PEZHVAKEIRAN.COM پای سخن حجت‌الاسلام کديور
 

پای سخن حجت‌الاسلام کديور
اسماعيل نوری‌علا

از سه شنبهء پيش تا همين لحظه که مشغول نوشتن اين مقاله هستم، فضای مجازی اينترنت فارسی زبان پر شده از اعتراض به سخنان حجة الاسلام دکتر محسن کديور که، در گفتگوشانبا خانم درخشش در صدای آمريکا و به هنگام بيان نظرات «رهبران جنبش سبز»، در حاشيهء انتقاد از سياست های آمريکا و اسرائيل در خاورميانه، اعلام داشته اند که جوانان ايران در روزهای پس از اعلام نتايج انتخابات رياست جمهوری، در تظاهرات خيابانی خود شعار داده اند «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ايران». اگرچه اين «قلب واقعيت» مختصر موجب برافروخته شدن شعله های خشم بسياری از اهل اينترنت شده اما، بنظر من، سخنان اصلی آقای کديور در اين گفتگو بسيار بيشتر در مسير مغالطه عمل کرده است. و من اين هفته می خواهم در مورد آن «سخنان اصلی» نکاتی را توضيح دهم.
اغلب ما در مورد اينکه «حکومت مذهبی» چيست دچار گيجی و سوء تفاهم خاصی هستيم که بيشتر از ناحيهء اصلاح طلبان مذهبی ايجاد و تلقين شده و به آن دامن زده می شود. اگر در سخنان و استدلالات متفکران اين اردوگاه دقت کنيم می بينيم که آنان ميراث دکتر علی شريعتی ـ که «اسلام بی آخوند» می خواست ـ را، در پی تصرف مناصب قدرت بوسيلهء آخوندها در دههء اول انقلاب، به بيرون راندن آنان از اين مناصب تقليل داده و وقتی متوجه اين نکته شده اند که تا «آخوند اعظم»، در مقام «ولی فقيه»، بر همهء امور حکومت تسلط دارد، درها هم بروی آخوندهای درباری باز است، او را هم آماج حملهء خود قرار داده و معتقدند که آخوندهای حاکم حق آنها را خورده اند و بايد بساط خود را جمع کرده و کنار روند.
به عبارت ديگر، در سخنان اين متفکران و گويندگان، کمتر به موردی بر می خوريم که به موضوع «حکومت مذهبی» بپردازد و اغلب بحث های آنان بر حول محور «ولايت فقيه» و چگونگی محدود کردن، يا مشروط ساختن، و يا حتی انحلال اين منصب می گردد و، در آنجا هم که با استفاده از عباراتی همچون «حکومت دينی» و «حکومت مذهبی» مخالفت می کنند، اين مخالفت به معنای موافقت شان با حکومت غير دينی يا غير مذهبی (يعنی «حکومت سکولار») نيست بلکه تنها دری افشا شده را می بندند تا از دری هنوز افشا نشده به حکومت آميخته به مذهب برگردند.
