمهوری و پادشاهی تشريفاتی دست به همه پرسی زده شود هراس دارند. حال آنکه يک جمهوريخواه راستين که آلودهء ساخت و پاخت و همکاری با اصلاح طلبان و اسلاميست ها نشده و هنوز در ميان مردم ستمديدهء کشور آبروئی داشته و عقايد خود را بر اساس اصول ترديد ناپذير جمهوريخواهی استوار کرده باشد نه تنها می داند که اين حکومت در همهء اشکال خود نمی تواند زادگاه جمهوريت باشد و در اين زمينه هيچگونه اصلاح طلبی نيز کمک رسان وصول به اين مقصد نيست بلکه، مطمئن از جذابيت های واقعی جمهوريت، می تواند در هرگونه همه پرسی سينه سپر کرده و در برابر مردم روياروی پادشاهی خواهان ايستاده و دلايل خويش را مطرح سازد؛ با اين توجه مهم که چنين حضور و موضع گيری، حتی اگر به فرض محال منجر به پيروزی جمهوريخواهی راستين نشود، راهکارهائی را جلوی پای مردم خواهد گذاشت که بر اساس آنها هيچ رژيم پادشاهی نيز قادر نخواهد بود که تبديل به ماشين بازتوليد سلطنت و استبداد شود. از اين منظر که بنگريم جمهوريخواهی راستين چراغ راه مردم ايران برای تعيين نوع حکومتی است که نخواهد توانست زايشگاه استبداد و سلطنت شود و اگر همه پرسی از مردم به انتخاب نظام پادشاهی نيز منجر شود در آن نظام پادشاه نه سلطان است، نه حق دخالت در امور مملکت را دارد، نه فرمانده کل قوا است و نه برای منحل کردن مجلس اختياری به او اعطا شده است؛ و چنانکه گفتم، عکسی است بر ديوار دواير دولتی، امضائی است که بصورتی تشريفاتی و بی اختيار از امتناع، قوانين و مناصب را رسميت می بخشيد، و نمادی ست که، مثل پرچم و سرود ملی، می تواند نشان از هويت يگانهء ملتی رنگارنگ باشد.
جمهوريخواهی واقعی چيزی نيست جز خواستاری استقرار حاکميت ملی از طريق تصويب يک قانون اساسی سکولار ـ دموکرات و مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر که با تمهيدات معينی از تمرکز قوا در دست يک فرد يا گروه جلوگيری می کند و منصب همهء دست اندرکاران صاحب قدرت و مسئول اش انتخابی و دوره ای است. آنگاه، در بيرون از اين قانون اساسی، چه فرقی می کند که ملت خواستار ايجاد يک منصب پادشاهی تشريفاتی (مثل پادشاهی های اروپا) و يا رياست جمهور تشريفاتی (مثل هند و آلمان و يونان و ده ها جمهوری واقعاً دموکراتيک ديگر) باشد؟ اينگونه مناصب تشريفاتی تنها کپسولی محسوب می شوند که مادهء درونی آنها از جمهوريتی ساخته شده که راه را بر بازتوليد استبداد می بندد.
****
بنظر من، حاصل اين استدلال نيز که «تأکيد بر ضرورت داشتن يک قانون اساسی سکولار دموکرات چارهء کار نيست و عاقبت حکومت ها را وضع نهادهای مدنی و روابط ساختاری نيروها تعيين می کنند» تنها کاستن از اهميت جمهوريخواهی است. در اينکه نوشته ای بر کاغذ نمی تواند بخودی خود سرنوشت حکومتی را تعيين کند ترديدی نيست؛ اما، چنانکه در مورد قانون اساسی مشروطه ديديم، برای دفع شر از همان خطوط نوشته بر کاغذ است که مستبدان بايد هزار پشتک و وارو بزنند تا به مقصود برسند. و اين مقصود در صورتی حاصل می شود که «شورای واقعی نگهبان قانون اساسی» که مردم، احزاب، نهادهای مدنی و نخبگان سياسی شان باشند، نتوانند و نخواهند در برابر تجاوز به قانون اساسی شان مقاومت کنند. اگر چنين تمايل و مقاومتی وجود نداشته باشد آشکار است که استبداديان خط به خط يک قانون سکولار دموکرات را به نفع خود تغيير داده و تفسير خواهند کرد.
قانون اساسی سکولار ـ دموکرات آينده، با گوهر جمهوريخواهی تام خود، خون بهای شهيدان گذشته و آيندهء آزاديخواهی و هديه ای تاريخی است که دلسوزانی از نخبگان کشور که در مجلس مؤسسان آينده گرد می آيند آن را نوشته و به ملت خود تقديم می کنند و از آن پس اين وظيفهء همگان خواهد بود که نگذارند قدرت طلبان و تماميت خواهان، با ايراد زخم «متمم» های ضد ملی بر پيکر اين قانون، چيزی از گوهر جمهوريت آن باقی نگذارند. و در اين ميدان تنها کسانی که نمی توانند مدعی جمهوريخواهی باشند اصلاح طلبان حکومت مذهبی و هواخواهان انواع حکومت های ايدئولوژيک اند.

---------------------------------------------

* پنج هفته از آخرين جمعه گردی من می گذرد. در نخستين هفتهء بی جمعه گردی، دست طبيعت گريبان عروق قلبم را گرفت و مجبورم کرد تا جمعه گردی و نشريهء سکولاريسم نو را تعطيل کنم و تن به گذاری دردناک از دالان مرگ و زندگی دهم. و اين نخستين جمعه گردی من و نخستين روز از دورهء جديد سکولاريسم نو است، در مهلت دوباره ای که به مدد علم و تکنولوژی به من اعطا شده است.

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]