PEZHVAKEIRAN.COM پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟
 

پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟
اسماعيل نوری‌علا

     هر جامعه به گروه های مختلفی تقسيم می شود و در هر گروه امر يا اموری مشترک را می توان يافت که ملاط و پيوند اعضاء گروه با يکديگر اند. در اکثر موارد هم، هنگامی که فردی در مخمصه ای گرفتار می شود، از واکنش گروه ها می توان پی برد که فرد مزبور با کدام گروه داری پيوند و اشتراک است. وقتی حسينيه دراويش گنابادی را خراب می کنند، قبل از همه دراويوش اين سلسله در سراسر جهان اند که صدا به اعتراض بر می دارند. وقتی رهبران مذهبی بهائيان به زندان می افتند، بهائيان جهان پيش از ديگران به دفاع بر می خيزند. و وقتی اصلاح طلبان مذهبی به زندان می افتند، ياران شان در شهرهای مختلف دنيا دست به تحصن و اعتصاب غذا می زنند. اين يک قاعدهء طبيعی و اجتماعی است. 

البته اين قاعده در جامعهء ما در مورد کسانی که چشم از جهان فرو می بندند چندان صدق نمی کند، چرا که شخص در گذشته اگر ـ تا اطلاع ثانوی ـ آدم خوشنامی باشد، گروه های متعددی می کوشند او را بخود نسبت دهند، حتی اگر بهانه شان اين باشد که او روزی از سر کوی آنان گذری داشته است.

          اما بنظرم می رسد که همين قاعده در مورد گروه های مدعی سکولار بودن نيز چندان صدق نمی کند چرا که، بخصوص در پی حوادث نه ماههء اخير کشورمان، می بينيم که زندانی شدن کسانی که صراحتاً با سکولاريسم مخالفت کرده اند مورد اعتراض برخی از گروه های مدعی سکولار بودن قرار می گيرد (که البته اين اعتراض فی نفسه کار بدی نيست و مخالف زندان سياسی بايد در مورد زندانی شدن هرکس به اتهام اعلام عقيده معترض باشد) اما در مورد گرفتار شدن کسانی که صراحتاً خود را سکولار دانسته و مراتب اين امر را علناً اعلام داشته اند اعتراضی صورت نمی گيرد، بيانيه ای صادر نمی گردد، و نامی از اين سربازان خط مقدم مبارزه برای استقرار حکومتی سکولار در ايران بر زبان جاری نمی شود.

          و اين سکوت در متن اين واقعيت اتفاق می افتد که هم اکنون اسيران سکولار ايران بيش از ديگر اسيران سياسی کشورمان در فشار و در مضيقه هستند و، همزمان با نرم شدن دستگاه قضائی جنايتکار ولايت فقيه در مورد سران اصلاح طلبی که پای خود را اندکی از گليم تعيين شده بيرون نهاده و عواقب آن را چشيده اند، و اعطای مرخصی و آزادی موقت و استعلاجی و فراهم آوردن امکان ديد و بازديدهای نوروزی (که همگی بجای خود خوب و پسنديده است) اين دستگاه بر شدت عمل خود نسبت به فعالان سياسی، و بخصوص جوانان و دانشجويان غير مذهبی و سکولار، افزوده است.

          اخيراً دکتر محمد ملکی، که با استفاده از مرخصی استعلاجی از زندان بيرون آمده، اين جملهء مبهم را، که همچون نوک کوه يخ از آب های ظلم و استبداد حکومتيان بيرون زده است، در گفتگوئی با خانم نوشابهء اميری بيان داشته است: « رنج من نه به علت بيماری ست بلکه ديدن اين همه جوانان گمنام در زندان ها،  حکم های عجيب چند ساله ای که برای آنان صادر می کنند، مرا رنج می دهد. از  بيماری جسمی نه، از اين درد، روان ام به هم می ريزد. شب ها کابوس اين بچه  ها را دارم. مظلوميت آنها دردآورست. چرا اينها را در زندان نگاهداشته ايد؟  غالبا خانواده های اينها را هنگام مراجعه، تحويل نمی گيرند. و با کمال تاسف  بايد بگويم اين آقايان جنبش سبزی هم يک چيزهايی می گويند ولی عنايت کافی  نمی شود. من يک خواهش از اين آقايان دارم. بس است اين خودی و غيرخودی. اين  را در همين ملاقات ها و رفت و آمدها هم شاهديم. بس است».(1)