شاخص ترين نظريه پرداز اين دسته از اصلاح طلبان مذهبی حجت الاسلام دکتر محسن کديور، تبعيدی از حوزهء علميهء قم و نشسته بر منصب استادی دانشگاه «دوک» و از سردمداران و گردانندگان سايت «جرس» است که سه شنبهء اين هفته از طريق استوديوی دانشگاه يورک در برنامهء «تفسير خبر» صدای آمريکا شرکت کرده و به پرسش های خانم درخشش پاسخ گفت. اين مصاحبهء مفصل يک ساعته شايد مهمترين مجموعهء ديداری ـ شنيداری سخنان ايشان باشد که بازتابانندهء همهء ترفندهائی محسوب می شود که در بالا به آن اشاره کردم. در اين برنامه ايشان اگرچه مرتباً خود را «يکی از اعضاء جنبش سبز» می خواند اما هر کجا که لازم باشد تبديل به سخنگوی جنبش سبز می شود و از طريق بکار بردن ضمير فاعلی ِ «ما» مدعی آن می شود که از جانب «رهبران مذهبی جنبش» سخن می گويد. او از يکسو تصديق می کند که همراه با يارانش مشغول راه انداختن يک «تلويزيون مستقل» است که، عليرغم پارازيت های حکومت ايران و مستقل نبودن رسانه های دولتی کشورهای غربی، بتواند «صدای آدم هائی مثل ايشان» را بگوش داخل کشور برساند و، از سوی ديگر، تأييد می کند که با «رهبری داخل کشور» دارای تماس ها و ارتباط های گسترده است و، بدينسان، جای شک باقی نمی گذارد که با مردی از تشکيلاتی طرف هستيم که يک سرش در داخل کشور بوسيلهء «راه سبز» آقای موسوی اداره می شود و سر ديگرش در خارج کشور زير نظر «سايت جرس» و آقايانی همچون خود ايشان و عطاء الله مهاجرانی فعاليت می کند و اين تشکل دارای چنان امکانات مالی گسترده ای است که (جدا از تلويزيون های متعدد مذهبی همچون «سلام») به آنها اجازه می دهد تا تلويزيون مستقل خود را هم داشته باشند.
ايشان در اين گفتگو اعلام می کند که با بکار بردن عبارت هائی همچون «حکومت دينی» و «حکومت مذهبی» مخالف اند و نخستين کتاب خود را هم سال ها قبل در رد «ولايت فقيه» نوشته اند و تضاد کنونی را هم بين «حاکميت دين» و «حاکميت مردم» ندانسته و از آن با عنوان «تضاد بين دموکراسی و استبداد» ياد می کنند و حکومت فعلی ولی فقيه را مصداق «استفادهء ابزاری از دين برای حکومت کردن» می دانند.
ايشان توضيح می دهند که وقتی خدا و پيامبرش روی زمين و بين مردم نيستند ديگر نمی توان از «حکومت دينی يا مذهبی» سخن گفت. همچنين ايشان، با اشارهء به عبارت معروف دکتر شريعتی (مذهب عليه مذهب)، معتقدند که آنچه در کشورمان مشکل آفرين شده وجود دو تلقی دموکراتيک و استبدادی از دين است. ايشان جنبش سبز را اردوگاه تلقی نخست و حاکميت کنونی را خاستگاه تلقی دوم می دانند و، بالاخره، اين دو جريان را تحت عناوين «اسلام دموکراتيک» و «اسلام استبدادی» جمع بندی می کنند که اولی، بخاطر دموکراتيک بودن، «پايبند به قانون و مشروط به آن است» و ديگری، به لحاظ استفادهء ابزاری از قانون و تبديل دين به «دين حکومتی» (و لابد نه «حکومت دينی») پايبند به قانون نيست.
بدينسان، تا اينجای کار ما با خوشحالی بسيار متوجه می شويم که وقتی خدا و پيامبرش (چه رسد به امامان معصوم اش) در صحنه حاضر نباشند و تحقيقات آقای کديور هم نشان داده باشد که قرآن و حديث نيز رأی به حکومت قشر دينکاران (يا، بقول خودشان «روحانيت») نداده اند، و قاطبهء «علما» ی اسلام هم با ولايت فقيه مخالف بوده و هستند، و «دين حق ويژه ای برای فقها پيش بينی نکرده»، می توانيم اميد داشته باشيم که راه حل مشکل استبداد را يافته و به سوی دموکراسی روانه شده ايم. بخصوص که ايشان، بدرستی و مطابق ضوابط حقوق بشر، معتقدند «می توان هم مسلمان بود و هم قايل به دموکراسی شد».
