PEZHVAKEIRAN.COM نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب
 

نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب
اسماعيل نوری‌علا

 

مقالهء هفتهء پيش من(*) با يک پرسش بدون پاسخ به پايان رسيد؛ پرسشی که می تواند سرآغازی برای مطلب اين هفته باشد تا، لااقل، طرز فکر و دلايل پاسخ يک نفر از فعالان سياسی خارج کشور را برای مخاطبان اش روشن سازد. پرسش مزبور چنين بود:

«براستی، اگر دو اردوگاه شرق و غرب در مورد حفظ حکومت اسلامی به توافق رسيده باشند، تکليف ما ايرانيانی که به وجود يکپارچگی، استقلال و آزادی و آبادی کشوری سکولار دموکرات دل بسته ايم چه می شود؟ آيا در ما نيز قدرت آن وجود دارد که بازی دلگير کنندهء هر دو طرف را به نفع مردم خود بهم بزنيم؟»

 

اين «ما»کيست؟

من، برای ارائهء پاسخی به پرسش برساختهء خويش، ناگزيرم بگويم که در اين پرسش يک «پيش فرض» مهم نهفته است که بدون در نظر گرفتن آن يافتن هر پاسخی تنها به بيان مبهمات دو پهلو می انجامد و، در عين حال، می تواند دوغ و دوشاب را در هم بياميزد.

آن پيش فرض در واژهء «ما» نهفته است؛ چرا که وجود واژهء«ما» در پرسش مزبور آن را به يک «گفتگوی درون گروهی» تبديل کرده و از عاميت يافتن مخاطب اش می کاهد. يعنی، فرض پيشاپيشی پرسش مزبور آن است که در ميان ايرانيان ِ پرشماری که به آيندهء سياسی کشورشان می انديشند، عده ای هم هستند که برای خود مشخصاتی دقيق تر قائل اند و هر گفتار و کردار و انديشه ای را با معيار آن مشخصات می سنجند و، چون در اين پرسش فقط آنها هستند که مخاطب قرار گرفته اند، پاسخ ها هم عطف به مشخصاتی معنی دار می شوند که پرسش کننده برای «ما» قائل شده است.

پرسش مزبور مفهوم «ما» را چنين تعريف می کند: «ايرانيانی که به وجود يکپارچگی، استقلال و آزادی و آبادی کشوری سکولار دموکرات دل بسته اند». يعنی کسی که به ضرورت حفظ تماميت ارضی ايران اعتقاد ندارد، يا استقلال مثبت و فعال ايران در جهان دو قطبی را لازم نمی داند، يا به ضرورت ممکن سازی آزادی هائی که مادر کثرت گرائی و نگاهبان دگرانديشی اند نمی انديشد، يا آبادی کشور را که زايندهء رفاه و آسايش ملت است در اولويت قرار نمی دهد، يا به دموکراسی اعتقاد ندارد، يا اگر دارد آن را در تضاد با حضور مذاهب و مکاتب در حکومت و قانون نمی بيند و، در نتيجه، برجسته کردن سکولاريسم را در درون دموکراسی پس می زند، نه می تواند جزو آن«ما» باشد و نه مخاطب اين پرسش قرار می گيرد.

نکتهء ديگری که در مشخصات «ما» نهفته است، و در برابر جنبه های ايجابی شان جنبهء سلبی دارد، به اين واقعيت بر می گردد که اعضاء جمع «ما»، وضع موجود کشور را، که شامل حضور حکومت اسلامی و قانون اساسی شريعتمدار آن است، بر نمی تابند و خواستار آنند که اين حکومت، بهر صورت ممکن، اما با کمترين هزينه، منحل و«نا ـ بود» شود و حکومتی سکولار دموکرات که تضمين کنندهء يکپارچگی، استقلال، آزادی و آبادی کشور است جای آن را بگيرد.

