PEZHVAKEIRAN.COM گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا
 

گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا
اسماعيل نوری‌علا

در حالی که يقين دارم تنها به مدد انتقادهای صريح و بی ملاحظه می توان به روشنائی انديشگی رسيد و فکرهای قابل توسعه را تکميل و فکرهای بی ثمر را تعطيل کرد، فکر می کنم درست تر آن است که بجای ورود به هرگونه بحث مستقيم با منتقدان مشفق آنچه که من آن را «سکولاريسم نو» ناميده ام، تا آنجا که در توان دارم نحوهء نگاه و برخوردم با موضوع سکولاريسم و چرائی پيشنهادم برای گسترده تر کردن آن را توضيح دهم و تشريح کنم، بی آنکه مدعی باشم فکری که کرده ام بی نقص و کامل و بی نياز از نقد است اما نقدی را سازنده می دانم که بر اسا برداشت های درست از سخنان گوينده استوار باشد و نه بر بنياد خوانده هاینا نوشته ها. تصورم هم آن است که اغلب منتقدان انديشه متن نوشته ها را با تعريف هائی که خود از مفاهيم دارند می خوانند و چندان به نويسنده فرصت نمی دهند تا تعريف های خود را بصورتی کامل و روشن مطرح کند. پس، توقعم از خوانندهء منتقد آن است که لحظه ای تعريف های خود را کنار بگذارد و به سخن من گوش کند و سپس آن را در دستگاه انديشگی خود بگوارد و نسبت به آن واکنشی قابل درک ارائه دهد؛ والا از هر دو سوی اين مقابله انرژی زيادی که می تواند صرف بهبود فکر شود تلف خواهد شد.

در عين حال، شايد من کمتر از ديگران هنگام مطرح کردن فکرهايم به اين اسم و آن اسم متوسل می شوم و سعی می کنم هرآنچه را که از بسيارانی از بزرگان انديشه خوانده و دريافته ام نخست از آن خود کنم و سپس آنها را به زبان خودم مطرح نمايم. در اين زمينه، گاه کار به آنجا می کشد برخی از خوانندگان اعتراض می کند که چرا سخنانت را با زيرنويس و رجوع مستند نمی کنی. اينجا هم پيش از آنکه بخواهم بر «اصالت انديشه» تکيه کنم نسبت به سلامت ساختاری آن نگرانم. بهر حال، می بخشيد که ناچارم در اين متن بارها و بارها اين عبارت «از نظر من» را تکرار کنم؛ چرا که می بينم در اينکه نظراتی که می آورم حاصل انديشهء خودم هستند نيز جای ترديد وجود دارد؛ چنانکه گوئی نظر کسی يا کسانی را بی آنکه پذيرفته باشم شان در ميان سخنان خويش می پراکنم!

باری، امروز، با اجازهء شما، قصد دارم که به ساده ترين کلام ممکن )در حوزهء محدود امکانات خودم البته( توضيح دهم که من چرا و چگونه به فکر «سکولاريسم نو» رسيده ام، در آن چه می گويم و چرا در سير تحولات اجتماعی ميهنم آن را عنصر اوليه و لازمی برای هرگونه دگرگونی و رفتن به سوی مدرن شدن، انسانمدار گشتن، و در جامعه ای معتدل و دموکراتيک زيستن می دانم. در ضمن از بحث های فلسفی پيچيده ای که می گويند ما بسوی جائی حرکت نمی کنيم و مقصدی نداريم نيز چندان سر در نمی آورم و منطق ساده ام آن است که جامعهء کنونی ايران، با فرهنگ و سياست و قدرتش، جامعه ای دموکراتيک نيست و، در نتيجه، ذهنی که دوستدار دموکراسی است و قصد دارد که راه های ظهور و تحقق آن در جامعهء ايران را جستجو کند، می خواهد از نقطهء کنونی و غير دموکراتيک «الف» جامعه اش را به نقطهء آتی و دموکراتيک «ب» برساند. پس برای چنين آدمی هم مقصدی وجود دارد و هم مقصودی؛ و هم راهی و راه هائی برای سفر و تجربهء اين سير و سلوک. و برای چنين رسيدنی به وسيله ای برای حرکت و رهنوردی نياز هست.

