PEZHVAKEIRAN.COM «سرمايهء ملی» يعنی چه؟
 

«سرمايهء ملی» يعنی چه؟
اسماعيل نوری‌علا

 
ده سال پيش در يکی از برنامه های تلويزيونی خود به نام «کارگاه انديشه»، و سپس پنج سال پيش، در يکی از جمعه گردی هايم، با عنوان «معمای رضا پهلوی» مطالبی را در مورد اين شاهزاده مطرح ساخته و، بر اساس دلايلی که اقامه کرده بودم، اين اعتقاد را بصراحت نوشتم که، برای اپوزيسيون رزمنده با حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی مسلط بر ايران، او  يک «سرمايهء ملی» است و می توان و بايد که اين سرمايه، در راستای رسيدن به ايرانی سکولار دموکرات، آزاد و آباد بکار گرفته شود.
در عين حال، در همان مقاله، نوشتم که اين سرمايه می تواند نه در نقش رهبر و مدير مبارزات که در منصب «سخنگوی اپوزيسيون سکولار دموکرات» عمل کند. بگذاريد تکه ای از آن مقاله را در اينجا بياورم:
«براستی آيا، در کل جريانات اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج کشور، کدام "چهره" يا "شخصيت" را می شناسيد که بتواند بهتر و بيشتر از آقای رضا پهلوی معرف آرزوهای ملت ستمديده و بلاکشيدۀ ايران باشد، همواره از دموکراسی، حقوق بشر، سکولاريسم، بی اهميت بودن نوع حکومت، سخن گفته باشد، و بيشترين مردم جهان او را بعنوان يک ايرانی متمدن و امروزی و بدور از وحشی گری های بنيادگرايان اسلامی بشناسند، و در داخل ايران نيز از بالاترين حد شناسائی برخوردار باشد؟ آيا... برای ما ايرانيان يک چنين مجموعه ای يک "سرمايۀ ملی" نيست؟ آيا اين شانس ما مردم نيست که يک نفر از ميان ما می تواند در انظار بين المللی معرف بهترين های تاريخ و فرهنگ ما باشد؟ آيا حتی اين که او فرزند دو پادشاه مدرنيزه کننده اما مستبد ايران است ـ که ما را از اعماق قرون وسطی بيرون کشيده اند و وجودشان موجب شده که مردم جهان آقای رضا پهلوی را بشناسند و اعمال اش را به مدت سی سال زير ذره بين بگذارند ـ حال که سی سال از انحلال سلطنت گذشته ـ شانس ما نيست؟ و آيا چنين کسی بهترين گزينه برای سخنگوی ما بودن نيست؟»
کوشش من در آن مطالب اين بود که نشان دهم که چرا می توان ماهيت «زادهء شاه بودن» اين شخصيت را از زاويه ای ديگر هم مطالعه کرد: او هم سرشناس و هم محترم است؛ و اگر سرشناس بودن خود را مديون اتصال به خاندان پهلوی است، محترم بودن را خود برای خود فراهم ساخته است. ای بسا شاهزاده، از کشورهای سابقاً سلطنتی جهان، که کم و بيش شُهرتکی دارند و احترام نه.
اما از آن زمان تاکنون، و بخاطر آن اظهارات، اتهامات مختلفی بر من وارد شده است، از سلطنت طلبی گرفته تا جاه طلبی. و من تاکنون، در اين مورد سخنی نگفته ام و معتقد بوده ام که واقعيت ها در عمل آشکار خواهند شد. اما، از آنجا که اين روزها ديگرباره نام شاهزاده، بعنوان مردی که در راستای نجات ميهن قد علم کرده است، بر سر زبان ها افتاده و در تبيين اين موضوع از عبارت «سرمايهء ملی» بوفور استفاده می شود، و حتی ديدم که در چند جا ايشان خود چنين گفته است که: «اگر من سرمايهء ملی هستم پس چرا به شورای ملی من نمی پيونديد؟»، و نيز شنيده ام که قرار است نهادی با همين عنوان «شورای ملی» تشکيل شده و ايشان را بر منصب سخنگوئی خود بنشاند، لازم ديدم تا مطالبی را بر پرونده ای که برايم ساخته شده اضافه کنم تا اگر قرار است قضاوتی شود اوراق پرونده کامل باشد. البته بدون اينکه خواسته باشم در اين مطلب وارد بحث و جدلی پيرامون اين «شورای ملی» شوم که در حال شکل گيری است و اميدوارم رهبران اش با اتخاذ استراتژی و تاکتيک های درست، دوشادوش نهادهائی از اين قبیل، در خدمت به وطن مان موفق شوند و، در عين حال، با کردارهای نادرست، احترام سرمايهء ملی ما را، که البته خود در شکل گرفتن اين نهاد نقش اول را داشته است، ضايع نکنند.
