PEZHVAKEIRAN.COM مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد
 

مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد
اسماعيل نوری‌علا

 

استبداد، که به صورت سيطره و سلطهء حکومتی آمر، تبعيض آفرين و متمرکز و بدون کسب موافقت مردم، اما تحميل کنندهء ارادهء خود بر آنها، قابل تعريف است، در شرايط تاريخی مختلف، از لحاظ شکل بوجود آمدن و رابطه با مردم تحت سيطرهء خويش، دارای ماهيت های گوناگونی بوده است.

در ابتدا، و در يک تقسيم بندی کلی، می توان در طول تاريخ به دو نوع استبداد رسيد: «استبداد خارجی» يا «تحميل شده از بيرون» که ناشی از حملهء بيگانگان به سرزمين ها در راستای امپراتوری سازی و سپس استعمار و عاقبت امپرياليسم شرقی و غربی بوده است و، دو ديگر، «استبداد داخلی» که از جانب گروهی از مردمان بر بقيه تحميل می شده است.

در گذشته های دورتر، استبداد داخلی پذيرفتنی تر از استبداد آمده از خارج محسوب می شد؛ و حمله و تسخير و فتح يک سرزمين بوسيلهء اقوام ديگر احساسات ضد قدرت حاکم بيگانه را بيشتر شعله ور می کرد تا استبداد برآمده از درون خود جامعه.
در واقع، تا پيش از ورود بشريت به عصر روشنگری و انسان مداری و سکولاريسم و دموکراسی، «استبداد» يک پديدهء طبيعی يا خدادادی «داخلی» محسوب می شد که چارهء خاصی برای آن متصور نبود؛ درست همچون سيلاب هائی که پس از بارش های ممتد، يا ذوب شدن برف های کوهستانی، بطور طبيعی از فرازها به سوی فرودها حرکت کرده و با قدرتی مهيب هرچه را که در سر راه شان می ايستد ويران و منهدم می کنند. اما، عصر روشنگری حکايت ديگری را در مورد استبداد مطرح ساخت: همانگونه که جستجوی بشر برای يافتن راهکارهائی  در مورد کنترل سيلاب ها از يکسو به کشف قوانين فيزيکی و، از سوی ديگر، به استفاده از آن قوانين برای رام کردن سيلاب ها از طريق مسيل ساختن، سد زدن، چند شعبه کردن و امثال اينها انجاميد، انسان عصر روشنگری نيز، از طريق کشف قوانين تغييرات عناصر اجتماعی و بکار گرفتن آنها در راستای جلوگيری از غلبهء استبداد، به مبارزه برای رام کردن قدرت مستبدی که در شکل طبيعی خود بديهی انگاشته می شد، اقدام کرد.

در اين زمينه، و بطور عمده، از آغاز عصر روشنگری تا کنون، مرکزيت دادن به انسان مداری، نوشتن قوانين اساسی سکولار ـ دموکراتيک، ايجاد قوای مستقل سه گانه، برقرار کردن نظارت قوا بر هم، انتخابی بودن صاحب منصبان اين قوا، مدت دار بودن دوران صاحب منصبی آنان، ايجاد حقوق بين المللی، برپائی سازمان ملل متحد و بالاخره صدور اعلاميهء جهانگير حقوق بشر، و اقدامات ديگری از اين دست، همگی، راه حل های رام کردن استبداد (اين «سيلاب» مهيب اجتماعی) محسوب می شوند.
می خواهم بگويم که امروزه نيز عمده ترين دست آوردهای علمی در امر سياست به همين «رام کردن قدرت خودکامه» بر می گردد که «هدف اصلی» کسانی است که به ساختن مدل های دموکراتيک حکومت در جوامع بشری می انديشند. يعنی، اگر در روزگاران گذشته روشنفکران جوامع مجبور بودند با نوشتن تذکرة الملوک و نصايح الملوک و سياسنامه های خود بکوشند تا حاکمان خودکامه را به راه آورند و آنها را «قانع» کنند که بايد «رعايت حال رعيت» کرده و به برقراری عدالت و عدم تجاوز و سرکوب روی آورند (آن هم بی آنکه برای تأثير اين «نصايح» بر «ملوک» ضمانتی در کار باشد)، در دنيای کنونی، و بخصوص از طريق برسميت شناختن حق حاکميت مردم، و گذاشتن «ملوک» در مرتبهء «مستخدمين» ملت ها، و نيز قرار دادن آنان در برابر تشعشع قوانين اساسی سکولار ـ دموکراتيک، می توان اميدوار بود که حاکمان، گرفتار در چنبرهء سيستم های نوين جلوگيرنده از تحقق استبداد، مجبور به رعايت قواعد بازی دموکراسی هستند.
اما اين «اميدواری» راه درازی نمی رود، چرا که امروز هم برای برخی از حاکمان اين امکان وجود دارد که عليه کل اين سيستم اقدام کرده و با کنار نهادن مقتضايت برقراری حکومتی دموکراتيک، دست به «باز توليد استبداد» بزنند. اين اتفاق بيشتر در پی حدوث انقلاب ها عليه استبداد تحقق می يابد: يک نظام استبدادی سرنگون می شود اما بزودی نظامی مستبدتر از آن بر سر کار می آيد؛ يعنی درست حادثه ای که پس از انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن صنعت نفت و قيام 57 (که انقلاب اسلامی نام گرفت) قاهريت وجودی خود را به سه چهار نسل از ايرانيان نشان داده است: استبدادی رفته و استبدادی مقتدرتر از پيش جايگزين آن شده است.
پس بايد ديد که در ميان تمهيدات شناخته شدهء بشری برای از کار انداختن ماشين بازتوليد استبداد چه ضعف و فتوری وجود دارد که بقدرت رسيدگان می توانند هر اقدام ضد استبدادی را به زايشگاه استبداد بعدی مبدل کنند.