ببينيد، من نمی گويم می خواهيم از «شهر سکولاريسم» به «شهر دموکراسی» برويم. کمی دقت بد نيست. ما از «شرايطی غير دموکراتيک» می خواهيم عازم رسيدن به «شرايطی دموکرات» شويم و من می گويم که برای اين کار نيازمند «وسيلهء نقليه» ای هستيم که «سکولاريسم نو» نام دارد. در اين تشبيه مسلماً داشتن وسيلهء نقليه مقدم بر رسيدن به مقصد است. به عبارت ديگر، از نظر من، بدون سوار شدن بر اتوبوس «سکولاريسم نو» رسيدن به دموکراسی ممکن نيست.

اين ها که گفتم مبانی انديشهء من هستند. نمی گويم همگان بايد آنها را بپذيرند بلکه می گويم اگر کسی آنها نمی پذيريد ديگر معلوم نيست چرا وقت خود را تلف ورود به گفتگو با من می کند. آن کس می تواند ساز خود را بزنيد. من که جای کسی را تنگ نکرده ام.

اما چرا من سکولاريسم نو را وسيلهء نقليهء لازم برای رسيدن با شهر دموکراسی می دانم؟ در اين مورد توضيح می دهم: تلاش برای «رسيدن» به دموکراسی و گذاشتن قطار تحولات و تطورات اجتماعی بر روی ريلی که به دموکراسی منتهی می شود نوعی «مبارزهء سياسی و فرهنگی» است و در دل تاريخ و منظرهء مبارزات اجتماعی جای دارد. باز، از نظر من، خود اين مبارزه برای رسيدن به دموکراسی يکی از تجليات مبارزهء بزرگ تری است که شايد بتوان آن را موتور حرکت پيش روندهء تاريخ بشر دانست؛ و آن چيزی نيست جز مبارزه برای امحاء و برانداختن «تبعيض های اجتماعی».

يعنی، من، پس از 65 سال زيستن بر خاک (سی سال در ايران، بيست سال در انگلستان و پانزده سال در آمريکا؛ و نيز درس خواندن در دانشگاه های آن دو کشور اول و درس دادن در دانشگاه های اين کشور آخر) و ديدن و مطالعهء ده ها زير و بم سياسی و اجتماعی و فرهنگی، به اين نتيجه رسيده ام که هدف تمام خيزش های تاريخی، ظهور اديان و مذاهب و مسالک، و حدوث انقلابات و دگرگون سازی های سياسی و اجتماعی، لااقل در دوران شکل گيری و درگير شدن و به شکست يا پيروزی انجاميدن شان، چيزی نبوده است جز تلاش برای رفع تبعيض موجود در بين مردمانی که در يک جامعه سرگذشتی واحد را از سر می گذرانند.

علت هم ـ برای من لااقل ـ روشن است: انسان حيوانی است خودخواه و زورگو و انحصار طلب که آنچه را بخودش تعلق دارد بر آنچه که ديگران دارند رجحان می دهد و هميشه در حال «خودی و ناخودی» کردن مردمان است. اين ويژگی روانی که، در شرايط خصوصی، بخشی از «بسته» ی تنازع بقای ما محسوب می شود، هنگامی که با «قدرت اعمال تبعيض» يکی می شود به امری مخرب تبديل می گردد و انواع تبعيضات اجتماعی را می آفريند. بنظر من تبعيض های قومی، جنسيتی، زبانی، فرهنگی، دينی، مذهبی، سياسی، حقوقی، شغلی و تحصيلی همه به اين آزمندی غريزی انسان / حيوان بر می گردند. توجه کنيد که غرض من ارائهء نظريهء تغييرناپذيری خلق و خوی آدمی نيست. انسان فرهيخته و آگاه شده به راز و رمز بقای زيستی خود و ديگر آدميان می تواند بر اين آزمندی لگام زند. اما استثناء فقط قاعده را مشخص تر می کند و بس.

بهر حال، تاريخ مبارزات بشری تاريخ مبارزهء انسان مورد تبعيض قرار گرفته و حق از دست داده با «تبعيض» های گوناگون و تبعيض کنندگان همسنگر است. اقوام عليه تبعيضات قومی است که صدا بلند می کنند؛ زنان جوامع پدرسالار ناچارند به مبارزه برای امحاء تبعيضات جنسيتی دست بزنند؛ اقليت های مذهبی و مسلکی برای مورد تبعيض قرار نگرفتن بدست اکثريت می ستيزند و حق خويش را می طلبند. بدينسان روشن است که در هر بزنگاه تاريخی، کسی، يا گروهی و جنبشی بوجود می آيد که می کوشد با تبعيضات مستولی شده بر جامعه در افتاده و عدالت را در جامعهء خود برقرار سازد.