 

خودی و ناخودی

نتيجهء ديگر اين پرسش آن است که، وقتی حدود و ثغور «ما»روشن شد، می توان تعيين کرد که «غير ما» چه کسانی هستند و با کدام معيارهائی می توان آنها را تشخيص داد و آگاهانه يا ناآگانه بودن انديشه و گفتار و کردار خلاف شان را سنجيد. البته شايد گفته شود که، بدين ترتيب، پرسش مزبور، از هم اکنون، بستر ايجاد خودی و ناخودی کردن های بعدی را فراهم می کند.

اين سخن درستی است اما، به اعتقاد من، همهء «فعاليت های گروهی» ناچارند که جهان شان را به خودی و ناخودی تقسيم کنند. چنين کاری تنها در مورد «قوانين حاکم بر کل يک کشور» نادرست و ناسالم است. قوانين يک کشور نبايد ملت را به خودی و ناخودی (يا يگانه و بيگانه) تقسيم کنند و لازم است که کليهء آحاد يک ملت در برابر قانون دارای حقوق و وظائف و مسئوليت های مساوی باشند. اما، مثلاً، همين که بگوئيم ما عضوی از اپوزيسيون هستيم، بلافاصله به خودی و ناخودی کردن اقدام کرده ايم، چه رسد که بگوئيم ما جزو اپوزيسيون سکولار دموکرات ِ انحلال طلب ِ يکپارچگی خواه ِ استقلال جوی ِ آرزومند آزادی و آبادی ملت و کشورمان هستيم. اين همه ضابطه و خط کشی خود بخود تعداد ما را نسبت به کل جمعيت ايران در داخل و خارج کشور تقليل می دهد؛ هر چند که با توجه به تجربهء سی و شش سالهء اخير حدس زده می شود که اين «ما» اکنون شامل اکثريت بزرگی از ايرانيان است که، متأسفانه، هنوز در برابر متحد بودن «غير ما»، دارای انسجام کارائی نشده اند.

باری، اگرچه از قديم، عارف و عالم و عامی اين سخن ظاهراً فلسفی و عميق اما بی پايه را تکرار کرده اند که «خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی»، اکنون، بر اساس مطالبی که گفته شد، می توان به اين قاعدهء منطقی دست يافت که «خود را بشناس تا مخالف و دشمن خود را بشناسی».

 

«ما» و بلوک های قدرت جهانی

حال که تکليف «ما» در آن پرسش آغازين روشن شد، می توانيم به ساير اجزاء آن پرسش بر گرديم و بيانديشيم که اگر سياست اقطاب قدرت در جهان به حفظ حکومت اسلامی تمايل داشته باشند، تکليف مائی که مشخصات خود را آگاهانه انتخاب کرده ايم چيست؟ آيا بايد نوميد شده و دست از مبارزه بشوئيم؟ آيا برای آرمان های ما نيز جائی در جهان دو قطبی وجود دارد؟ آيا اصول فقدان لوازم تحقق بلافاصلهء يک آرمان دليل ابطال آن است؟ و...

بنظر من، اگر در مطالب بالا به اين نتيجه رسيده بوديم که«مای پرسش آغازين مقاله متشکل از عدهء قليلی است و اکثريت ملت خواهان حفظ حکومت فعلی هستند»، آنگاه، نوميدی هم می توانست از نتايج منطقی فکرمان و بی عملی ناشی از آن باشد. اما، در همان بالا گفته شد که «با توجه به تجربهء سی و شش سالهء اخير» حدس زده می شود که اين مای آشنا «اکنون شامل اکثريت بزرگی از ايرانيان است». اين يک امتياز چشم گير سياسی برای «ما» محسوب می شود چرا که نقشه ها و برنامه های قدرت های قاهر در مورد جوامع مختلف، برای اجرائی شدن، به کمک خود ملت ها نيازمندند و، بدين ترتيب، اگر اين جمع کثير سکولار دموکرات زايندهء نيروئی مؤثر و کارا باشند آنگاه آن نيرو نيز در هرگونه معادله و محاسبه ای جای خواهد داشت.

