PEZHVAKEIRAN.COM تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها
 

تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها
اسماعيل نوری‌علا

 1

می گويند ذهن آدميزاد مفاهيم و صفات را تنها وقتی درک می کند که بصورت «ضدين» وجود داشته باشند. بقول شيخ محمود شبستری: «ظهور جملهء اشيا به ضد است»؛ اگر شب نبود روز هم معنائی نداشت، اگر نفرت وجود نداشت محبت هم بی معنی بود. اگر اسارت و تنگنا و تحميل وجود نداشت آزادی نيز ـ اگرچه بود اما ـ امری بديهی محسوب می شد که نامی نمی گرفت و قدرش شناخته نمی شد. همانگونه که گاهی اين دو پارهء ضدين چندان از هم دور می افتند که يکی شان بديهی انگاشته شده و از حوزهء درک ما خارج می شود. مثل هوائی که تنفس می کنيم. برای ما وجود هوای پر از اکسيژن آنچنان بديهی است که در نود درصد اوقات زندگی اصلاً فراموش می کنيم که مدام مشغول نفس کشيدن ايم. تنفس کاری می شود اتوماتيک. اما به محض اينکه با وضعيت «ضد» روبرو می شويم هم می فهميم که چگونه دائماً مشغول تنفسیم و هم درک می کنيم که «بی هوائی» چه مخمصهء عظيمی است. از گير افتادن در زير آب گرفته، تا تمام شدن کپسول اکسيژن يک فضا نورد؛ از وقتی که دچار آسم و تنگی نفس می شويم تا زمانی که طناب دار را بر گردن خود حس می کنيم، تازه حضور و ضرورت اين هوای بديهی انگاشته شده و قدر و ارزش حياتی آن بر ما روشن می شود.

باری، اين همه را گفتم تا مقدمه ای باشد برای موضوع مطلب اين هفته که بر محور تفسير «تاکتيک» ها می گردد. خبرگان علم مديريت، «برنامه ريزی بلند مدت» را تدارک «استراتژی» می خوانند که ـ در تشبيه به عمليات جنگی ـ عبارت باشد از تعيين اهداف و برنامه های کلی عمليات و استفادهء نهائی از کابرد امکانات در دسترس (بگيريم، همچون مهره های شطرنج با حرکات گوناگون شان) برای غلبه بر حريف. اين خبرگان، در برابر «استراتژی» از «عمليات کوتاه مدت» يا «تاکتيک» نام می برند که عبارت باشد از «اجزاء کوتاه مدت يک طرح جامع» که از طريق هر حرکت مهره ها در صحنه (ی جنگ يا شطرنج) و در روياروئی با مهره های حريف متحقق می شود. من نيز می خواهم از برنامه ريزی های کوتاه مدتی سخن بگويم که برای انجام کاری در مدتی معين و کوتاه مورد نظر قرار می گيرند و توفيق و شکست شان هم در کوتاه مدت قابل ارزيابی است.

 

 

2

ما از دو ديدگاه می توانيم به «کوتاه مدت» نزديک شويم. نخست اينکه آن را بدون در نظر گرفتن «ضد» اش مورد مطالعه قرار دهيم. يعنی فکر نکنيم که اين «کوتاه مدت» در جوف مفهوم «بلند مدت» است که می تواند «کوتاه مدت» خوانده شود؛ والا ما چه متر و معياری در دست داريم که بتوانيم آن را چنين بخوانيم؟ در واقع، هنگامی که ما برنامه ای را بدون در نظر گرفتن مفهوم «بلند مدت» با صفت کوتاه مشخص می کنيم فقط منظورمان می تواند اين باشد که اين برنامه قرار نيست بعنوان جزئی از يک طرح بزرگتر مطرح شود و در فاصلهء کوتاهی آغاز و انجامش بهم می رسند.