اما تبعيض خود دارای دو قطب و دو سويه است، يکی آنکه می خواهد تبعيض کند و يکی هم وسيله ای که برای اعمال تبعيض می جويد يا می يابد. يعنی تبعيض گر، برای اجرائی شدن خواستش، محتاج وجود نيرو و قدرت تحميل و زور هم هست؛ والا کمتر کسی پيدا می شود که داوطلبانه خواهان اعمال تبعيض نسبت به خود و همگنان خويش باشد. پس برای درک تحولات بزرگ تاريخی چاره ای نداريم جز اينکه از چگونگی «توجيه تبعيض» بوسيلهء تبعيض کننده، و نيز قدرت و زوری که تبعيض گری او را ممکن می سازد با خبر شويم.

و درست اينجاست که من با مفهوم ديگری سر و کار پيدا می کنم که ضروری می بينم آن را نيز به تفصيل تعريف و تشريح کنم: تبعيض گر کار خود را چگونه توجيه می کند؟ چگونه می تواند نژاد و جنسيت و گروه و زبان و دين و مذهبی را انتخاب کرده و در راستای برتری آن بر ديگر پديده های مشابه دست به توجيهاتی ظاهراً منطقی و جاذب پيروان بزند؟

من اين «دستگاه توجيه کنندهء تبعيض» را «ايدئولوژی» می خوانم. از نظر من ايدئولوژی دارای منطق منسجم و علمی درونی نيست بلکه اجزاء آن بصورتی اختياری و دلبخواه کنار هم چيده می شوند تا تبعيضات مورد نظر اقدام کننده را توجيه کنند. يعنی، در نطر من، هر نوع دستگاه انديشگی که شکلی از تبعيض را توجيه کند «ايدئولوژی» نام دارد. آنگاه، با اندکی تعمق در تاريخ، و حتی زمان کنونی ی همهء جوامع روی زمين، در می يابيم که برای شناسائی ايدئولوژی ـ همچون يک پديدهء اجتماعی ـ کافی است تا در مجموعه های انديشگی به جستجوی تمايلاتی ناظر بر برقراری تبعيض مندرج در آنها برآمده و راه های توجيه کنندهء تبعيض را در آنها بيابيم.

بنظر من، مسالک قطعاً همگی بر بنياد ايدئولوژی بوجود می آيند و جوامع را، به دو گروه پيروان خود و بيرون ماندگان از دايرهء پيروی، «خودی و ناخودی» می کنند. نازيسم نژاد آريائی ژرمن را نژاد برتر می داند پس چيزی نيست جز مجموعه ای از تفکرات ايدئولوژیک. فاشيسم نيز بر پايهء همين گونه تبعيض گری ساخته می شود. حکومت دارای دين رسمی نيز در همين راستا حرکت می کند.

همچنين، علاوه بر مسلک، می توان مذهب را نيز از اين منظر مورد تدقيق قرار داد. مذهب، از ديدگاه تبعيض، خود تبديل به يکی از ايدئولوژی های بسيار جاذبی می شود که مآلاً به برقراری تبعيض در جامعه می انجامند، حال آنکه همهء مذاهب از مبدائی ضد تبعيض آغاز کرده اند. لذا، از نظر من، کليهء مذاهب تيز، همجون همهء مسالک، دارای ريشه هائی تبعيض گزارند و به اين دليل خود نوعی ايدئولوژی محسوب می شوند.

نمی دانم چرا برخی از کسانی که نظر مرا دربارهء مارکسيسم همچون يک ايدئولوژی می شنوند بلافاصله می کوشند نشان دهند که کاپيتاليسم هم يک ايدئولوژی تبعيض گر است. اما مگر من بر عکس اين نکته سخنی گفته ام؟ براستی نمی دانم که در کجا از ايدئولوژی نبودن کاپيتاليسم دفاع کرده ام که اکنون اين وصله به من چسبانده می شود. من فکر می کنم وقتی که می گويم اگر پديده ای در جامعه دست به تبعيض گری زد آن پديده حتماٌ و خود بخود نوعی ايدئولوژی ست، موضع ام را در اين مورد بحد کافی روشن کرده ام. حال منتقد من می تواند بگويد من اين تعريف تو از ايدئولوژی را قبول ندارم اما ـ در درک من از تفهيم و تفاهم ـ نمی تواند بگويد که اين تعريف بقدر کافی روشن نيست.