          از خود می پرسم که اين سخنان مبهم آيا جز از خودی و غيرخودی کردن زندانيان، آن هم از جانب «آقايان جنبش سبزی!» (بخوان اصلاح طلبان مذهبی) حکايت می کند؟ آيا نه اينکه رفته رفته رفتار حکومت با «زندانی سياسی سکولار» از رفتارش با زندانيان سياسی از نوع ديگر متفاوت می شود؟

          دادن پاسخ مثبت به اين پرسش امری بديهی است و به نبوغ داهيانه نياز ندارد. اما واکنش سکولارهای خارج از کشور چرا بايد بين اين دو نوع زندانی سياسی تفاوت گذاشته و، در کمال شگفت انگيزی، توجه آنان به زندانيان سياسی مذهبی بيش از زندانيان عقيدتی سکولار باشد؟

          هم اکنون با وجود سه ماهی که از زندانی شدن مهندس طبرزدی ـ يکی ديگر از سکولارهای ايران ـ می گذرد، و در کنار او ياران ديگری از جبههء دموکراتيک» و «همبستگی برای حقوق بشر در ايران»، همچون بهزاد مهرانی و پيمان عارف، اسير بندهای مخوف اوين و ديگر زندان های حکومت مذهبی هستند، کمتر ديده می شود که احزاب و گروه های سياسی مدعی سکولار بودن اعتراضی و اعلاميه ای در مورد وضعيت آنان منتشر کنند. از خانم شيرين عبادی گرفته تا جمهوری خواهان و مشروطه خواهانی که مدعی سکولار بودن اند، هيچکس يادی از اين سلحشوران سکولار در بند نمی کند. اين در حالی است که همين هفتهء پيش خانم نسرين ستوده، وکيل مدافع  حشمت‌الله طبرزدی، در گفتگو با صدای آمريکا اعلام داشت که «طبرزدی را شکنجه می‌دهند». (2) 

          اما، آنچه در کنار اين واقعيات حالتی معمائی بخود می گيرد آن است که در خواست های مطرح شده از جانب اين شخصيت های سکولار چه نکته ای وجود دارد که بخشی از سکولارهای خارج کشوری را از احساس همگروهی و پيوند با آنان باز می دارد؟ و چرا؟ بقيهء مطلب اين هفته ام را به پاسخ هائی که در اين مورد به ذهنم می رسد اختصاص می دهم، بی آنکه مدعی باشم که پاسخ درست را در جيب خويش دارم. در واقع، هر کس که نگران آيندهء سکولاريسم در ايران است بايد بکوشد و بتواند که برای پرسش های ناشی از اين معما پاسخی بيابد.

 

2

          شکل گرفتن پاسخ شخص من به اين معما با شروع روند گردآوری امضاء از آن دسته از نويسندگان و روشنفکران و هنرمندان خارج کشور که خود را آشکارا «سکولار» می دانند، برای تکميل و انتشار «بيانيهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز»، آغاز شد؛ روندی که صاحب اين قلم را با تجربه ای نامنتظر روبرو کرد:

هنگامی که مفاد اين «بيانيه» مورد بحث و تهيه بود، بديهی بنظر می رسيد که وقتی سکولارهای يک مملکت (يعنی خواهندگان جدائی حکومت از مذاهب و اديان و ايدئولوژی ها) بخواهند بيانيه ای در زمينهء خواست های خود ارائه دهند، مهمترين (اما، البته نه نخستين و بلافاصله ترين) خواسته شان «انحلال حکومت مذهبی کنونی» خواهد بود. يعنی، بديهی بنظر می رسيد که اينگونه اشخاص هم از آغاز راه می دانند که هر حرکت سياسی استراتژيک و تاکتيکی سکولارها، و هر ائتلاف عمل و همکاری مبارزاتی با «ديگر نيروهای سياسی کشور» نيز بر اساس اين واقعيت آشکار پا خواهد گرفت که خود بدان يقين داشته و به ديگران نيز بباورانند که خواست اساسی و غائی يک سکولار از ميان برداشتن حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک است. بدين لحاظ، در مقدمهء بيانيه، «امر بديهی ِ» مزبور بصورت زير فرمول بندی شد:

«نظام فعلی مسلط بر ايران، در تماميت ساختارها و قانون اساسی اش، مشروعيت و حقانيت خود را بکلی از دست داده است. ما، بی آنکه منکر احتمال ضروری شدن پذيرش دوران گذاری تدريجی و بی خشونت به سوی متحقق شدن خواست های خود باشيم، فکر می کنيم که هر گونه گذاری بايد دارای هدف مشخصی باشد که خواست های ما بر اساس آن تهيه شده است و، در نتيجه، تنها راه چاره برای نجات سرزمين مان از انواع بحران های فعلی را انحلال کامل حکومت موجود و به رای گذاشتن نوع حکومت آينده، و گزينش نمايندگان مجلسين مؤسسان و شورا، و دولت آينده ی ايران از طريق يک سلسله انتخابات آزاد، و زير نظارت نهادهای بين المللی می دانيم».

و آنچه در طی روند گردآوری امضاء مرا شگفت زده کرد حساسيتی بود که بسياری از «سکولار» ها نسبت به عبارت «انحلال کامل حکومت موجود» از خود نشان می دادند و معتقد بودند که ما فقط بايد اعلام کنيم که خواستار برقراری يک حکومت سکولار در ايران هستيم و کاری به مسئلهء انحلال حکومت نداشته باشيم.

و اين در حالی بود که در متن بيانيه واژهء «انحلال» دقيقاً بدان خاطر انتخاب شده بود که مسئلهء «چگونگی رسيدن به مقصود» مطرح نشده و از واژه هائی همچون «براندازی»، «ساقط کردن»، «فروپاشاندن» و نظاير اينها ـ که بی شبهه دارای رنگ و بوی خشونت آميزند ـ  پرهيز شود. «انحلال» پايان يک رابطه است؛ و همانطور که يک شرکت منحل می شود، يک قرارداد باطل می گردد، يک ازدواج به طلاق می انجامد، يک رژيم هم، برای اينکه ديگر نباشد، بايد منحل شود. اين بحث کاری به آن ندارد که طرفين خواستار طلاق با سلم و صفا به محضر آمده اند يا با کتک و دعوا و دخالت همسايگان برای جدا کردن «زوجين». می خواهم بگويم که واژهء «انحلال» بدان خاطر انتخاب شده بود که نتواند نوع و چگونگی اجرا شدن اش را پيشاپيش هر حرکتی الغاء کند. می دانيم که از پذيرش رأی مردم بوسيلهء حکومت گرفته تا شورش و جنگ مسلحانه و انقلاب، همه گونه راه برای انحلال يک رژيم وجود دارد و، بنا بر اين، واژهء «انحلال» نمی تواند هيچ نوع معينی از آن انواع را بصورتی تلويحی برساند. در واقع واژهء «انحلال» از «سقوط» هم خنثی تر است و  حتی همان مقدار معنا هم که در عبارت «کابينهء فلانی سقوط کرد» وجود دارد را نيز با خود حمل نمی کند.

پس، چگونه است که برخی از معتقدان به ضرورت برقراری حاکميتی سکولار در ايران، در ادبيات خود حتی از بکار بردن عبارت کم خطر «انحلال حکومت مذهبی» خوداری و پرهيز می کنند؟

 

3

«انحلال حکومت مذهبی» روی ديگر سکهء برقراری «حکومت سکولار» است و کسی که آن اولی را بر نمی تابد در ته ذهن خود نمی تواند جز يکی از اين دو گزينه را داشته باشد: يا واقعاً نمی خواهد که «حکومت مذهبی» منحل شود، يا می خواهد اما آن را در شرايط فعلی ممکن ندانسته و می کوشد، در يک موضع گيری تاکتيکی، از طرح آن خودداری کند.

آنکه دلش به انحلال حکومت مذهبی رضايت نمی دهد در واقع در بنياد تفکر خود آدم سکولاری نيست و، در نتيجه، هنگامی که با عنصر ضروری سکولار بودن ـ يعنی لزوم انحلال حکومت مذهبی فعلی ـ روبرو می شود سکولار نبودن خود را فاش می سازد. توجه کنيد که من نمی خواهم چنين کسی را متهم به فريبکاری کنم. بسياری از آدميان ـ تحت تلقين گروهی که به آن وابسته اند و يا بخاطر پيروی از مد روشنفکری زمانه ـ ممکن است براستی بپندارند که به سکولاريسم معتقدند اما، در ناخودآگاه شان، به دلايل بسيار متنوع اما غلطی (از جمله ترس از گسترش بی اخلاقی) حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک مسلط بر جامعه را ترجيح دهند. و اين «ترجيح ناخودآگاه» زمانی در سطح خودآگاهی ظاهر می شود که اشخاص با «گزينهء سکولار جانشين» بصورتی عينی و ملموس روبرو شوند.