اما براستی منظور از سرمايهء ملی چيست؟ از نظر من، اگرچه ظاهراً «سرمايه» يک مفهوم اقتصادی است اما هيچ دليلی وجود ندارد که نتوان آن را ـ از طريق برقراری تشبيه که آسان ترين راه درک اغلب مفاهيم تجريدی است ـ در موارد ديگری، که چندان هم به اقتصاد مربوط نمی شوند، نيز بکار برد. در همهء موارد، به گفتهء متخصصان اقتصادی، «سرمايه» دارائی ِ قابل خرجی است که بتوان آن را در راستای توليد پديده های مختلف بکار برد. صاحب هر سرمايه نيز يا افرادی معين هستند يا نهادهائی مردمی و يا کل مردمان يک جامعه.
به عبارت ديگر، همدوش سرمايه های اقتصادی، که «سرمايه های اشتغال زا» نيز خوانده می شوند، سرمايه های غير اقتصادی نيز وجود دارند که شامل مهارت ها، دانش ها، امتيازات اجتماعی و افراد منفرد صاحب اعتباری می شوند که در توليد موضوع يا مقصودی اجتماعی بکار می روند. اينها «سرمايه های مدنی» جامعه اند چرا که بر سرنوشت، عقايد و کردارهای عدهء کثيری از جامعه اثر می گذارند و می توانند منشاء حرکت های اجتماعی مختلف شوند و، بخصوص در لحظات بحرانی، جامعه را از پرتگاه ها نجات دهند، هرچند که ممکن است در يک چرخش کار جامعه را به پرتگاه عميق تری نيز برسانند؛ همانگونه که، مثلاً، خمينی با ملت ايران کرد.
در اين رابطه بايد توجه داشت که اعتقاد به وجود «سرمايه های مدنی»، با اعتقاد به «کيش شخصيت» متفاوت است. چرا که کيش شخصيت عملاً به هدر رفتن سرمايهء ملی می انجامد و، در انتها، فقط به برآمدن ديکتاتورهائی که چند زمانی با استبداد و سرکوب حکم می رانند کمک می کند، حال آنکه کوشش در راستای پاسداری از سرمايه های ملی، در عين قدردانی از شخصيت هائی که در اين موضع قرار می گيرند، بايد بر انسداد راه به هدر رفتن سرمايه، و جلوگيری از تبديل آن به نمايش قدرتی تک نفره و خودکامه، تأکيد کرد.
هنگامی که صاحب يک سرمايه، يا بهره برندهء از آن سرمايه، «عموم مردم» باشند، آن سرمايه را «سرمايهء ملی» می خوانيم، اعم از اينکه سرمايهء مزبور اقتصادی باشد يا نباشد. مثلاً، در صد سال اخير درآمد نفت مهمترين منبع تأمين سرمايهء اقتصادی برای ايران بوده است. اما تا روزی که در ايران ارادهء ملت به «ملی کردن صنعت نفت» تعلق نگرفت و اين مهم به رهبری دکتر مصدق تحقق نيافت، نفت سرمايه ملی ما نبود، و يا اينکه ملت ايران در مالکيت آن سهمی اندک داشت. بدينسان، تعيين اينکه کدام مادهء معدنی را می توان به بخش خصوصی احاله کرد و کدام را متعلق به عموم مردم دانست با خود مردم و نمايندگان منتخب آنها است.
در مورد اشخاص سرشناس، پاک و نيالوده نيز همين احکام صادق است. دکتر صديقی، خليل ملکی و، در برهه ای از زمان، شاپور بختيار سرمايه های ملی ما بودند، همانگونه که رضاشاه پهلوی نيز در دوران نخست وزيری و چند سال نخست سلطنت اش سرمايه ای ملی محسوب می شد، آنگونه که ملک الشعرای بهار در موردش می سرود که «اميدی جز به سردار سپه نيست». اما متأسفانه اين سرمايهء ملی بمرور زمان دستخوش پرورش کيش شخصيت شد و رضاخان محبوب را به ديکتاتوری تبعيدی مبدل ساخت.