در مقابل پديده هائی هم هستند که ظاهراً به ايدئولوژی بودن شناخته يا شناسانده می شوند حال آنکه مشمول اين تعريف از ايدئولوژی نمی شوند چرا که، در نظر و عمل، بر ضد تبعيض ساخته و پرورده شده و کار می کنند. بگيريم، مثلاً، مفهوم «عدالت اجتماعی» را. بنظر من، اين مفهوم تا زمانی که خود وسيله ای برای تبعيض گذاری نشود نمی تواند مقوله ای ايدئولوژيک بشمار آيد چرا که در معنای خود امری همه شمول و فراگيرنده است؛ جامعه را بخودی و غير خودی تقسيم نمی کند، و بعضی را بر بعضی ترجيح نمی دهد.

در همين راستا می توانم براحتی از مقولهء «سوسياليزم» نيز نام ببرم و آن را مقوله ای ايدئولوژيک ندانم. «سوسياليزه کردن» عملی اقتصادی و سياسی اقدامی عليه تبعيض است و در نتيجه نمی توان آن را نوعی ايدئولوژی دانست. حال آنکه به محض ترجمهء عملی آن به مسلک هائی همچون لنينيسم و سپس استالينيزم خاصيت کلی و همه شمول آن از آن سلب شده و به وسيله ای ايدئولوژيک و در خدمت تبعيض گری در می آيد. در اين ميانه مفهوم کمونيسم نيز در آنجا که طبقهء «پرولتاريا» را بر ساير طبقات برتری می دهد (هرچند ظاهراً رسالت تاريخی اين طبقه را مبارزه با تبعيضات اجتماعی بر می شمارد) عملاً منجر به برقراری نوع جديدی از تبعيض می شود. از اين منظر که بنگريم مارکسيسم نيز ايدئولوژی است و، در نتيجه، روياروی سوسياليزم قرار می گيرد.

در مقابل، مفهوم «دموکراسی» (وقتی بی هيچ پسوندی بتواند در عمل پياده شود) مقوله ای ايدئولوژيک نيست چرا که کارکردی ضد تبعيضی داشته و بر حاکميت همگان، جدا از تمايزات مختلفی که با هم دارند، تأکيد می کند.

تا اينجای کار از «دستگاه توجيه کنندهء تبعيض» (يعنی «ايدئولوژی») سخن گفتم. حال بد نمی دانم که لحظه ای نيز به «وسيلهء اعمال تبعيض» بپردازم. اين وسيله، در تحليل نهائی، همانا نهاد اجتماعی «زور و قدرت» است که امروزه روز در قامت «دولت» و «حکومت» عمل می کند. در سطوح وسيع اجتماعی، صاحبان ايدئولوژی های مسلکی و مذهبی، برای اعمال تبعيض به نفع خود، می کوشند تا مهار ماشين دولت (با نهادهای مختلف اش، از قانونگزاری گرفته تا دستگاه های نظامی و انتظامی) را به دست آورند و آنگاه ارزش ها و عقايد و بکن نکن های خود را از طرق مختلف بر مردمان تحميل کنند.

دولت وسيله ای شگرف و کارساز است که از دستگاه مغزشوئی و تحميق گرفته تا ساختارهای سرکوب و تحميل را در خود دارد و چون اختيارش به دست اهل ايدئولوژی بيافتد آنها می توانند از طريق بکار گيری امکانات آن دمار از روزگار مردمان در آورند، خودی ها را مرتبت داده و ناخودی ها را به شهروندان درجهء چندم تبديل کنند، جامعه را از قلهء تکثر و رنگارنگی به سوی سراشيب وحدت و تک گوئی و تک باشی بغلطانند، امر به معروف و نهی از منکر براه اندازند و هرگونه دگرانديشی و دگرباشی را ممنوع و مستحق مجازات اعلام کنند.

