PEZHVAKEIRAN.COM گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته
 

گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته
اسماعيل نوری‌علا

 
من به اين نتيجه رسيده ام که فقدان يک زبان استاندارد، حاوی مجموعه ای از «واژگان به دقت تعريف شده» و به اشتراک گذاشته شده، مهمترين مشکل برقراری گفتگو و احياناً ايجاد تفاهم در ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی است. هر کس از هر واژه ای مفهومی شخصی دارد و، در نتيجه، هنگامی که دو تن با هم ظاهراً گفتگو می کنند کارشان چيزی جز دو تک گوئی موازی نيست. و بدليل اهميت اين موضوع، اين هفته می خواهم فهم خود را از اين اغتشاش زبانی تنها در مورد آنچه «مسئلهء ملی» خوانده می شود مطرح کنم. از اينجا بيآغازم که يکی از مفاهيم دستخوش مجادلهء نظری، و حتی عملی!، در سپهر سياسی ايران به پديده ای مربوط می شود که «ملت» نام دارد. من در گذشته پيرامون اين مفهوم نوشته ام و قصد تکرار ندارم(1). در اين مقاله غرضم توضيح دادن دربارهء صورت مسئله ای است که، به نظر من، از دل کج فهمی ها و سوء تفاهم های بسيار در نزد طرف های «دعوا» برخاسته و مسير يافتن راه حل را مسدود ساخته است. در «گذشته های پيشامدرن ِ» تاريخ کشورمان، واژهء عربی «ملت» به معنای «دين و آئين و شريعت و پيروان آنها و نيز گروه های مردم و اقوام مختلف» بکار می رفته است. هر فرهنگ واژگانی فارسی را که بگشائيد در همهء اين موارد مثال هائی دارد. اما هنگامی که، با آغاز جنبش بيداری ايرانيان و شکل گرفتن مبانی فکری مشروطه، بکار بردن مفاهيم منسجم شدهء سياسی و اجتماعی در مغرب زمين برای ما نيز ضروری شد، روشنفکران مان کوشيدند تا «واژه های کهنه و پيشامدرن» را در معناهائی جديد و خاص بکار برده و، با مصالح واژگانی کهنه، زبانی نو برای طرح مفاهيم غربی ايجاد کنند. اين يک روند طبيعی اما گاه دردسر ساز است. همين اتفاق در سرآغاز دوران مدرنيته در اروپا و امريکا نيز رخ داده بود و روشنفکران و زبان آفرينان مغرب زمين نيز، با تخصيص واژه های کهن برای مفاهيم نو،  دست بکار ساختن زبان علمی نوينی شده و، در همين رهگذر، واژهء «ناسيون» را، که در گذشته به معنی «زاده شدگان در يک موطن معين» بود، به معنای «مردمی که در درون مرزهای سياسی يک کشور زندگی  کرده و در ارتباط با مردمان کشورهای ديگر بوسيلهء يک حکومت نمايندگی می شوند و کشورهای ديگر نيز آن "مردم ـ مرزها ـ حکومت" را بعنوان يک کشور می شناسند»، بکار بردند. در اين مورد اگر دردسری پيش نيامد به آن علت بود که دانشگاهيان و سياستمداران و حقوق دانان جوامع غربی اين «تعريف جديد» از واژهء «ناسيون» را پذيرفته و موجب نشدند که، با آوردن معانی قبلی واژهء مزبور، در زبان علمی جديدشان اغتشاش ايجاد کنند. متأسفانه در مورد ايران و زبان فارسی چنين «اجماع گسترده» ای صورت نگرفته است. از يکسو، «زبان آفرينان ِ» ما نيز، بصورتی مشابه، تصميم گرفتند از واژهء پيشامدرن «ملت» برای برابری با واژهء جديد التأسيس «ناسيون» استفاده کنند تا از طريق آن عبارت «ملت ايران» آفريده شود(2) و، به عبارت ديگر، در جهان مدرن، و بنا بر تعريف های جا افتادهء بين المللی، «ملت ايران» به معنای همهء کسانی شد که در داخل مرزهای سياسی و شناختهء شدهء کشور ايران زندگی می کنند و تابعيت اين کشور را دارند و نيز دارای ساختار حکومتی معينی