بدينسان، عدم صداقت تنها آنجا رخ می دهد که شخص می فهمد که در ذهن خويش توافقی با انحلال حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی ندارد اما همچنان ـ بخاطر رو در بايستی با گروهی که به آن وابسته است، و يا بخاطر پيروی از مد روشنفکری زمانه ـ به ادعای سکولار بودن خويش ادامه می دهد.

اما، از آنجا که مورد بالا موردی شخصی و روانشناختی است، من از بحث بيشتر دربارهء آن خودداری کرده و نگاهم را معطوف آدمی می دارم که در آگاه و ناآگاه خود سکولار است اما، به لحاظ مصلحت بينی، و يا بخاطر عمل تاکتيکی، با طرح شعار مبتنی بر خواستاری «انحلال حکومت مذهبی» مخالفت می کند. چنين کسی، در واقع، آدمی سياست باز است تا سياسی، و می خواهد تا آنجا که می تواند از آسيب های قرار گرفتن در اپوزيسيون انحلال طلب دوری کند و تنها زمانی، به اصطلاح قماربازان، دست خود را رو نمايد که خطر متهم شدن به «اقدام برای براندازی» و «محاربه با نظام الهی» رفع شده و حداقل هائی از آزادی بيان بوجود آمده باشد.

در عين حال، اين ايستار (يا موضع) از آن آدم سکولار سياسی خاصی است که معتقد نيست در وضعيت کنونی سياسی کشور سکولارها می توانند خود را همچون يک آلترناتيو ديده و بشناسانند و در نتيجه بايد به نزديک ترين گروه مخالف «انحلال» و موافق «اصلاح وضع موجود» بياويزند و بکوشند تا در سايهء حضور آنها مقاصد خويش را پيش ببرند.

 

4

اگر مسئله را در سطح سازمان ها و گروه های سياسی خارج کشور مورد بررسی قرار دهيم، شايد تصوير مورد نظر من روشن تر شود. مثلاً، همزمان با انتشار بيانيهء «پشتيبانان سکولار جنبش سبز» با 52 امضاء، يک بيايهء ديگر هم با همان حدود امضاء از سوی برخی از استادان دانشگاه های آمريکا و صاحب نامان عرصهء روشنفکری سکولار جامعهء خارج کشور منتشر شد که نه تنها اشاره ای به ضرورت انحلال حکومت مذهبی فعلی نداشت بلکه صراحتاً از مواضع آقای مهندس ميرحسين موسوی در بيانيهء شماره 17 ايشان، که همچنان بر طبل وفاداری به حکومت مذهبی و قانون اساسی آن می کوبيد، پشتيبانی می کرد.

به يک معنی، اين نخبگان نيز در بيانيهء خود «پشتيبانان سکولار جنبش سبز» محسوب می شدند اما جنبش سبز را نه همچون يک «جنبش سکولار خواهان انحلال حکومت»، که همچون جنبشی اصلاح طلب و خواهان انتخابات آزاد در زير چتر همين رژيم فعلی می ديدند که ـ البته ـ بطرز معجزه آسائی تغيير رويه داده، زندانيان سياسی را آزاد کرده و همه گونه تضمين را برای انجام انتخاباتی آزاد به مخالفان خود داده و حتی پذيرفته است که سازمان های بين المللی خاصی که نگران آزادی انتخابات در کشورهای ديکتاتوری هستند بر انتخابات مزبور نظارت کنند!

به عبارت ديگر، اين روشنفکران در خود توان توليد و ارائهء يک بديل (آلترناتيو) سکولار را نديده و به ناچار خود را پشتيبان اردوگاهی معرفی می کردند که ريشه در همين حکومت مذهبی دارد و خواهان حفظ ارکان آن و فعال کردن اصول مغفول قانون اساسی همين حکومت است. کاری هم به اين نداشتند که چرا آن «اصول مغفول» در طی سی سال گذشته معطل مانده اند و چرا حکومت مذهبی حاکم بر ايران، برای اينکه بتواند حکومتی مذهبی باقی بماند، گريزی جز تعطيل آن اصول (که بيشتر به حقوق ملت در تعيين نمايندگان و آزادی بيان عقيده بر می گردند) نداشته است. يعنی، اين روشنفکران اعتنائی به اين واقعيت نداشته اند که از لال تکلم و از کور شرح منظرهء رنگارنگ روبرو را مطالبه می کنند.