اگرچه احتجاجات ايشان به همينجا ختم نمی شود اما در همين مرحله می توان توقفی کرد و از خود پرسيد که اگر باطل بودن ولايت فقيه را بايد از طريق تدقيق در قرآن و حديث ثابت کرد، و اگر اين دين است که حق ويژه ای برای فقها قائل نيست، آيا همهء اين حرف ها بدان معنا نيست که چون در مورد حکومت کردن يا نکردن فقها بايد به قرآن و حديث مراجعه کرد، پس ناچاريم اين «پيشفرض» را هم بپذيريم که منبع اصلی مراجعه برای امور سياسی ما، نه عقل آدمی و تصميم جمهور مردمانی که دارای مذاهب و عقايد گوناگون اند، که خود آن دينی است که بصورت قرآن و حديث متعين گرديده؟ و آيا نبايد از سخنان ايشان اينگونه نتيجه گرفت که ما می توانيم در کار سياست از حق ويژهء فقها و منصب ولايت فقيه جلوگيری کنيم اما حکومت ما ـ در تحليل نهائی ـ بر پايهء منابع دينی مان بوجود می آيد؟
در اين مورد می توان به يکی دو نکتهء ديگر از سخنان ايشان نيز توجه داشت؛ يکی آنجا که می گويند «حکومت مذهبی واژهء کشداری است و من به آن قائل نيستم» و فکر می کنند که «حکومت بايد کارآمدی داشته، به قانون اساسی خودش وفادار و پايبند باشد، در کارهايش صداقت و امانت داری داشته باشد، و "مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کند". ديگری هم آنجا که می گويند در زمان غيبت امام معصوم فرقهء شيعيان دوازده امامی «حکومت از آن جمهور مؤمنين است».
بدينسان و در واقع، وعده ای که در سخنان آقای کديور مستتر است تنها به مخالفت ايشان با «حکومت فقها» (که به اعتقاد ايشان همان «حکومت فلاسفهء افلاطون» است) مربوط می شود و، خودبخود، دامنهء آن به انکار مشروعيت منصب ولايت فقيه می کشد. اما همهء اين انکارهای پر هياهو مانع از آن نيستند که موقعيت محوری و گريزناپذير مذهب را در نظريه پردازی سياسی ايشان نبينيم. ايشان، بعنوان يک آخوند فرقهء اماميه، نظرات خود را از منابع فقهی اين فرقه استخراج می کنند و حکومت را هم برآمده از «جمهور مؤمنين» و مکلف به «رعايت مناسبات دينی و فرهنگی جامعه» می دانند.
اما اگر آزاديخواهان و دموکراسی دوستان و احياناً سکولارهای خوش باور تا اينجای سخنان آقای کديور شادمان شده و فکر کرده اند که می توان، به کمک استدلالات آقای کديور، دينکاران را از صحنهء سياست بيرون راند، کافی است تأملی کنند تا دريابند که پايان حاکميت فقها پايان حکومت مذهب نيست و خيال آقای کديور (که از خود آقای خمينی نقل می کنند که «هر نسل قانون اساسی خودش را می نويسد» و نظر جمهور مردم را اصل می دانند) در مورد کشور ما راحت است چرا که «جمهور مردم» همان «جمهور مؤمنين» هستند و راندن آخوند از حکومت موجب راندن مذهب از حکومت نخواهد شد. در واقع، درست بر بنياد چنين اطمينان خاطری است که ايشان ـ با تکيه بر «اکثريت مردم مسلمان ايران» ـ معتقدند که در کشور ما جائی برای يک حکومت سکولار وجود ندارد.
اما سکولاريسم اتفاقاً کار چندانی با آخوند جماعت ندارد و بيشتر توجه اش معطوف جلوگيری از تسلط «شريعت» آنان بر حکومت است و اعتقاد دارد که حکومت از آن همهء مردم (چه مؤمن و چه منکر) است و، در نتيجه، مذهب اکثريت آن مردم نبايد ربطی به ساختار حکومت و قانون اساسی کشور داشته باشد، و يک اکثريت معتقد به مذهب هم نبايد حق داشته باشند که، از طريق تصرف حکومت، ارزش ها و باورها و آداب خود را بر بقيهء مردمی که ممکن است از لحاظ مذهبی در اقليت باشند تحميل کند.