 

انقلاب و رهبری تعيين شده اش

من، در مطلب هفتهء گذشته، عقيدهء خود را در مورد خمينی و حکومت ساخته شده به دست او و اينکه حضور يافتن او در انقلاب 57 از خواست غربی ها برای جلوگيری کردن از افتادن کشور به دست شرقی ها نشأت گرفته بود سخن به ميان آوردم و شواهد اندکی را نيز برای يادآوری مخاطبانم مطرح کردم. پس از انتشار مقاله ديدم که خواننده ای گرامی به نام داريوش تهرانی، با حيرت و اعتراض، در پای مقاله ام در سايت «گويا نيوز» نوشته بود: «انقلاب سال 57 کار غرب بود؟ یک، و تنها یک سند، و حتی یک مدرک کتبی یا شفاهی به سود این ادعا وجود ندارد...» در اينجا از ذکر بقيهء اين يادداشت صرفنظر می کنم چرا که به موضوع بحث کنونی من مربوط نمی شود اما می خواهم، در ارتباط با مطلب کنونی، بگويم که من، با نسبت دادن «پيروزی خمينی بر انقلاب 57»به اردوگاه غرب، مقصودم نفی اصالت، يا حتی حقانيت ِ، آن انقلاب نيست. من باور دارم که اکثريت يک ملت هميشه آمادهء آمدن به صحنه و شورش و انقلاب کردن نيستند و انقلاب ها لحظهء انفجار نارضايتی های متراکمی محسوب می شوند که سال ها بر روی هم انباشته شده اند. انقلاب 57 نيز در سير تحول اش حرکتی اصيل بود در اعتراض به دهه هائی از استبداد و خودکامگی. و طرفه اينکه حتی خود پادشاه نيز آن را برسميت شناخت و اعلام کرد که «صدای انقلاب شما را شنيدم». اما اينکه چگونه شد که انقلاب به دامان خمينی ها افتاد موضوع ديگری است. از نظر من، خمينی نامزد غرب بود برای جانشينی شاه و می دانم که برای اثبات اين مطلب ادله بسيار است.

در مطلب حاضر نيز سخن من به اين نکته بر می گردد که گرايش اکثريت مردم ايران به «نفی حکومت اسلامی» (که معنای نفی «هر نوع اسلامی بودن حکومت» را نيز به ذهن متبادر می کند) امری واقعی بوده و نشان دهندهء تراکم ديگربارهء نارضايتی ها است و، در همان حال که مسلماً تمام برنامه ريزی های شرق و غرب ناظر بر سودجوئی از همين تراکم نارضايتی ها و شکل دادن به نتايج انفجار آنها است، يک نيروی وطن دوست و ملی هم می تواند از آن به سود نشاندن حکومتی سکولار دموکرات، آزادی منش و استقلال طلب بجای حکومت اسلامی در کشورمان استفاده کند.

 

نيروی سوم و اعضاء بالقوه اش

اينجا است که نظريه ای که در دوران حکومت دکتر مصدق، و تا مدت ها پس از آن، در کشورمان مطرح شد و «نيروی سوم» نام گرفت ديگرباره در افق روزگار ما ظاهر می شود و، از اين منظر که بنگريم، در می يابيم که آن «ما»ی استقلال طلب و آزاديخواه و آبادی مدار و سکولار دموکرات تنها نيروئی است که، اگر منسجم شود، قادر به انجام کارهائی اساسی به سود ملت ايران خواهد بود، چرا که از يکسو بعنوان يک نيروی ملی منسجم سياسی مطرح می شود و، از سوی ديگر، اکثريت ملت آسيب ديده از حکومت اسلامی را پشت سر خود دارد.