هستند که قانون اساسی کشور آن را تعريف و توضيح می کند و اين ساختار، در جمع ملل جهان، نمايندگی اين ملت خاص را بر عهده دارد. اما، از سوئی ديگر، اين واژه سازی موجب آن نشد که دانشگاهيان و سياستمداران و حقوقدانان ما نيز ـ همچون غربيان ـ همگی واژهء «ملت» را در همين تعريف جديد بکار گيرند و بخصوص سياستمداران ما معانی کهنه و پيشامدرن اين واژه را نيز در جهت مقاصد سياسی خود بکار گرفتند. منشاء بسياری از بلبشوها و سوء تفاهم ها نيز در همين نکته نهفته است. هنوز بسيارانی هستند که در بحث های سياسی خود به معانی کهنهء واژهء «ملت» اشاره می کنند و در نتيجه بحث سياسی مدرن را منحرف و مخدوش می سازند. توجه به دلايل بروز اين مسئله اهميت دارد اما من در فرصت تنگ اين مقاله تنها به يکی از دلايل عمده اشاره می کنم. می دانيم که «مرزهای سياسی شناخته شدهء بين المللی» مرزهائی قراردادی هستند که در پی جنگ ها و تخاصم ها، و بر اساس معاهدات صلح و قرارهای بين المللی، بوجود می آيند و، لذا، نمی توانند دقيقاً هر جمعيتی که خود را در گذشته «ملت» می دانسته در بر بگيرند. بدينسان، در عصر پيدايش مرزهای سياسی و برسميت شناخته شدهء بين المللی، اين امکان پيش آمده که يک «ملت کهن» تکه پاره شده و هر تکه در درون مرزهای يک کشور مدرن قرار گيرد. اين جمعيت های تکه تکه شده، بدينسان، دارای هويتی دوگانه اند: از يکسو به مجموعهء بزرگ تری که ملت کهن شان باشد تعلق دارند و، از سوی ديگر، اکنون جزئی از يک «ملت مدرن» محسوب می شوند و، در نتيجه، همواره دارای تمايلات دوگانه ای نيز هستند که يکی به آرزوی بازگشت به دامان ملت کهن خويش بر می گردد و ديگری به جاذبه های باقی ماندن در داخل مرزهای يک کشور نوين و فراموش کردن تعلقات خود به آن ملت کهنی که اکنون تکه و پاره شده است. نمونهء اعلای اين وضعيت را ما در مورد «کردها» مشاهده می کنيم. آنها از نظر مفاهيم مدرن سياسی جزئی از «ملت ايران»، «ملت عراق»، «ملت سوریه» و «ملت ترکیه» هستند اما روزگاری نيز بوده است که بين آنها در منطقهء خاورميانه مرزی سياسی وجود نداشته است و، لذا، امروز هم کسانی هستند که، با اشاره به آن گذشته، از «ملت کرد» سخن می گويند، هرچند که اين اطلاق در حوزهء زبان سياسی و حقوقی بين المللی کنونی بی معنا است. (من البته در اوضاع کنونی، من البته لزومی در اين نمی بينم که در مورد تاريخچهء «کردستان يکپارچه در گذشته» و نقش تاريخی آن در داخل «ايران بزرگ» مطلبی را بيان دارم، جرا که اين موضوع ما را از مسير بحث مورد نظر اين مقاله دور می کند). با اين همه می توان اين واقعيت را پذيرفت و انکار ناپذير دانست که اگر روزی برسد که کردهای تکه تکه شده در درون مرزهای چهار کشور مدرن ايران و عراق و سوريه و ترکيه بتوانند بهم بپيوندند و کشوری مدرن و مستقل را بوجود آورند، آنگاه، مفهوم کهن «ملت کرد» می تواند با مفهوم جديد «ملت» يکی شود؛ اما در فقدان شرايط لازم و مساعد برای تحقق چنين امری، در درون مفاهيم مدرن سياسی کنونی گروهی به نام «ملت کرد» وجود ندارد؛ کردهای ايران در درون مرزهای ايران زندگی می کنند و ايرانی محسوب می شوند و کردهای عراق در درون مرزهای عراق واقعند و عراقی به حساب می آيند. اين واقعيت آشکار و عينی ِ امروز جهان ما است. يک کرد اگرچه همواره يک کرد است اما در قالب مفاهيم امروزی دارای هويت ديگری نيز شده ست. او، مثلاً، يک «کرد ايرانی» است و آن خويشاوند اش که در فراسوی مرزهای ايران می زيد «کرد عراقی» و «کرد ترکی» و «کرد سوری» است. و بر متن اين واقعيت است که پرسشی نو مطرح می شود: کدام يک از اين دو «هويت» بر ديگری اولويت دارد؟ به اين پرسش می توان پاسخ های گوناگون داد اما، از آنجا که مسئلهء هويت همواره در متن «معرفی خود به ديگری» معنا پيدا می کند، کردی که در درون مرزهای ايران زندگی می کند، ناگزير، در برابر «همکشوری ها»ی خويش کرد است و در برابر مردم کشورهای ديگر يک ايرانی کرد است. به جريان واژه آفرينی مدرن برگرديم. نکتهء اساسی در اين ميان آن است که، اگر در چهارچوب مفاهيم امروزی عمل کنيم، نمی توانيم بگوئيم که ايران دارای «ملت های مختلف» است؛ يعنی همان اصطلاحی که آن را بصورت «کشور کثيرالملهء ايران» هم بيان می کنند. از نظر مفاهيم امروزين، ايران نمی تواند دارای جز يک ملت باشد؛ اما همين ملت يک واحد سياسی است که «در درون خود» گروه هائی را شامل می شود که با گروه هائی مشابه در کشورهای ديگر دارای سوابق ممتد همريشگی قومی، فرهنگی و زبانی هستند. پس اگر اين گروه ها را نمی توان «ملت» خواند بايد از چه واژه ای برای توصيف شان کمک گرفت؟ ساليانی چند است که سازمان ملل، برای نامگزاری «گروه های همگن ملت های کهن و اکنون متفرق در کشورهای مختلف»، دست به ساختن ترکيب «سو ناسيون» به فرانسه و «ساب نيشن» به انگليسی زده است (Sub-nation به معنای «بازماندهء ملتی کهن» که اکنون کوچک تر از «ملت ساکن در يک کشور» است). اما در اين مورد هم ما دچار اغتشاش زبانی شده ايم و در مورد ترجمهء اين واژهء ترکيبی به فارسی اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد. برخی آن را به «خرده ملت» برگردانده اند که ترجمهء دقيقی است اما بسياری از هموطنان ما اين عبارت را نپسنديده و در آن جنبه ای تحقيری يافته اند. بسياری از احزاب منطقه ای در ايران، برای خروج از اين بن بست زبانی، تصميم گرفته اند که «سو ناسيون» را به «مليت» ترجمه کنند و بجای استفاده از عبارت گمراه کنندهء «ملت های ايران» از عبارت «مليت های ايران» استفاده نمايند. البته اين ترجمهء درستی نيست چرا که «ملت» و «خرده ملت» می تواند «نام يک گروه» باشد حال آنکه واژهء «مليت» به «هويت اشخاص و گروه ها»ی اجتماعی اشاره دارد. با اين همه، اکثريت احزاب منطقه ای در ايران اين واژه را پسنديده و حتی بر اساس آن نهادی به نام «کنگرهء مليت های ايران» را بوجود آورده اند، همراه با صفتی برای نوع حکومت در ايران (= فدرال) که جای پرداختن به آن در اکنون اين مقاله نيست. بهر حال، اين واقعيتی آشکار است که اکنون، به استناد شواهد متعدد، عبارت «مليت های ايران»، هم در خارج و هم در داخل کشور، جا افتاده است و مهمترين نقش آن منسوخ کردن استفاده از عبارت نادرست و، از نظر خيلی ها خطرناک ِ، «ملت های ايران» است. در اين مورد البته چند ملاحظهء عملی نيز وجود دارد. 1. برخی از کنشگران سياسی منطقه ای همچنان بر «ملت بودن گروه خود» پای می فشارند بدون آنکه بتوانند دلايلی در حوزهء مفاهيم امروزين سياسی اقامه کنند. 2. در برابر آنها، بسياری از شخصيت ها و گروه های غيرمنطقه ای حتی اصطلاح «مليت» را نيز قبول ندارند (چه رسد به اصطلاح «ملت»!) و کاربرد آن را بوسيلهء احزاب منطقه ای با نوعی سوء ظن عميق نگريسته و آن را همچون زمزمه هائی برای تبديل بعدی «مليت» به «ملت» می بينند که، از نظر آنها، عاقبت به تجزيهء ايران در بين اين «مليت» های «ملت» شده خواهد انجاميد. 