در عين حال، اگر همچنان گيج و منگ، داخل دنيای فريبندهء فکری آقای کديور شويم، فرصت اين را خواهيم داشت که با اندکی تعمق دريابيم که در يک «دور باطل» گرفتار شده ايم که با چند پيچ و تاب ما را بهمين جائی می رساند که پيش از ورود در آن قرار داشته ايم. توضيح می دهم: ايشان، با استفاده از غيبت خدا و رسول (و امام معصوم)، نتيجه می گيرد که حکومت مذهبی نمی تواند وجود داشته باشد؛ اما متوجه اين نکته نيست (يا هست و به روی خودش نمی آورد) که نمی توان به قرآن و احاديث پيامبر و ائمه «بی هيچ واسطه» ای رجوع کرد و حکومت را بر پايهء مقتضيات آنها برپا ساخت. در هيچ کجای تاريخ ديده نشده که مردمی بتوانند بدون واسطهء «دينکاران» مستقيماً به «متون مقدس» مراجعه کرده و زندگی خود را بر اساس پيش بينی های آن متون منظم کنند. اما، در چهارچوب سخنان ايشان در اين گفتگو، کافی است به اين بيانديشيم که اگر قرار است حکومت مورد نظر ايشان «مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کند» چگونه و از کجا بايد آن «مناسبات» را بيابد، بشناسد و رعايت کند؟ اتفاقاً در تمام طول تاريخ دولت ها مجبور بوده اند برای وقوف يافتن نسبت به آن «مناسبت ها» به «اهل مذهب» مراجعه کنند. اساساً فلسفهء وجودی حوزه و «علم!» و سلسله مراتب «روحانيت!» و مجلس خبرگان و شورای نگهبان فعلی هم همين است: دسترسی داشتن به کارشناسانی که بتوانند «مناسبات دينی و فرهنگی» را استخراج کرده و همچون سنجه ای کارکرد دولت را بدان بسنجند.
اين امر ما را به مشکلی بر می گرداند که در واقع در عمق و ريشهء تفکر خود دکتر شريعتی وجود داشته و اکنون پژواک خود را در سخنان دکتر کديور نشان می دهد: «شيعه، همچون يک حزب سياسی، در کار حکومت از دينکاران خلع يد می کند». براستی که، بقول حافظ: چه هاست در سر اين قطرهء «محال انديش». شما به محض اينکه از طريق عزل دينکاران بخواهيد بين جمهور مؤمنين و منابع قدسی مذهب آنان ارتباط برقرار کنيد زمينه ای را فراهم کرده ايد تا دينکاران و فقهای جديد از خاک آن سر بر کشند. اگر چنين نبود اصلاً اردوگاه اصلاح طلبی به کسانی همچون دکتر کديور چه نيازی داشت و کارکرد عبا و عمامه و نعلين ايشان در حوزهء بحث سياسی در مورد حکومت چه می توانست باشد؟
ما اگر بخواهيم مذهب را به اجزاء تشکيل دهنده اش تقسيم و تجزيه کنيم مسلماً به چهار عنصر مدرسه و نيايشگاه و دينکار و شريعت می رسيم و نيز در می يابيم که اين چهار عنصر تفکيک ناپذيرند و با چسب ضرورت های ارگانيک بهم متصل شده اند. آقای کديور می خواهد جزء «دينکاران» را از اين مجموعه حذف کند اما «مناسبات دينی» را (که چيزی جز شريعت و توضيح المسائل و دستگاه فتوا نيست)، از طريق حکومتی که اين مناسبات را «رعايت می کند»، اعمال نمايد و معتقد است که بدينوسيله ما را به دموکراسی رسانده است.