اما گاه نيز «کوتاه مدت» را بعنوان بخش و مرحله ای از برنامه ای «بلند مدت» می بينيم و يا مطرح می کنيم و در اين وضعيت کوتاهی برنامهء مورد بحث ما در ارتباط با بلندی برنامه ای ديگر که يکی از اجزائش برنامهء کوتاه مدت ما است معنا پيدا می کند.

به اين ترتيب ما به دو نوع «کوتاه مدت» می رسيم؛ يکی بی ارتباط با «بلند مدت» که ـ در نتيجه ـ کوتاهی اش معنای خاصی ندارد؛ و يکی هم «کوتاه مدتی» که در داخل يک «بلند مدت ِ» مرحله بندی و برنامه ريزی شده قرار دارد. اين دو نوع «کوتاه مدت» فی نفسه نه خوبند و نه بد، نه لزوماً غلط اند و يا درست. هر دوی آنها در زندگی ما نقش بازی می کنند. اولی فقط کوتاه خوانده می شود برای اينکه در مدت کوتاهی به انجام می رسد و دومی کوتاه خوانده می شود بخاطر اينکه در ارتباط با يک برنامهء جامع و بلند مدت قرار دارد و مرحله ای از آن است.

 

3

در عين حال، ما هم اگر در قضاوت ها و «برچسب زدن» هامان متوجه وجود و تفاوت اين دو نوع «کوته بينی» باشيم دچار مشکلی نمی شويم. وقتی سيگاری روشن و قليانی چاق می کنيم بکاری کوتاه مدت مشغوليم که ربطی به بقيهء کارهامان ندارد و شدن و نشدنش آسيبی به ديگر برنامه هامان نمی زند. اما اگر آدمی هستيم که قصد کرده ايم به، مثلاً، «کعبه» برويم، آنوقت سوار شدن بر وسيلهء نقليه و راهی که انتخاب می کنيم و سرعتی که بکار می بريم و هزار و يک امر ديگر در توفيق يا شکست ما در رسيدن به مقصود عامليت و دخالت پيدا می کنند؛ چرا که وسيله ای که داريم، راهی که انتخاب می کنيم و سرعتی که در توان وسيلهء ما است همه و همه اجزاء و مراحل طرح جامع ما برای رسيدن به مقصد معين مان هستند. اشتباه ما در هر جزء و مرتبه می تواند در نتيجهء کار ما اثر داشته باشد.

اين مشکل مخصوصاً آنجا پيش می آيد که کاری را از آن جهت «کوتاه مدت» بخوانيم که اعتقاد داشته باشيم که کار مزبور جزئی از طرح و نقشه ای جامع تر و در ارتباط مستقيم با آن است اما به چگونگی .  ماهيت «ارتباط ِ» بين کوتاه و بلند بی توجه باشيم. اين کوتاه بينی «بد» است چون ممکن است بی توجهی به ارتباط ساختاری آن با بلند مدت کار دست مان بدهد. اما اگر بتوانيم بين کوتاه مدت و بلند مدت ارتباطی منطقی و ساختاری برقرار کنيم آنگاه به يک «کوتاه بينی خوب» رسيده ايم.

در اين ميان، نکتهء مهم آن است که استراتژی (اهداف و برنامه های بلند مدت) و مجموعهء تاکتيک های مربوط به آن (برنامه ها و عمليات کوتاه مدت) همچون دوقلوهای بهم چسبيده اند و يکی بدون ديگری بی معنا و در عمل ناممکن است. يک مدير خوب، چه در جنگ، چه در تجارت، چه در بازی فوتبال يا شطرنج، و چه بر صفحهء مبارزات سياسی، کسی است که برنامه های بلند مدت و اهداف غائی تلاش خود را ـ به دور از، و بدون توجه به، ممکنات  و مقدورات روزمره ـ تعيين می کند و سپس، برای رسيدن به آن «اهداف» دست به انجام حرکات تاکتيکی می زند؛ حرکاتی که معنای خود را از آن استراتژی ِ جامع و گسترده و فراگير و کلی ِ ساخته شده بر مبنای اهداف مشخص می گيرند. در واقع، بی وجود يک استراتژی، هيچ عملی «تاکتيکی» محسوب نمی شود و، در نبود حرکات تاکتيکی ِ حساب شده و عطف به برنامه های بلند مدت، وصول به هيچ هدفی ممکن نيست.