3. برخی از کنشگران سياسی متعلق به «سو ناسيون» ها نيز هستند که دست بالا را گرفته و منکر وجود پديده ای به نام «ملت ايران» می شوند و آن را جزئی از توطئهء «ملت سازی» رضاشاهی می دانند. 4. اما طرفه تر اين که اغلب احزاب منطقه ای نيز در ميان اين دو واژه نوسان دارند. مثلاً، دو سازمان سياسی حزب کوملهء کردستان و حزب دموکرات کردستان ايران، در اعلاميهء اخير مشترک شان، در مورد اهداف ائتلاف خود می نويسند: «تأکید بر حقوق و خواست های مردم کردستان به منظور تقویت جایگاه ملت کرد از طریق اتخاذ مواضع مشترک در کنفرانس‏ ها و سمینارهای گوناگون و هماهنگی در این زمینه. [و] تأکید ... بر شعار فدرالیسم به عنوان راه حل مسأله‏ء ملیت های ایرانی در میان گفتمان‏ های مختلف اپوزیسیون ایران و شخصیت های مخالف جمهوری اسلامی»(3). 5. در اين ميان ترکيب «مسئلهء ملی» و نه «مليتی» هم وجود دارد که سخت رايج است اما از آنجا که در گذشته پيرامون غلط بودن عبارت «مسئلهء ملی» مطالبی نوشته ام، در اينجا از طرح غلط بودن صفت «ملی» خودداری می کنم. (4) حال می توانم به آخرين موضوع مربوط به بحث کنونی بپردازم که به ترجمهء عبارت «one nation, one state» مربوط می شود. پارهء اول اين عبارت همان «ناسيون» مدرن است که مورد بحث قرار گرفت. همانگونه که گفتم، از منظر توافقات بين المللی و در چهارچوب مفاهيم جاافتادهء سياسی ـ حقوقی امروزین، هر کشور دارای تنها يک ملت است اما آن ملت می تواند به خرده ملت ها (يا «مليت»ها)، اقوام، گروه های همگن مذهبی، زبانی، فرهنگی و تيره ها و طوايف مختلف تقسيم شود. در اين مورد وصول به توافق چندان مشکل نيست. اما دربارهء پارهء دوم اين عبارت، که state باشد، در زبان فارسی اغتشاش گسترده ای وجود دارد. مصطلح ترين و، از نظر من، غلط ترين ترجمهء اين مفهوم در شکل «دولت» ظهور نموده و در پی آن اصطلاح «يک ملت ـ يک دولت» مورد استفاده قرار گرفته است. من در مورد اينکه ترجمهء واژهء state «دولت» نيست قبلاً مقاله ای نوشته ام(5). در اينجا به همين مختصر اکتفا می کنم که ترجمهء درست اين واژه «حکومت» است. هر کشور دارای يک ملت و يک حکومت است، حال آنکه می تواند دارای دولت های متعددی باشد که در کنار «دولت متحدهء مرکزی» مشغول ادارهء امور مناطق مختلف کشورند. اما در مورد ترکيب «يک حکومت ـ يک ملت» (و حتی در مورد ترکيب غلط «يک دولت ـ يک ملت») نيز مخالفت هائی بی منطق وجود دارد و برخی از کنشگران معتقدند که بهتر است از ترکيب هائی همچون «يک ملت ـ يک زبان» يا «يک ملت ـ يک مذهب» استفاده کرد. حال آنکه اگر بخواهيم مفاهيم رايج بين المللی را بکار بريم تنها می توانيم از «يک ملت ـ يک حکومت (با وجود چندين دولت منطقه ای)» ياد کنيم. و اين ترکيب سه گانهء آخر راه را بر اشارهء کوتاهی به مفهوم «فدراليسم» می گشايد چرا که در جهان امروز مفهوم «حکومت فدرال» بر فراز اين آخرين ترکيب سه گانه ساخته شده است. هر کشور فدرال (از امريکا و کانادا و آلمان و سوئيس گرفته تا هندوستان) دارای يک ملت و يک حکومت است اما قدرت ناظر بر ادارهء کشور بين دولت های محلی تقسيم می شود و تنها وظايفی که دارای ماهيتی سراسری هستند (همچون امور خارجه، دفاع از مرزها، سيستم اقتصادی، برتامه