توجه کنيم که اهميت اين نيرو به وزن عددی عضويت در آن نيست.مگر در آغاز دههء 1330 چند نفر بودند که توانستند، با رهبری دکتر مصدق، نهضت ملی ايرانيان را تا سر حد خلع يد از شرکت نفت انگليس (که ظاهراً نام «ايران» را هم يدک می کشيد) پيش برند؟ يا مگر در مقطع 1357 چند نفر بودند که امکانات جبههء ملی متعلق به همان دکتر مصدق را در اخيار خمينی گذاشتند؟ معنای سخنم چنين است که آن بخشی از ملت که بصورت نيروی منسجم در می آيد نيازمند کثرت عددی خود نيستند بلکه به وجود اعضائی مؤمن به هدف و آمادهء فداکاری و گريزنده از اعوجاج و بادسنجی نيارمند است.آنها اگر دست به دست هم دهند و آن «اکثريت ناراضی» هم به ايشان اعتماد کنند می توان در کشورمان همچنان شاهد پيروزی يک «نيروی سوم» ديگر بود. بر عکس اگر مردم به آنها اعتماد کنند اما آنان از اصول خود عدول نمايند حاصل اش جز زيان و غبن برای مردم نخواهد بود.

اگر غرب توانست خمينی را بر انقلاب ايران تحميل کند، و اگر شرق توانست بتدريج مسير انقلاب ايران را به سود خود تغيير دهد و اکنون کشورمان را جزو «خط دفاعی» خود بداند، همه و همه، ناشی از فقدان «نيروی سوم»ی بوده است که در آن مقاطع تاريخی بتواند بهترين نتايج را به سود ملت ايران بدست آورد. اکنون نيز اگر غرب می کوشد تا به کمک اصلاح طلبان آب رفته را به جوی خود برگرداند، و اگر شرق می خواهد تا به کمک عوامل داخل و خارج اش از اين واقعه جلوگيری کند، تنها وجود فعال يک نيروی سوم منسجم سکولار دموکرات ِ انحلال طلب ِ خواستار ِ حفظ تماميت ارضی کشور و يکپارچگی ايرانيان می تواند مآلاً تحقق برنامه های شرق و غرب را در راستای سوء استفاده از تراکم نارضايتی های مردم و وصول آن تراکم به لحظهء انفجار مانع شود.

مجموعهء نکاتی که ذکر شد اين پرسش محتوم ديگر را در برابر ما می نشاند که «در درون اپوزيسيون ايرانيان کدام نيروها و شخصيت ها بگونه ای عمل کرده اند يا می کنند که می توان آنها را عضو بالقوهء يک نيروی سوم منسجم نوين تلقی کرد؟»

بنظر من، پاسخ را همان پرسش آغازين اين مقاله روشن کرده است: اجزاء متشکلهء نيروی سوم ملی ايرانيان از سازمان ها و شخصيت هائی شکل می گيرد که خواستار انحلال کامل حکومت اسلامی و برساختن رژيمی سکولار دموکرات، مستقل و آزاديخواه و آباد کننده باشند.

آنگاه، با در دست داشتن چنين تعريفی، می توان به تک تک سازمان و شخصيت های اپوزيسيون، اهداف و استراتژی ها و تاکتيک های اعلام شده شان، و نتايج جنبی اما پر اهميت اعمال شان نگريسته و همهء اين امور را مورد تجزيه و تحليل قرار داد.

 

نيروی سوم و حاکمان نيابتی

احتياطاً و قبل از پرداختن به چنان «دستور کار»ی، ضروری می بينم که اندکی نيز بر سر يک نکتهء مهم تأمل کرده و از مخاطبان اين مقاله تقاضا کنم که آسان از اين نکته نگذرند.

مطلب حاضر، و مطلب هفتهء پيش، با طرح اين مطالب آغاز شده و ادامه يافته است:

1. در جهان امروز نيز، همچون دوران جنگ سرد، ما با دو اردوگاه قدرت سر و کار داريم و می توانيم همچنان از آنها با عناوين شرق و غرب ياد می کنيم؛ بی آنکه اين سخن نافی آن باشد که تفاوت های ايدئولوژيک اين دو اردوگاه اکنون بحداقل رسيده و منافع مادی متفاوت جای تفاوت های ايددئلوژيک را گرفته است.