به مسافر «کعبه» مان بر گرديم. اگر هدف از عمليات او، مثلاً، رسيدن به «کعبه» باشد آن گاه راهی که برای رفتن اختيار می کند نيز بايد با دلايل محکمی بتواند ـ پس از رفع موانع ـ شما را به کعبه برساند. و گرنه حکايت شما حکايت همان «اعرابی» خواهد بود که شيخ اجل به طعنه در موردش سروده است: «ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی! / کاين ره که تو می روی به ترکستان است!»

 

4

اما در اينجا بعد ديگری از ماجرا نيز مطرح می شود که به ادراک و تفسير ما از حرکات ديگری بر می گردد. فکر کنيد که می خواهيم خوب و بد بودن يک برنامهء کوتاه مدت وابسته به يک طرح بلند مدت را بررسی و قضاوت کنيم. قضاوت ما در صورتی درست و به درد بخور خواهد بود که، نخست، از اهداف برنامهء بلند مدت با خبر باشيم و، سپس، کوتاه مدت را در داخل تصوير گستردهء بلند مدت ببينيم، و آنگاه ارزيابی کنيم که بين اين دو آيا ارتباطی منطقی و ساختاری وجود دارد يا نه. شيخ اجل به اعرابی نگاه کرده و قضاوت کرده است که «اين ره که تو می روی به ترکستان است»؛ اما، در عين حال، می توان گفت که شايد شيخ مقصد اعرابی را اشتباه فهميده است و طرف براستی عازم ترکستان بوده است. پس، چند و چون داوری در مورد راهپيمائی اعرابی هم بر می گردد به ميزان اطلاع شيخ اجل از مقصود و هدف غائی او.

در اينجا ما می توانيم شيخ را بر مسند يک «مفسر» بنشانيم و به او يادآور شويم که تفسير حرکات تاکتيکی هيچگاه نمی تواند بدون درک استراتژی ها (اهداف غائی و کلی) ممکن شود؛ و از او بخواهيم که اول برادری اش را ثابت کند و بعد مطالبهء ارث نمايد.

تخمين غلط و دريافت اشتباه آميز از «اهداف استراتژيک» قضاوت ما را در مورد حرکات تاکتيکی مخدوش می کند. در يک مسابقهء فوتبال هم مربی، هم بازيکن، هم حريف و هم تماشاچی می دانند که هدف از اين نود دقيقه دويدن چيست: گل زدن هر چه بيشتر به دروازهء حريف. اين قضيه کار را برای همه آسان می کند و بخصوص به همه (از جمله هزاران تماشاگر مسابقه) اين امکان را می دهد که تاکتيک های بکار گرفته شده از جانب مربی و بازيکن را «ارزيابی» کنند.

 

 

5

مشکل اما آنجا پيش می آيد که  ما، بی خبر از «اهداف واقعی»، به قضاوت در مورد عمليات کوتاه مدتی تاکتيکی می نشينم که می دانيم در داخل يک طرح استراتژيک قرار دارند. نتيجه چه می شود؟ از آنجا که قضاوت بدون داشتن تصوری از اهداف استراتژيک ممکن نيست و، در اين مورد، ما از آن اهداف اطلاعی نداريم، ذهن ما در اغلب اوقات می کوشد تا اينگونه اهداف را مطابق ميل و سليقهء خود بيافريند و با خودفريبی ِ مبنی بر اينکه همين اهداف از آن بازيگر صحنه است داوری کند، اعلام موضع نمايد، هواداری و مخالفت بورزد، جدل کند، و اغلب هم خود را پيروز مجادله ببيند. 