تازه در مورد دموکراسی هم ايشان در همين گفتگو توضيح می دهند که اين مفهوم يک «امر عام» (يونيورسال) نيست و لازم است که ما «دموکراسی بومی» خود را داشته باشيم که خانگی است و آن را نمی توان در «خورجين سرباز آمريکائی» به منطقه اعزام داشت. در اينجا نيز با يک ترفند آخوندی روبروئيم که ظرف را با مظروف يکی می کند تا اعتبار مظروف را خدشه دار سازد. چرا که بحث در مورد عام بودن و غيرمحلی بودن مفهوم دموکراسی به «نحوهء انتقال دموکراسی» مربوط نيست و با کوشش برای اثبات ايجاب خانگی بودن دموکراسی نيز نمی توان آن را «يکی از انواع محلی دموکراسی» دانست. اکنون لااقل چهارده ـ پانزده سال است که اصلاح طلبان دوم خردادی سر ما را با «دموکراسی اسلامی» (و ديگر مفاهيمی که صفت اسلامی به دم شان الصاق شده) گرم کرده اند و تنها فراموشکاران تعمدی يا ناقص الخلقه می توانند به اينگونه اختراعات بی محتوا دل خوش کنند.
حال اگر فرض کنيم که آن انفصال و حذف عملی شود و بتوانيم از مذهب امامی شريعت اش را (که معلوم نيست از آن پس چگونه رشد کرده و به روز خواهد شد) باقی بگذاريم. توجه کنيد که تازه می رسيم به هيولائی که قرار است پس از انجام «اصلاحات جرسی» بر فضای قانونگزاری و آموزش و پرورش و «مناسبات» زندگی روزمرهء ما حاکم باشد.
«اصلاح طلبان جرسی» نه تنها قصد انحلال اين بخش را ندارند که آن را با ذره بين های فکری خود بزرگ تر کرده و از دل آن پديده ای خطرناک تر را ـ به نام «مکتب» ـ استخراج می کنند. مصداق اخير اين سخن مطلبی است که شوهر خواهر آقای کديور و يکی ديگر از گردانندگان «جرس» در مقالهء خود دربارهء سيد حسن خمينی مطرح ساخته و به ايشان يادآور شده که تو «مقبره دار خمينی» نيستی بلکه «نگاهبان مکتب او» بشمار می آئی: « به گمانم سيد حسن خمينی دست به انتخاب بزرگی زده است. بين مقبره داری و مکتب داری، خويش را وارث و نگهبان مکتب امام خمينی می داند. مکتبی که امروزه از دو سو در معرض تهديد ست. مکتبی که نيازمند تبيين تازه ای است»(۱).
پس، با توجه به مطالب صادره از جانب «اصلاح طلبان جرسی» که، به استناد کلام آقای کديور، در ارتباط دائم و گسترده با رهبران داخل کشور هستند، می توان نتيجه گرفت که هدف اين اردوگاه گسترده صرفاً حذف ولايت فقيه و خارج کردن فقهای فرقهء اماميه از حکومت و دادن آن به دست ديندارانی است که از جانب «جمهور مؤمنين» انتخاب می شوند تا «مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کنند».
اما فراموش نکنيم که خود آيت الله خمينی نيز تا پيروزمندانه به ايران باز نگشته بود چندان از ولايت فقيه دم نمی زد اما همواره از حکومت اسلامی (که بعداً، در نوفل لو شاتو، محيلانه به «جمهوری اسلامی» تغيير نام يافت) سخن می گفت و ـ بقول آقای کديور در اين مصاحبه ـ پيش نويس اوليه قانون اساسی مصوب او نيز دارای منصب ولی فقيه نبود. انتخاب بازرگان و کابينه اش و نيز رياست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد که او چندان هم در پی «حاکم کردن فقها» نيست؛ اما ترديد نمی توان داشت که در سپهر نظريه پردازی های سياسی او «حاکم کردن فقه و شريعت» امری ترديد ناپذير بوده است. او در اين مورد در کتاب «حکومت اسلامی» خود ـ که اصول «مکتب خمينی» در آن تدوين شده ـ نوشته است:
«حکومت اسلامی هيچيک از انواع طرز حکومت های موجود نيست... حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اکثريت باشد؛ مشروطه از اين جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقيد به يک مجموعه شرط هستند که در قرآن کريم و سنت رسول اکرم (ص) معين گشته است. "مجموعهء شرط" همان احکام و قوانين اسلام است که بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حکومت اسلامی قانون الهی بر مردم است. فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومت های مشروطهء سلطنتی و جمهوری در همين است. در اين [است] که نمايندگان مردم يا شاه در اينگونه رژيم ها به قانونگذاری می پردازند در صورتی که قدرت مقننه و اختيار شرع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچکس حق قانونگذاری ندارد و هيچ قانونی جز حکم شارع را نمی توان به مورد اجرا گذاشت».