همچنين، اين سکولارها، عامداً و آگاهانه، از طرح شعار انحلال طلبی خودداری کرده و ـ بجای آن ـ به پشتيبانی از اصلاح طلبانی مذهبی پرداخته بودند که شعارهای واهی و فريبنده سر می دهند اما ـ حتی زمانی که خود دو قوهء مجريه و مقننه را در دست داشته اند ـ از هر اقدامی که به تضعيف حکومت مذهبی بيانجامد خودداری کرده اند. چرا؟

بنظر من، به اين دليل که «اميدباختگی نسبت به توانائی های خود» آنان را مبدل به آدميانی وابسته به جريانات باطناً مخالف شان کرده و از دل اين وابستگی نوعی گرايش فرصت طلبانه را رويانده است. مسئلهء آنان قرار گرفتن در ميدان مقابلهء دو خرس است که با هم می جنگند اما اگر يکی بر ديگری توفق پيدا کرد و يا هر دو به نوعی مصالحه تن در دادند، تازه به سراغ آنها می آيند تا لقمهء چپ شان کنند. اما، از آنجا که از اين دنده تا آن دنده فرج است، فعلاً می توان در پشت پای خرسی که از آن ديگری کمتر مهاجم بنظر می رسد جا گرفت و پنهان شد.

5

شايد بد نباشد برای توضيح روشن تر مقصودم پاراگرافی از اين بيانيه را نقل کنم، آنجا که می گويد: «امضاء کنندگان این متن – که خواهان دگرگونی ساختاری دموکراتیک، دفاع از حقوق تمامی شهروندان با هر ایمان، آرمان، ایدئولوژی، قومیت، و جنسیت، و ، به ویژه، جدائی دین از حکومت هستند – این بیانیه را دارای پیشنهادات اساسی ای می دانند که توافق گسترده بر سر آنها می تواند بر یکپارچگی و هماهنگی درونی جنبش مسالمت آمیز مردم ایران اثری بسزا داشته باشد و اقتدارگرایان و خشونت ورزان حاکم را بیش از پیش در انزوا قرار دهد».

چنانکه می بينيم، بيانيه را کسانی نوشته اند که اگرچه با وسواس تمام از آوردن واژهء «سکولاريسم» يا «حکومت سکولار» پرهيز کرده اند اما اعلام می دارند که «خواهان دگرگونی ساختاری دموکراتیک، دفاع از حقوق تمامی شهروندان با هر ایمان، آرمان، ایدئولوژی، قومیت، و جنسیت، و ، به ویژه، جدائی دین از حکومت هستند». حال به تک تک اين عبارات توجه کنيم: تفاوت خواستاری ايجاد «دگرگونی ساختاری دموکراتيک» (در چه؟ متن ساکت است) با «خواستاری انحلال حکومت مذهبی فعلی» در چيست، جز در لفاظی برای پنهان کردن آنچه که آشکار است؟ و آن واژهء «دموکراتيک» در کنار عبارت «دگرگونی ساختاری» چه می کند جز اينکه بکوشد تا خدای نکرده نيشی در داخل ترکيب واژه ها وجود نداشته باشد که از خطوط قرمر حکومت که هيچ، مرزهای ممنوعيت اصلاح طلبان نيز، رد شود؟ يا خواستاری «جدائی دين از حکومت» چه تفاوتی با خواستاری استقرار حکومتی سکولار (که در پی انحلال حکومت مذهبی فعلی ممکن می شود) دارد، جز شيرينکاری زبانی بصورتی که بتواند حمايت روشنفکران سکولار را از مواضع کاملاً غيرسکولار آقای مهندس موسوی توجيه کند؟

و اگر صدور بيانيه از جانب عده ای که خود را روشنفکر می دانند به معنی اعلام موجوديت مستقل گروهی سکولار در برابر دو نيروی هميشه در صحنهء اصول گرايان و اصلاح طلبان (که هر دو اسم قلابی و بی مسما است) نباشد اين کار جز اظهار لحيه ای فرصت طلبانه و زمزمه ای مبنی بر اينکه «دوستان، ما هم اين گوشه و کنارها هستيم» چه معنای ديگری می تواند داشته باشد و قرار است با اين پشتيبانی چه دردی از دردهای مردم بجان آمدهء ايران دوا شود؟