يکی از مواردی که در آن ـ همواره بنا بر مصلحت و مصلحت هائی ـ اهداف واقعی و استراتژيک يک برنامه مخفی نگاه داشته می شوند، و ما فقط شاهد حرکات تاکتيکی هستيم، در صحنهء مبارزات سياسی پيش می آيد و همين امر موجب می شود تا هر کسی از «ظن خود» يار ماجرا می شود و حرکات تاکتيکی را تفسير کند.

اين «ظن»، مادر ِ همهء مشکلات ما است؛ بخصوص آنجا که ما عنان اختيار عقل مان را به دست «دلخواه» های خود داده و، با انصراف از واقعيت ها، هرچه را که دلمان می خواهد بعنوان اهداف استراتژيک ِ يک سلسله کنش سياسی می پذيريم.

فرنگی ها بر اين نوع تفکر نام «تفکر دلبخواهی» را گذاشته اند (wishful thinking ). در اين نوع تفکر ما به واقعيت هائی که می بينيم و می شنويم، به نشانه ها و رد پا ها، و به خبرها ـ اگر مطابق ميل ما نباشند ـ توجهی نداريم و هرچه را دوست داريم جانشين آنها کرده و بر اين مدار اخير به قضاوت می نشينيم. اين همان نوع تفکری است که ما را به ياد داستان «انشالله گربه است» می اندازد؛ آنجا که زاهدی در سحرگاهانی سرد برای نماز صبح بر می خيزد و به سراغ پوستين اش می رود و سگی خيس از باران را در آن خفته می يابد. هوا سخت سرد است و «آب کشيدن ِ» پوستين کاری صعب. پس زاهد سرمازده پوستين «نجس شده» را به دوش می اندازد و با حالتی روحانی زمزمه می کند که «انشالله گربه است!»

مشکل روزمرهء ما از اين زاهد سرما زده نيز سخت تر است. عاقبت «تفکر دلبخواهی» زاهد آن است که بايد ـ در باور خودش ـ پس از مرگ در برابر دستگاه عدل الهی بايستد و پاسخ دهد که چرا با پوستين نجس نماز صبح بجای آورده است. عاقبت کار قضاوت های سياسی دلبخواهی ِ ما اما در همين دنيا خرمان را می گيرد و روزگارمان را سياه می کند.

 

6

گاه  تصور اينکه يک نفر بتواند در روزی روشن و آفتابی منکر روز شود برای عقل  سليم که چه عرض کنم، حتی برای هر عقل پيش پا افتاده ای هم، ناممکن و يا لااقل ثقيل  است. و نمی دانم که وقتی شاعر هفت قرن پيش ما می گفت: «چندين چراغ دارد و بی  راهه می رود» منظورش چه کسی بود اما يقين کرده ام که مصداق اين سخن را  در روزگار خودمان بوفور می توانيم پيدا کنيم ـ علی الخصوص در صحنهء سياست  کشورمان، چه در خارج و چه در داخل .

شايد بشود اين بيماری را نوعی «دائی جان ناپلئونيسم  تفسيری» خواند؛ به اين معنی که انکار حرف روشن و ساده، و کوشش برای تزريق  معناها و منظورهائی پنهان در آن حرف، در نزد عده ای تبديل به نوعی تفسير و اظهار لحيهء سياسی  می شود؛ آن هم با هزار من نگاه عاقل اندر سفيه و لبخندهای پيرمردانه (اغلب هم از جوانانی تازه به سبلت رسيده و دست به قلم) که «آنچه در آينه جوان بيند / پير در خشت  خام آن بيند