باری، برای اينکه گزارش اين گفتگوی پر فراز و نشيب را کامل کرده باشم، اين نکته را هم بيافزايم که آقای دکتر کديور، در بخش دوم گفتگوی خود، به امروز و جنبش سبز می پردازد و، در مقام شخصی که «با رهبری جنبش ارتباطات گسترده دارد»، به چند نکته ديگر هم اشاره می کند:
نخست اينکه حکومت واقعی ملی می تواند بر اساس همين قانون اساسی فعلی (و حتی با وجود ولی فقيهی که، بنا بر پيش بينی های همين قانون، مجری دقيق وظايف مندرج در آن باشد) به مردم دموکراسی و آزادی بدهد.
دوم اينکه مردم معترض و به خيابان آمدهء ايران صرفاً خواهان اجرای کامل قانون اساسی بوده و هستند، چرا که خامنه ای و اعوانش مانع از آن شده اند که بسياری از اصول آن اجرا شوند. در عين حال اگر اين اصول در دوران آقای خمينی هم رعايت نمی شده اند اين امر از آن جهت بوده که کشور در شرايط جنگی به سر می برده و امام قصد داشته در پايان جنگ به اجرای اصول آن برگردد که عمرش کفاف نکرده و «راحل» شده است.
سوم اينکه آقای مهندس ميرحسين موسوی «مترجم ارادهء ملی» است و آنچه هائی را بيان می کند و می خواهد که مردم خواستار آنند و چون خواست مردم اجرای قانون اساسی است ايشان هم خواستار به اجرا گذاشته شدن اصول مغفول قانون اساسی اند.
چهارم اينکه جنبش سبز می خواهد که مستقل باشد و استفاده از رسانه های کشورهای غربی را نبايد دليل اتکاء آن به اين دولت ها دانست. همانگونه که امام خمينی از بی.بی.سی برای رهبری انقلاب استفاده کرد بی آنکه انقلاب ۵۷ انگليسی باشد(!)، اکنون هم ما از رسانه های غربی استفاده می کنيم بی آنکه از آنها پشتيبانی بخواهيم. به همين دليل هم هست که تصميم گرفته ايم تلويزيون مستقل خود را هم داشته باشيم.
پنجم اينکه جنبش سبز عملکرد آمريکا در منطقه را تجاوزکارانه می داند.
و ششم اينکه، در زمينهء سياست خارجی، جنبش سبز «اسرائيل» را مصداق «تروريسم دولتی» و حکومت آن را «غاصب و تروريست» می داند، بطوری که در شعارهای مردم معترض نيز يکی از شعارها عبارت بوده است از «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ايران».
باری، خوانندهء گرامی، من نمی دانم شما وقتی به اين «تقليب» بزرگ می رسيد در مورد حجت الاسلام دکتر محسن کديور چه قضاوتی بهم می زنيد. من که به زيرکی و هوش فراوان و حافظهء درخشان ايشان ايمان دارم چاره ای نمی بينم جز اينکه فکر کنم آدمی که يک ساعت تمام برای بينندگان صدای آمريکا از صداقت و امانت داری و اخلاق سخن می گويد و همهء اينها را در حکومت فعلی غايب می بيند خودش احتمالاً بايد دچار نوعی توهم ناشی از خودتلقينی شده باشد تا در روز روشن دست به معکوس کردن شعاری بزند که مردم جهان آن را از رسانه های مختلف شنيده اند، والا آدم صادق و اخلاقی و امانتدار که قلب واقعيت نمی کند و چنين دروغ فاحشی را بر زبان نمی راند

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]