در عين حال، سرمايهء ملی، چه معدنی و چه مدنی، از يکسو در خطر به هدر رفتن قرار دارد و، از سوی ديگر، می تواند همچون وسيله ای يکه خواهانه در دست آن کس که سرمايهء ملی خوانده شده مورد سوء استفاده قرار گيرد. مثلاً، يک سرمايهء ملی و مدنی بجای آنکه به «سرمايه گزاران» مختلفی که قابليت های مديريتی، نظری و عملی خود را نشان داده اند رو کند تا از وجود او به سود «منافع ملی» استفاده کنند، ممکن است خود را «سرمايه گزار» و «کارگردان» ببيند و به راه قرار دادن خود در مرکز روندهای ناظر بر کيش شخصيت بيافتد و کلاً به هرز رود.
وقتی که از «هرز رفتن يک سرمايهء مدنی و ملی» سخن می گوئيم بايد توجه داشته باشيم که هر سرمايه ای، چه اقتصادی و چه غير آن، می تواند هم افزايش يابد و هم صاحب خود را به ورشکستگی بکشاند. بنابر اين، می توان در مورد سرمايه های ملی به «عوامل افزاينده و کاهنده» نيز توجه داشت. از نظر من آنچه هائی که بر ارزش سرمايه می افزايند عبارتند از:
1. پاک بودن و پاک ماندن، در مجموعهء رفتاری و گفتاری شخص خود و بی اعتناء به هرگونه رابطهء توارثی، ژنتيکی خانوادگی و اجتماعی.
2. احساس تعلق داشتن به صاحبان سرمايه، که مردم اند
3. خود را يکی از مردم دانستن، به معنای پرهيز از خودپسندی و خود شيفتگی
4. شفاف بودن در برابر مردم و دست نزدن به بند و بست های آشکار و پنهانی، بخصوص با بيگانگان
5. مترقی بودن و انسان مدار بودن
6. اعوجاح نداشتن در عقيده و هدف و مسير کار، و وفادار ماندن به عهد و پيمان
7. با بدنامان و مغرضان و دشمنان ملت ننشستن
8. پرهيز کردن از، و راه ندادن به شرايطی که به استقرار روند کيش شخصيت می انجامند
9. اجازه دادن به اينکه سرمايه گزاران، با تکيه بر خرد جمعی، از سرمايهء او استفاده ای بهينه کنند.
10. تحمل نظر ديگران را داشتن و از انتفاد های سازنده ای که، به نظر من، لزوماً بايد با پيشنهاد همراه باشند، نگريختن
11. اعتماد به نفس داشتن و از سر ترس کاری را انجام ندادن.
12. و....
و آنچه هائی که از ارزش سرمايه های ملی و مدنی می کاهند چه می توانند باشند جز رفتار کردن بر خلاف ضوابط بالا؟ باری، اين ها برخی از ضوابطی هستند که بنيان قضاوت های شخصی ام را تشکيل می دهند و شما نيز می توانيد به ضوابط بيشتر، بهتر يا دقيق تری بيانديشيد.
***
بر متن فکرهای بالا است که اکنون می توانم به راحتی بيشتری به آن اتهامات که در صدر مقاله آوردم بپردازم و، برای روشن شدن طرز فکرم، بگويم که من، بعنوان يک آدم سکولار دموکرات، همواره با برقراری هر نوع سلطه و سلطنت و سلطانی ـ چه به شکل شاه، چه بصورت ولی فقيه، و حتی چه در ظاهر رئيس جمهور مختار اما دائمی ـ مخالف بوده ام. عميقاً اعتقاد دارم که يکی از عمده ترين مقاصد انقلاب مشروطه برقراری حکومت قانون بوده است؛ و باور دارم که گوهر قانون اساسی مشروطه (منهای افزوده های بعدی فرمايشی اش) قطعاً برقراری حکومتی سکولار دموکرات در ايران بوده است. بر اين اساس نمی توانم از اين واقعيت چشم بپوشم که شاهان پهلوی، هرگاه که توانستند، از اين قانون سرپيچی کرده و به دموکراتيسم ناشی از آن بی اعتناء بوده و، در نتيجه، هر کدام، در بخشی از دوران پادشاهی خود، به نوعی در تعطيلی آن و برقراری خودکامگی خويش کوشيده اند.