اين نکات بنظر من اظهر من الشمس اند و جزئی از بديهيات تجربی زندگی بشری. و همينجاست که انديشهء «جدا کردن» صاحبان ايدئولوژی از ماشين قدرت و حاکميت و دولت از ذهنيت آدم انسانمدار سر می زند و او به آن می انديشد که چگونه می توان کاری کرد که مردمانی که زمام امور ملک و ملت را در دست می گيرند نتوانند عقايد و ارزش ها و هنجارهای مطلوب گروه و طبقهء خود را بر همگان تحميل کنند؟

بد نيست که اندکی در اين مورد بيانديشيم. سخن از بقدرت رسيدن آدميانی صاحب عقيده و مذهب و گرايش های ارزشی نيست. بهر حال، هيچ آدمی را نمی توان جست که صاحب عقيده و اعتقادی نباشد. اما همانگونه که نجاری که در و پنجرهء خانهء شما را می سازد نمی تواند عقيده و مذهب و آئين خود را بر شما تحميل کند و کارش را هر طور که دوست دارد انجام دهد و به سليقه و ذائقهء شما اعتنائی نداشته باشد، کسانی که برای ادارهء امور جامعه برگزيده می شوند نيز، در مقام کارگزاری مردم، نبايد بتواند ارزش ها و هنجارهای خاصی را بر جامعه تحميل کنند و بساط احتساب و شلاق نهی از منکر و شمشير امر به معروف براه اندازند. بايد راهی جست که جامعه هم غريزهء برقرار کردن تبعيض رهبران جامعه را از عقايد آنان جدا سازد و هم راهی بجويد که اين جدائی را زنده و کارا و هميشگی نگاهداری و تضمين کند.

همين انديشهء «جداسازی» بود که در عصر روشنگری به پيدايش اشکال نوين «سکولاريسم» انجاميد چرا که در آن دوران هنوز کليتی به نام ايدئولوژی کشف نشده بود و تنها سازهء منسجمی که دارای عقايد و ارزش ها و هنجارهای خاص بوده و جويای قدرت سياسی هم بود نهاد مذهب بشمار می آمد. در جامعه ای که واجد اهالی مذاهب و اديان و عقايد مختلف است، و هرکس نسبت به همسايهء خود آدمی «دگر انديش» محسوب می شود و اين دگر انديشی شامل بی خدائی و لامذهبی نيز هست، جامعه ای رنگارنگ و متکثر است که شرط حفظ تنوع آن جدا نگاهداشتن همهء دستگاه های عقيدتی مسلکی و مذهبی از ماشين حکومت و دولت است. بدينسان، در ابتدای عصر مدرن، سکولاريسم با تعريف جداسازی مذهب از حکومت و دولت به دنيا آمد و از دل آن برخی از جوامع بشری توانستند به سوی تحقق آرزوهائی همچون دموکراسی و عدالت اجتماعی حرکت کند. در واقع، در اين موارد، سکولاريسم شرط اوليه و لازم برای براه افتادن بسوی شهر دموکراسی و احياناً رسيدن به آن بود.

همينجا بگويم که يکی از دلايلی که می توان برای ناکامی جوامع شرقی در رسيدن به دموکراسی منظور داشت فقدان يا عدم توجه کافی به ضرورت وجود عملی سکولاريسم در اين جنبش ها است. در کشور خود ما، از انقلاب مشروطه تا کنون، کمترين حجم از انديشه و گفته و نوشته به سکولاريسم اختصاص داده شده است حال آنکه به چشم خود ديده ايم که چگونه همواره اين نهاد مذهب و حزب ايدئولوژيک بوده که در مسير يکه خواهی و تبعيض گری جنبش های مردمی و دموکراتيک ما را به حرمان کشانده است و عاقبت نيز در قالب جمهوری اسلامی ماشين حکومت را نه در شراکت با غير دينکاران که در انحصار کامل خود در آورده و کوشيده است تا درخت رنگارنگی و تنوع را از خاک جامعهء ما ريشه کن کند.

اما تجربهء يکصد سال اخير به ما يک نکتهء ديگر را هم ثابت کرده است و آن اينکه حتی وقتی، در پی جنبش های آزاديخواهانه و دموکراتيک، صاحبان «مسالک غيرمذهبی اما انحصار طلب و تکثرگريز» بقدرت رسيده اند نيز ما شاهد برقراری همانگونه رژيم های وحدت شعار و تنوع گريز و تبعيض گر بوده ايم که حاکميت های مذهبی با خود می آورند. اين تجربه، علاوه بر نشاندن همذات بودگی مذهب و مسلک، به ما نشان داده است که جنبش هائی که به ضرورت جداسازی همهء ايدئولوژی ها از ماشين دولت و حکومت بی توجه اند، لاجرم محکوم به بازسازی استبداد ـ در صور مختلف آن ـ هستند.