حتی آنجا که بيانيه از ممکن شدن « توافق گسترده» بين نيروهای اپوزيسيون سخن می گويد محور اين توافق نه خواسته های حداقلی سکولارها که خواسته های حداکثری اصلاح طلبان مذهبی است. اين يعنی با گردن کج به سوی ائتلافی رفتن که در آن اصلاح طلبان مذهبی دست بالا (هژمونی) را دارند و اگر هم فايده ای در حضور سکولارها در کنار صفوف خود ببينند، اين فايده چيزی جز نردبام شدن برای اصلاح طلبان تيست تا آنان خود را به بام حاکميت برسانند.

و آيا همين «خود اندک بينی ِ» اين بخش از روشنفکران سکولار نيست که موجب می شود اصلاح طلبان مذهبی که تا ديروز مخالف سکولاريسم (هم در جنبهء سياسی و هم در وجههء فلسفی آن) بوده اند بتوانند يکشبه، و لابد بقصد موج سواری، اعلام کنند که نه تنها سکولار شده اند که از روز ازل نيز همينگونه بوده اند و اگر ديگران «نشانه های بارز سکولار بودن» شان را مشاهده نکرده اند عيب از باصره شان بوده است. و طرفه اينکه همين حرکت مختصر اصلاح طلبان خارج از کشور بسوی سکولاريسم نيز آنان را تشويق نمی کند تا يک بيانيه هم در استقبال اين از راه رسيدگان صادر کنند و چند و چون حرکت شان را زير ذره بين بگذارند و به تحليل بکشند، چرا که هنوز معلوم نيست آقای دکتر عبدالکريم سروش تا چه حد می تواند سخنگوی اپوزيسيون مذهبی اصلاح طلب باشد و بتواند، مثلاً، جناح مهندس موسوی در خارج کشور را هدايت کند.

 

6

حال بپردازم به نوعی نتيجه گيری. بنظر من رفته رفته به بزنگاهی نزديک می شويم که سنجش صحت ادعای سکولار بودن افراد بيش از هميشه آسان می شود. اين امکان را ما خارج نشينان فراهم نکرده ايم بلکه از خودگذشتگی جوانان بجان آمدهء ايران است که گرد و غبارها را فرو می نشاند تا واقعيت چهره ها روشن شود. 

اکنون، در افق سکولاريسم گسترنده در دل ايرانيان (که لاجرم پديده ای جر سکولاريسمی ايرانی نخواهد بود)، علائم و نشانه هائی دم افزون ظاهر و آشکار می شوند که همگی به يک معنا اشاره می کنند و آن اينکه «جمهوری ايرانی» چيزی جز «جمهوری سکولار» نمی تواند باشد و اگر حکومتيان و اصلاح طلبان مذهبی (از جمله موسوی و کروبی) به يک زبان آن را «شعار ساختارشکن» می دانند بدان خاطر است که می دانند «جمهوری ايرانی» (در معنای سکولار خود) چيزی جز خواستاری انحلال حکومت مذهبی نيست، و شعار «جانم فدای ايران» پرچمی رنگارنگ است که بر ضرورت سکولاريسم بعنوان اولين قدم به سوی هر چيز خوب ديگر (از دموکراسی تا تکثر گرائی، از آزادی تا محو زندان سياسی) تأکيد می کند و از سکولارهای خود گم کرده و نامطمئن به توانائی های خود می خواهد تا بجای جستجوی امکان «توافق گسترده نيروهای اپوزيسيون بر حول بيانيه های مهندس موسوی» (رهبری که عملاً نقش پائين کشيدن فتيلهء چراغ جنبش را بازی کرده است) به جستجوی راه هائی برای آشکار کردن گسترهء وسيع نيروهای سکولار داخل جنبش سبز بپردازند. اين کار هم سطح هوش آدمی را بالا می برد و هم از اعتبار اجتماعی کسی نمی کاهد.

 

1. http://news.gooya.com/politics/archives/2010/04/103176.php

2. http://news.gooya.com/didaniha/archives/2010/04/103185.php

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]