به همين دليل، من به دو پديدهء مختلف باور دارم: يکی پادشاهی ِ برخاسته از انقلاب مشروطه ای که شاه را صاحب منصبی تشريفاتی و فاقد اقتدار اجرائی می خواسته، و يکی هم سلطنتی در مخالفت با آن انقلاب و برگردانندهء خودکامگی های معمول در دوران قبل از آن.
من واقفم که امروزه برخی از متفکران ما همان «پادشاهی تشريفاتی مشروطه» را نيز ـ بدان خاطر که اين منصب را مختص يک تن و يک خاندان می کند ـ امری ناموافق با مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر می دانند. با استدلال مختلف اين متفکرين هم آشنا هستم. اما اين آشنائی هنوز مرا به اين فهم نرسانده که پادشاهی تشريفاتی مشروطه امری نادموکراتيک است و معتقدم اگر مردم ايران، در فردای فروپاشی حکومت اسلامی تصميم گرفتند که چنين منصبی را بوجود آورند اما به صاحب آن هيچ قدرت اجرائی و نظامی را اعطا نکنند، کاری خلاف دموکراسی انجام نداده اند.
در عين حال، بعنوان آدمی که بين دموکراسی و جمهوريت تفاوتی نمی گذارد اما اين احتمال را می دهد که ممکن است، برای حفظ يکپارچگی کشور و استمرار دستگاه ديوانسالاری، وجود شخصی تشريفاتی بر فراز دستگاه حکومت و دولت لازم باشد، معتقدم که اگر فردا مردم ايران از بين دو گزينهء پادشاهی و جمهوری به دومی هم رأی دادند صلاح مملکت آن است که آن رئيس جمهور نيز مقامی تشريفاتی و به دور از امور نظامی و اجرائی داشته باشد و، در صورت وقوع هر کدام از ان دو گزينه، اين رئيس دولت ِ منتخب باشد که (مثل صدراعظم در آلمان و يا نخست وزير در هندوستان) زير نظر مجلسين، دستگاه اجرائی و بازوی نظامی را در اختيار داشته و به مجلس پاسخگو باشد. قانون اساسی سکولار دموکرات آينده نيز وظايف و اختيارات آن پادشاه يا رئيس جمهور تشريفاتی را در حداقل ترين سطح توضيح می دهد و، در عين حال، در داخل خود بايد دارای مکانيزم هائی باشد که در آينده نتوانند با افزودن متمم هائی اختيارات و امتيازات جديدی را به صاحب آن مقام تشريفاتی محول کنند.
همچنين در پاسخ آنها که می گويند من به دنبال شاه کردن شاهزاده رضا پهلوی هستم بايد بگويم که منطقاً معتقدم که اگر ملت ايران، در آينده، نظام پادشاهی تشريفاتی و مشروطه را برگزيند، همانگونه که حزب مشروطهء ايران در اساسنامه اش توضيح می دهد، شاهزاده رضا پهلوی کانديد اين سمت خواهد بود و اين موضوع ربطی به تلاش های امروز من و ما ندارد.
البته اين را هم بگويم که اگر بخشی از سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان فعلی خواستار «بازگشت به قانون اساسی مشروطه» بوده و نوشتن و تصويب قانون اساسی جديدی را ضروری نمی دانند بدان خاطر است که می پندارند اگر «قانون اساسی مشروطه» در ميان نباشد ممکن است شاهزاده رضا پهلوی هم نتواند داعيه ای برای پادشاهی ايران داشته باشد.
باری، پس، اگر من بر اين نظر بوده ام که ايشان يک «سرمايهء ملی» است بيشتر بخاطر دارا بودن برخی ويژگی های شخصيتی مختلفی است که ربطی به «زادهء شاه» بودن ايشان ندارد. اما، در همان حال نمی توانم منکر اين واقعيت هم بشوم که بخش «شناخته شدگی» اين سرمايه به پيوند خونی ايشان با شاهان پهلوی مربوط می شود.