های عمرانی و نظاير آن) بر عهدهء «دولت مرکزی» است که «دولت فدرال» نيز خوانده می شود. در واقع، اگر با ديدهء فارغ از پيشداوری بنگريم، فدراليسم در امر يگانگی حاکميت يک ملت و يکپارچگی يک کشور خللی وارد نکرده و تنها ناظر بر نوعی تقسيم وظايف دولتی ـ اداری ـ مديريتی بين مناطق و دولتی اشتراکی در بين نيروهای منطقه ای است. به همين دليل نيز می توان ديد چرا دو اصطلاح «خودگردانی» و «خودمختاری» ناشی از دو نگاه کاملاً متفاوت به مسئلهء فدراليسم هستند. فدراليسمی که بر اساس خودگردانی مناطق يک کشور بوجود می آيد تقويت کنندهء تمايلات تجزيه طلبانه نيست و به حفظ يکپارچگی کشور کمک می کند؛ حال آنکه فدراليسم مبتنی بر «خودمختاری» (که امور مربوط به دولت فدرال را نيز کم و بيش از آن مناطق می داند) صراحتاً بر تمايلات استقلال طلبانهء محلی استوار است. توجه کنيد که من در اينجا به خوب و بد (و برحق و ناحق بودن) اين تمايلات اشاره ای ندارم و کوششم صرفاً در راستای تفکيک معانی و مفاهيم بمنظور رسيدن به يک زبان دقيق برای گفتگو دربارهء مسائل مربوط به کشوری است که در زير سقف آن مليت ها، اقوام و گروه های مختلف زبانی، مذهبی و قومی می خواهند تا بصورتی مسالمت آميز زندگی کرده و از مواهب مختلف بخش های گوناگون کشور بصورتی عادلانه برخوردار باشند. به عبارت ديگر، می خواهم نشان دهم که مشکل آن است که هنوز بسياری از ما زبان پرورده شده در دوران جنگ دوم جهانی، و سپس در دوران جنگ سرد، بوسيلهء حکومت شوروی و حرب کمونيست آن را، که سرپيچی آشکاری بود از زبان مدرن رايج سياسی ـ حقوقی بين المللی بمنظور گسترش امپراتوری شوروی بود، همچنان بکار می بريم حال آنکه اکنون اين زبان پديده ای نابهنگام و مشکل ساز است که هرگز به حل مسائل «کشور يکپارچه اما رنگارنگ ايران» کمک نخواهد کرد. لذ، اگر شرکت کنندگان در گفتگو برای ساختن ايران آينده نتوانند زبانی دقيق و کارآمد را جانشين چنين زبانی کنند که تفرقه انگيز و پر دست انداز و نابهنگام است، روزی که اين حکومت ننگ و نکبت فرو بپاشد، کل ملت ايران با وضعيتی روبرو خواهد شد که ساخته و پرداختهء زمانی دير و دور و مقتضياتی رنگ باخته تر از هميشه است.
 
esmail@nooriala.com
 
___________________________ 1.  http://www.newsecularism.com/2012/08/31.Friday/08 3112.Esmail-Nooriala-Semantics-of-multi-layer-words.htm 2. در اينجا، بدون ورود به بحثی مشبع، لازم است اين نکته را گفته باشم که، در اغلب موارد، واژه آفرينان ما به ريشه های واژگان در زبان مادر توجه نداشته و واژگانی که انتخاب می کنند از لحاظ ريشه با واژهء مورد نظر برابری ندارند. مثلاً، در همين جا، «ناسيون» از «زاده شدن» می آيد و با رنسانس (باز زائی) و واژه های مشابه آن همريشه است حال آنکه «واژه»ی ملت ربطی به زادن و زادگاه و غيره ندارد و، لذا، در اصل دارای ريشه های مشابه واژهء «ناسيون» نيست. بنظر من، ضعيف ترين بخش روند واژه آفرينی در زبان فارسی به همين بی توجهی نسبت به ريشهء لغات بر می گردد.   3. http://www.newsecularism.com/2012/08/27.Monday/ 082712.Coalition-Between-two-Kurdish-parties.htm 4. رجوع شود به شمارهء 1. 5. http://www.newsecularism.com/2009/08/21.%20Friday /082109-Esmail%20Nooriala-Church-and-State.htm

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]