يعنی، بنظر من، از اين نکات دو چيز قابل استخراج است: يکی ضرورت توجه دقيق به جدائی دستگاه ها و صاجبان عقايد انحصار طلب و تبعيض کننده از ماشين دولت و ديگری پی بردن به اينکه، از لحاظ کارکردی، هيچ تفاوتی بين دستگاه های عقيدتی گراينده به «آن جهان» يا «اين جهان» وجود ندارد، چرا که همهء آنها صورت های گوناگون چيزی به نام «ايدئولوژی» هستند.

و اين سخن آشکارا يعنی خارج کردن مفهوم سکولاريسم از محدود بودن به مذهب و تعميم دادن آن به مفهوم عام ايدئولوژی. من چنين تعميمی را «سکولاريسم نو» خوانده ام فقط برای هشدار دادن به اينکه می توان و بايد مذهب را نيز نوعی ايدئولوژی دانست و مشکل اصلی جوامع بدور از دموکراسی را نه تنها در مذهب که در همهء ايدئولوژی های حاکم بر آنها جستجو کرد.

هم برخی به اين واژهء «نو» که به سکولاريسم سنتی سنجاق شده ايراد دارند و می گويند آنچه من می گويم بواقع همان «سکولاريسم کهنه» است. اما دليلی برای سخن خود نمی آورند و بصورتی بچگانه لج می کنند. من اما واژهء «نو» را برای ايجاد تفاخر بکار نگرفته ام. شما دوستش نداريد؟ اگر مسئله تان حل می شود بيائيد بگوئيم سکولاريسم نوع «الف» و سکولاريسم نوع «ب» که اين دومی شامل اولی هم می شود اما اولی نمی تواند دومی را در شکم خود داشته باشد.

در عين حال برخی از منتقدان مشفق مرا از اين می هراسانند که سکولاريسم نيز خود می تواند بصورت ايدئولوژی در آمد و همانگونه عمل کند. من می گويم که اين نيمی از واقعيت است. سکولاريسم تا زمانی که بتواند ماشين قدرت را از ايدئولوژی ها به دور نگاهدارد و انحلال تبعيض ها را تضمين کند سکولاريسم است، اما روزی که کسانی به نام سکولاريسم دست به اعمال تبعيضات جديدی زدند آنگاه آنچه سالبهء به انتفای موضوع می شود خود سکولاريسم خواهد بود. بهر حال، از آنجا که اين مورد اخير به بحث مفصل تری نياز دارد پرداختن به آن را به مقالات آينده موکول می کنم.

بهر حال همين جا بگويم که من از نقد انديشه ام بسيار لذت می برم و از منتقدينی که می توانند با احتجاج روشنگرشان به ارتقاء و علو آن کمک کنند تشکر می کنم و به همين دليل هم هست که انتقادات وارد بر فکر خود را، بدون پس و پيش کردن يک «واو»، در نشريهء اينترنتی «سکولاريسم نو» منعکس می کنم؛ حتی اگر، اينگونه انتقادات برای شراکت در يک کار دسته جمعی تازه پا گرفته هم که شده پيش از آنکه برای پايگاه ما ارسال شوند سر از نشريات ديگر در می آورند و گاه ممکن است من از وجودشان با خبر نشوم.

کوتاه کنم؛ ما صد سال است به راه مقصدی به نام دموکراسی پا نهاده و در عمر خود چهرهء هر دم نو شوندهء جامعهء خويش را نيز ديده ايم. اما بنظر نمی رسد که چندان به مقصد خود نزديک شده باشيم. و آشکار است که به مقصد نرسيدن ما دارای دلايل گوناگون و پرشماری است. در ميانهء فکرها و تفسيرهای مختلفی که در مورد اين تأخير در رسيدن عرضه می شود، سهم کوچک من هم گفتن از لزوم سکولاريسم متوسع يا نو و يا نوع «ب» است، بعنوان وسيله ای کارآزموده و مطمئن برای راه پيمائی به سوی مقصد دموکراسی.

==============================

۱۵ دی ۱۳۸۶
ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

 

منبع:پویشگران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]