بر اين اساس، اميدوارم آنان که با سخن من مخالف اند لااقل در اين سخنان دقيق شوند تا دريابند که من اين مواضع را نه از سر سلطنت طلبی و کوشش برای رساندن شاهزاده به پادشاهی، که از سر جستجو برای يافتن سرمايه ای انجام داده ام که بتواند ميهن دوستان ايران را در راه رهائی وطن شان کمک کند. اين نکته را اتفاقاً سلطنت طلبان بهتر از کس ديگری دريافته و از بابت آن بر من تاخته اند: «نوری علا می خواهد با کلام نرم شاهزاده را از پادشاهی خلع کند»، «او دنبال آن است که نگذارد شاهزاده به ميراث پدران خويش وفادار باشد»، «اين توطئهء جمهوريخواهان است که ادعای پادشاهی شاهزاده را منتفی کنند»، و سخنانی از اين قبيل.
من اما فکر می کنم برای رسيدن به اين «مقاصد» نيازی به کوشش من نيست. ما، چه بخواهيم و چه نه، با آدمی طرف هستيم که می تواند بکار آزادی ايران بيايد و از اين رهگذر هم ممکن است نامش بعنوان يکی از خادمان ايران در تاريخ ثبت شود، او هم بطور بالقوه می تواند پادشاه تشريفاتی يا رئيس جمهور تشريفاتی ايران آينده باشد، و نيز ممکن است، بعنوان «سرمايهء ملی» به هدر رود و نامش نيز همچون حاشيه ای گذرا در تاريخ معاصر ايران چنين بيايد: «رضا پهلوی وليعهد پهلوی دوم بود که سلطنت اش طی انقلابی سرنگون شد و رژيم جديدی با يک قانون اساسی جديد جمهوريت اعلام کرد، اما رضا در خارج از ايران دست از ادعای پادشاهی برنداشت و بی نتيجه در همان غربت روزگارش به سر آمد». فکر می کنم که با ارفاق بسيار، اين حداکثر خاطره ای است که می تواند در صورت به هدر رفتن اين سرمايهء ملی از او بجا بماند. انسان ها اغلب پس از رفتن از دنيا در معرض روند کوچک شدن يا بزرگ شدن قرار می گيرند.
زمانی دور، در عهد جوانی، هنگامی که جزو کارشناسان سازمان برنامهء ايران بودم، همکاری داشتيم که «مهندس» اش می خوانديم و او همواره سعی می کرد «مهندسی» حرف بزند! يکی از تکيه کلام هايش هم اين بود که: «عجله نکنيد؛ عامل "T" مسائل را حل خواهد کرد». منظورش از اين سخن اشاره به فرمول های رياضی فيزيک بود، که در کنار عواملی همچون حجم و ثقل و وزن و غيره، عامل «زمان» را هم در محاسبات دخالت داده و چون معادل واژهء «زمان» در فرانسه Temp و در انگليسی Time بود آن را در فرمول ها بصورت "T" نشان می دادند. رفيق ما معتقد بود که در زندگی عادی هم حل شدن غوامض و مشکلات را بايد به عامل «زمان» واگذاشت. من اين درس را از آن رفيق مهندس هرگز فراموش نکرده و از آن منبع فيض همواره توان صبر کردن و شکيبائی داشتن گرفته ام. ديده ام که هر کس پا به عرصهء سياست می گذارد و، حتی بعنوان ناظر، نظرش را دربارهء جريانات سياسی مطرح می سازد بايد خود را برای دريافت انواع اتهامات (دشنام ها که جای خود دارند) و نيز پست و بلندهای بسيار آماده کند و منتظر بنشيند تا گذشت زمان و از پرده برون افتادن آنچه هائی که در پس پرده نهانند، انکشاف واقعيت را برای همگان ممکن سازد. زمان و زمانه اوقيانوسی ملتهب است که ما هر يک کشتی ِ قابليت های خود را بر آن می رانيم. هم می توانيم کشتی را به صخره های بلند بکوبيم و با آن به قعر دريای بی نامی و بدنامی فرو شويم، و هم می توانيم سرفرازانه به ساحل آبرو  و شرف ملی برسيم. دريا هميشه طوفانی است اما سکان کشتی به دست ما است نه طوفان.

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]