مثلاً، بگيريم مورد بيانيه ها و مصاحبه های مهندس ميرحسين موسوی را در اين هشت ماهه؛ يعنی مردی که ـ به گمان من ـ يکی از روشن گو ترين و صادق ترين چهره های سياسی کشور ما است؛ بی آنکه در محتوای سخن اش با او همراهی خاصی داشته باشم. او حرفش را بی هيچ پيچ و  تابی بيان می کند و مواضعش را در مورد مسائل سياسی، و از جمله آنچه که «جنبش سبز» ناميده شده، مطرح می سازد. اما هر بار که سخن می گويد ما يکباره از در و ديوار با مفسرين و ـ حتی ـ معبرينی روبرو می شويم که می گويند «برداشت شما» از سخنان موسوی درست نيست و او می خواسته است آنی را بگويد که من اکنون می گويم. هرچه هم که دليل و مدرک طلب کنيم آنها سری تکان می دهند و از اينکه ما ساده ايم و با حکمت بالغهء شگردهای سياسی آشنائی نداريم افسوس می خورند.

چرا؟ برای اينکه آنها اهدافی را که يک آدم سياسی پيش روی شان گذاشته دوست ندارند اما جرأت اينکه بگويند اين اهداف با آمال و خواست های ما نمی خوانند را نيز ندارند. پس چه می کنند؟ اهداف او را کنار زده و «دلبخواه» های خود را جانشين آنها می سازند و توضيح می دهند که «منظور مهندس موسوی همان اهدافی نيست که اعلام می کند؛ او در پی تحقق همان اهداف ما می کوشد اما مصلحت اقتضا نمی کند که دست اش را رو کند. لذا، حرکات کنونی و تاکتيکی او را هم بايد بر اساس اهدافی که ما می گوئيم ـ نه آنچه خود او می گويد ـ بررسی و قضاوت کنيم و يقين داشته باشيم که او عاقبت ما را به آنجائی خواهد رساند که ما می گوئيم و نه آنجا که او خود می گويد!»

 

7

اگر امروز هنوز عاقبت اينگونه تفکر دلبخواهی را در ارتباط با جنبش سبز و رهبری مهندس موسوی نمی توانيم تشخيص دهيم اما تاريخ معاصرمان از اين نوع تفکرات و عواقب وخيم شان سرشار است. شما فکر کنيد که آدمی به اسم روح الله خمينی کتابی می نويسد به نام «حکومت اسلامی» و در آن شرح می دهد که رياست بر کشور و ولايت بر مردم حق «فقيه» است و بس و او که به حکومت برسد، با در دست داشتن توضيح المسائل مبتنی بر شريعت قدسی اش، حق آمريت دارد و همهء بنيادهای دموکراتيک ـ مگر اينکه به ميل او عمل کنند ـ يا تعطيل می شوند و يا جنبهء «شورای مشورت» را برای او پيدا می کنند. حال، «دست روزگار!» اين نويسندهء روشن گو و بی پيچيدگی را از نجف به پاريس منتقل می کند و يک ملت بجان آمده از ديکتاتوری نيز او را بعنوان منجی می پذيرند و قبول می کنند که وقتی او از «اسلام عزيز» سخن می گويد و قوانين شرع مبين را لازم الاجرا می خواند، و از فساد عصر پهلوی حرف می زند، و می خواهد با «طاغوت» در بيافتد هدف اش برآوردن آمال من آزاديخواه و دموکراسی طلب و بی دين و ايمان است که ايرادم به شاه آن است که به من اجازهء مشارکت در تصميم گيری های سياسی و اجتماعی را نمی دهد اما آزادم می گذارد که تا خرخره عرق بخورم و به عيش و عشرت مشغول باشم و يا به کنج مسجد بخزم و روزی هزار رکعت نماز شکر بجای آورم.