2. در جوار اين قدرت ها جوامعی وجود دارند که آنها را نيز می توان با همان تعبير قديمی «جهان سومی ها» تعريف کرد. اين جوامع دارای چنان توانی نيستند که بخواهند، به دور از نفوذ يکی از اين دو اردوگاه، روی پای خود بايستند و، چه بخواهند و چه نه، عاقبت کارشان به عضويت درجهء دوم يکی از اين اردوگاه ها می کشد.

3. قدرت های شرق و غرب می کوشند تا در کشورهای جهان سوم شخصيت ها و نيروهائی به قدرت حکومتی برسند که از آنها حرف شنوی دارند. يعنی، اکنون، «استعمار مستقيم کشورها» به «استعمار غير مستقيم آنها»، با استفاده از«حاکمان نيابتی»، تبديل شده است. «حاکمان نيابتی» مأموران محلی قدرت های بزرگ اند که از طريق انواع حيله ها، از نظارت استصوابی بر انتخابات گرفته تا تقلب در آن و يا تعطيل اش و نيز استقرار استبداد سرکوبگر به حاکميت می رسند و استمرار حضور خود را نيز از همان راه ها تضمين می کنند.

4. «حاکمان نيابتی» منشاء نارضايتی و موجد تراکم اين نارضايتی ها هستند اما «حاکمان نيابتی» و «اربابان شان»، با آگاهی از وجود همين تراکم روز افزون، همواره از ترفندهائی استفاده می کنند که حکم «سوپاپ اطمينان» را داشته و از رسيدن تراکم به نقطهء انفجار جلوگيری می کنند.

5. بدينسان، بديهی است که، در صورت فقدان نيروهای استقلال طلب در درون اين کشورها، يک کشور جهان سومی مستقيماً تحت سلطهء نيابتی قدرت های بزرگ در می آيد و کلاً به موجودی مريض اما سود ده به آنان مبدل می شود.

6. در عين حال، واقعيت آن است که حتی يک «نيروی سوم استقلال طلب ناياب» نيز نمی تواند بيرون از معادلات بين المللی قدرت عمل کند و از مفهوم«استقلال» استنباطی انزواطلبانه داشته باشد. در دوران جديد جنگ سرد، استقلال بسا بيش از دوران نخستين اش به امری «نسبی» تبديل شده است. مسئله بر سر انتخاب است نه تسليم از سر ناچاری. نيروهای استقلال طلب کنونی بايد بتوانند عضويت سرزمين خود در يکی از اردوگاه های قدرت را بر اساس حاکميت ملت خود انتخاب کنند و بکوشند تا روابط کشور خويش با اردگاه انتخاب شده را به بهترين وجه و در راستای حداکثر کسب منافع ملی تنظيم کنند. ما، در تجربهء نهضت بزرگ و شريف ملی کردن نفت کشورمان، شاهد آن بوديم که چگونه انزواطلبی می تواند تا حد يک خودکشی سياسی هم برود و صحنه چنان برای دخالت هر دو نيروی قاهره آماده شود که نيروی استقلال خواه با قرار گرفتن در دو راههء گزينش ناچار به سپر انداختن و خارج شدن از صحنه شود.

7. در مورد لحظهء کنونی تاريخ معاصر کشورمان نيز نيروهای سکولار دموکرات و استقلال طلب در برابر چنين گزينشی قرار دارند؛ چرا که در خلاء ناشی از بی تصميمی و بی عملی آنان، ده ها «حاکم بالقوهء نيابتی ايرانی» آماده اند تا، با سپردن تعهد برای حفظ حداکثر منافع يکی از دو بلوک قدرت، جانشين حاکمان فعلی شوند.

 

گزينش نيروهای ملی

حال، پيش از آنکه، بر اساس احتجاجات فوق، به تحليل مواضع و اهداف و کارکردهای سازمان ها و شخصيت های سياسی اپوزيسيون بپردازيم، توجه به يک نکتهء ديگر را نيز ضرورت می بينم.

         آشکارا، بنا به دلايلی که شرح مفصل آن در حوصلهء اين مقاله نمی گنجد، چنين اتفاق افتاده است که هر يک از دو اردوگاه (يا بلوک) قدرت، با همهء تنوعات موجود در ميان اجزاء خود، دارای ويژگی های ثابت و فراگير حيرت انگيزی نيز هستند که بسياری از تاريخ دانان و جامعه شناسان را به انديشيدن واداشته و نظريه ها و اصطلاحاتی همچون «استبداد آسيائی» و «دموکراسی غربی» را بوجود آورده است. اين متفکران، شرق را مستعد توليد استبداد يافته و غرب را مادر ناگزير پيدايش مفاهيمی همچون دموکراسی، سکولاريسم، کثرت گرائی، حاکميت ملی و نظاير آن.

         با توجه به اين واقعيت های آشکار، در تاريخ معاصر کشورمان و بخصوص در برههء خاص کنونی، اغلب سکولار دموکرات های معتقد به«حاکميت ملی» (اعم از ليبرال دموکرات ها و سوسيال دموکرات ها) طرفدار حضور کشورمان در بلوک غرب بوده اند و، در عين حال، اين خواست در توده های کثيری از مردم ما نيز بصورت بارزی وجود دارد.

بلوک شرق امتحان خود را در جمهوری های شوروی سابق، در اقمار آن در سراسر دنيا، در تجربهء چين و کره، و در پيوند خود با سرکوبگران حکومت اسلامی پس داده است و، در نتيجه، رفته رفته فضائی بوجود آمده که جمعيت سرگردان در خيابان های تهران، در برابر شعار «مرگ بر امريکا»، شعار «مرگ بر روسيه» را (همچون سيلی محکمی به گوش حاکمان نيابتی کنونی) مطرح کرده اند. در نتيجه، نمی توان تصور کرد که «نيروی سوم غير ايدئولوژيک منسجمی» هم در اپوزيسيون وجود داشته باشد که بخواهد کشور را در حالت اقماری بودن در اردوگاه شرق نگه دارد. اين واقعيعت البته نافی آن واقعيت ديگر، مبنی بر اينکه در اپوزيسيون فعلی عناصر وابسته به بلوک شرق حضوری فعال دارند، نيست.

 

نقش ظاهراً مفيد اصلاح طلبان

         شرحی که از وضعيت کنونی داده شد، بصورتی طبيعی، و در نظری سطحی و اوليه، به سود «اصلاح طلبان» تمام می شود: آنها دارای انسجام و گستردگی هستند، امکانات مالی و تبليغی زیادی در اختیار دارند، در داخل حاکميت قرار گرفته اند، عوامل خود را در مغرب زمين کار گذاشته اند، و می توانند تأمين کنندهء نظرات بلوک غرب بوده و ايران را از چنگال بلوک شرق در آورند. در اين مورد حتی می توان تا آنجا پيش رفت که پرسيد:

- آيا بهتر نيست که همهء «نيروهای انحلال طلب اپوزيسيون» نيز به حمايت از «اصلاح طلبان غرب مدار» برخيزند و از يکسو کشور خود را از وضعيت کنونی نجات دهند و، از سوی ديگر، حاکميت بعدی را از حمايت وسيع غرب برخوردار کنند؟

- و اگر «جناح غرب مدار اصلاح طلب» به گرد آدمی به نام «هاشمی رفسنجانی» جمع شده اند و او تنها کسی است که، به لحاظ پيشينه و نفوذ و روابط پيچيده اش در درون حاکمیت و قدرت، توان در افتادن با دست اندرکاران شرق مدار حکومت را دارد، آيا صلاح است که در راستای عقيم کردن کوشش های او فعاليت کنيم؟

         به نظر من، بر اساس همين گونه پرسش ها است که اين روزها شاهد آنيم که سازمان ها و شخصيت هائی در اپوزيسيون (حتی در جناح مدعی سکولار دموکرات بودن) مشغول کوک کردن سازهای خود برای همنوائی در ارکستری به رهبری هاشمی رفسنجانی هستند و، لذا، از طريق تحليل مواضع سياسی آنها نيز، می توان به دوری و نزديکی شان به ماهيت کارشان پی برد.