در آن روزگار سه دهه پيش، من و ما حتماً به بيماری مزمن «تفکر دلبخواهی» دچار شده بوديم که برای تحقق شعار «آزادی و استقلال» زير علم چنين ديکتاتور صاحب نقشه و هدفی سينه می زديم و در مورد سنجاق شدن شعار «جمهوری اسلامی» اش به آن دو شعار هم به ترفند «انشالله گربه است» توسل جسته و زحمت ـ بقول سپهری ـ «شستن ِ» چشم هامان را بخود نداده و غرق در نجاست دل به دريای طوفانی «انقلاب» زديم و چند ماه بعد هم، وقتی روسری را با توسری بر سر زن هامان کشيدند و دانشگاه مان را تعطيل کردند و جوانانمان به جوخه های اعدام سپردند نتيجهء توسل مان به «تفکر دلبخواهی» را نيز ديديم و چشيديم.

حالا هم مرد ديگری پيدا شده است که به صراحت به ما می گويد قصدش از شرکت در انتخابات برگرداندن ما به «عصر طلائی» خمينی است و زنده کردن جمهوری اسلامی که به دست ديکتاتور به حکومت اسلامی تبديل شده، و می خواهد که به «قانون اساسی» همين حکومت برگردد و «همه» ی مواد آن را اجرا کند. اين اهداف بلند مدت و استراتژيک اين مرد صادق است. ما اگر در اين اهداف با او شريک هستيم البته که بايد زير علم اش برويم و سبزی جنبش را «سبزی علوی» بخوانيم.

اما اگر چنين شراکتی در کار نيست، آنگاه، سه گزينه بيشتر برای ما وجود ندارد: يا خودمان را به «کوچهء علی چپ» می زنيم و اهداف اعلام شدهء او را ناديده گرفته و اهداف دلبخواه خودمان را جای آنها گذاشته و حرکات تاکتيکی او را نيز بر حسب اهداف خودمان تفسير می کنيم، که در اين صورت بايد گفت که خدا و ملائک و اولياء و انبياء اش عاقبت ما را بخير کنند و وقتی به ترکستان رسيديم کسی پيدا شود که درد ما را در فراق کعبه بفهمد و دست نوازشی بر سرمان بکشد.

گزينهء دوم ما آن است که از هم اکنون در مقابل حرکات آدمی که در قامت رهبری جنبش پيدايش شده موضع بگيريم، در کارش کارشکنی کنيم، و نگذاريم که مردم بجای کعبه به ترکستان کشيده شوند.

گزينهء سوم اما داشتن طرح و برنامه ای استراتژيک و از آن خودمان است که می تواند در بخشی از تاکتيک های خود تقويت حرکات آقای موسوی را نيز جا بدهد. در اين صورت چند کار بر ما واجب می شود. نخست تعيين خواست های خود و، بر اساس آن، تدوين برنامه ای استراتژيک، و آنگاه پرداختن به موضع گيری های تاکتيکی که بجای پيوند داشتن با استراتژی آقای موسوی با استراتژی خود ما ارتیاط منطقی و ساختاری داشته باشد.

 

8

البته می شود «زرنگی» هم کرد. هم استراتژی خود را داشت و هم منکر استراتژی معين آقای موسوی شد و، در نتيجه، با تاکتيک های او همراه شد اما در واقع تاکتيک های پنهان خود را داشت. اما با چنين روشی اگرچه می توان به فعاليت های فردی دست زد اما نمی توان از درون آن يک کار منسجم سياسی و تشکيلاتی بيرون کشيد. اگر ما هم برنامه ای مخفی برای بيچاره تر کردن مردم خود در جيب نداشته باشيم بزودی در خواهيم يافت که اينگونه زرنگی ها بکار سياست نمی خورد.

شفافيت و صراحت و راستگوئی پايه های هر نهاد دموکراتيک را بوجود می آورند و به يک تشکيلات سياسی اجازه می دهند که از فوايد همراهی با «کوتاه مدت ها» هم، به نفع بلند مدت های منسجم و معين خود، استفاده کند.

 

 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]