 

عواقب پيوستن به ارکستر رفسنجانی

         فراموش نکنيم که لازمهء پيوستن به «ارکستر رفسنجانی» وف بدينوسيلهف کمک کردن به روند خارج کردن کشور از بلوک شرق، و کوشش برای پيوند زدن آن با بلوک غرب، در نظر داشتن دو شرط اساسی هم هست:

1. محتملاً ارکستر رفسنجانی می تواند حاکميت کشور ما را از «نوکر بلوک شرق بودن» به «نوکر بلوک شرق شدن» تبديل کند اما، بخاطر غياب حاکميت ملی در اين روند، با اين عمل هرگونه استقلال آيندهء کشور از بين می رود و، در نتيجه، کشور به گاو شير دهی تبديل می شود که شيرش را غرب و نوکران داخلی اش می برند اما، در مقابل، ـ با رفع تدريجی و بلند مدت تحريم ها ـ ملت ايران بايد به بخور و نميری حداقلی دل خوش کند.

2. «ارکستر رفسنجانی» تنها می تواند در «تالار حکومت اسلامی» برنامه اجرا کند.رفسنجانی از آفرينندگان و پرورندگان و پاسدارن نظام اسلامی بوده است و پيروزی جناح او تنها به استمرار اسلاميت نظام خواهد انجاميد و استقرار حکومتی سکولار دموکرات را برای سال ها به عقب خواهد انداخت.

3. «استمرار حکومت اسلامی» مخصوصاً به معنای گريز ناپذير «استمرار وجوه فرهنگی و اجتماعی آن» هم هست و اين همان نکته ای است که در نظريهء «عربستانی کردن ايران»نمود پيدا می کند: ايران به بلوک غرب می پيوندد اما اسلامی می ماند. يعنی کسی با مسئلهء عدم رعايت مفاد ضد حقوق بشر در قانون اساسی اسلامی، و ابتنای آن به شريعت فرقهء اثنی عشريه، کاری نخواهد داشت و اغلب آزادی ها از جمله آزادی و برابری زنان و مردان، آزادی مذهب و عقیده، آزادی پوشش، و غير اينها همچنان غیرقابل دسترس خواهند بود.

 

پرسش آخر!

حال، هر کس که خود را جزئی از آن «ما»ی پرسش اول اين مقاله می داند می تواند بر اساس همهء اين ملاحظات به غور در اين مسئله بنشيند که «آيا می توان به حکومتی سکولار دموکرات، آزادی و آبادی طلب، مستقل و در عين حال دارای عضويت در بلوک غرب رسيد و ميانبر محتمل ارکستر رفسنجانی را دور زد؟»

من، به نوبهء خود، بر عهدهء خويش می دانم که در مقالات آينده بر اساس آنچه که گفته شد به مطالعه و تجزيه و تحليل هويت سياسی گروه های موجود در اپوزيسيون برون مرز بپردازم.

اما به معتقدان به اصالت انقلاب راه گم کردهء 57 نيز بگويم که نبايد از اين نکته غافل بود که رژيم پيشين ايران از مجموعهء مشخصات «ما» فقط دو صفت دموکرات منشی و حرمت گذاری به آزادی و قانون را کم داشت و، لذا اگرچه هيچ آدم عاقلی، در مقام مقايسه، حکومت پهلوی ها را فرو نمی گذارد تا حکومت ملايان را برگزيند، اما خواستاری پيدايش «نيروی سوم» نمی تواند به معنای بازگشت به عهد پيش از انقلاب باشد. از نظر «ما»ی مطرح شده در پرسش آغازين اين مقاله، حکومت آیندهء ايران، بدون دموکراسی و آزادی های ناشی از آن، و بدون قوانينی سکولار، و بدون متعهد بودن به مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر، ماهيتی قابل آرزومندی و عمر سوزی و فداکاری نخواهد داشت.

28 آذر 1393 ـ 19 دسامبر 2014

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]