***

من اين فتور را در تمرکز مبارزان بر اقداماتی «اساسنامه ای»، و فراغت آنان از موجباتی واقعی و عملی، می دانم. بعبارت ديگر، اگرچه «مرکزيت دادن به انسان مداری، نوشتن قوانين اساسی دموکراتيک، پيش بينی ايجاد قوای مستقل سه گانه، نظارت قوا بر هم، انتخابی کردن صاحب منصبان اين قوا، مدت دار کردن دوران صاحب منصبی آنان، و اقداماتی از اين دست» همگی از جمله مهمترين تمهيدات بشری برای برقراری دموکراسی محسوب می شوند اما، اگر همهء اين تمهيدات نتوانند از «تمرکز قدرت» در دست يک شخص يا يک گروه جلوگيری کنند، آنگاه می توان ديد که روند کار لامحاله به غوطه ور شدن جامعه در استبدادی سهمگين تر از گذشته می کشد. يعنی، بر اساس يک قانونمندی آشکار، پيدايش يا استمرار «تمرکز قدرت» خواه ناخواه به «بازتوليد استبداد» می انجامد. به کلامی ديگر، «تمرکز قدرت» به صاحبان قدرت اجازه می دهد که رفته رفته «مرکزيت دادن به انسان مداری» را به «مرکزيت دادن به مذهب و مکتب»، و «وضع قوانين اساسی دموکراتيک» را به «وضع قوانينی که در درون خود دارای بالقوه گی های لغو دموکراسی هستند»، و «ايجاد قوای مستقل سه گانه» را به «ايجاد قوای سه گانهء مستقل از هم اما تحت انقياد استبداد»، و «نظارت قوا بر هم» را به «بی خبر بودن قوا از هم و دستور گيری شان از بالا»، و «انتخابی بودن صاحب منصبان اين قوا» را به «تبديل انتخابات آزاد به انتخابات ظاهراً دموکراتيک اما در واقع انتصابات استصوابی»، و «مدت دار بودن دوران صاحب منصبی» را به «ايجاد مناصب مدت گريزی که مافوق مناصب مدت دار قرار می گيرند» مبدل سازند و، با حفظ ظواهر حکومتی دموکراتيک، حاکميت استبدای خود را برقرار نمايند. حال آنکه اگر امکان «تمرکز قدرت» در دست يک نفر يا يک گروه امتيازخواه وجود نداشت از اين روند «قلب کردن» و «دگرگون سازی» نيز خبری نبود.

اينجا است که «پخش قدرت» بعنوان آنتی تز «تمرکز قدرت» مورد توجه قرار می گيرد. و بحث تئوريک کنونی ما را به تمهيدی به نام «پخش قدرت در يک کشور» و استقرار «حکومت نامتمرکز» (يا، به زعم من، فدرال) می رساند: هر کشور، که همواره به مناطق مختلف (همچون استان ها، يا ايالات و غيره) تقسيم شده و می شود، می تواند بصورتی اداره و مديريت گردد که قدرت در ميان مناطق مختلف آن پخش باشد و، در همان حال، يک حکومت «مرکزی» بتواند وظايف کلی و عام کشور را که شامل همهء مناطق می شود بر عهده داشته و، بی آنکه بتواند برخلاف پيش بينی های قانون اساسی فدرال در «امور داخلی» مناطق اعمال نظر و دخالت کند، مديريت اموری همچون سياست خارجی، ارتش ملی، اقتصاد و پول ملی و... را بر عهده بگيرد.

***

البته آشکار است که در اينجا دو راهه ای پيدا شده و اين پرسش پيش می آيد که آيا نامتمرکز کردن حکومت زمينه ساز تجزيه يک کشور نخواهد شد؟ و در پاسخ به اين پرسش محتوم و منطقی است که بايد به بحث هميشگی «هدف» و «وسيله» بازگشت. ما همگی، در ارتباط با اين پرسش که آيا «هدف» می تواند انتخاب هر نوع «وسيله» ای را  توجيه کند، داستان های اخلاقی ـ فلسفی رابطهء «هدف» و «وسيله» را به کرات شنيده ايم. اما اغلب توجه نداريم که اين پرسش از واقعيتی ديگر نيز خبر می دهد؛ واقعيتی مبنی بر اينکه هر «وسيله» می تواند در مورد تحقق اهداف گوناگونی بکار برده شود؛ و لذا اين بحث ناگزير است که نه بر «وسيله» بلکه بر «هدف و استراتژی» اجرائی کار تمرکز کند. چاقوی جراحی تنها يک «وسيله» است و همانگونه که می توان آن را برای نجات جان يک بيمار محتاج عمل بکار برد، اين امکان هم وجود دارد که از اين وسيله را برای کشتن اشخاص از طريق قطع رگ های حياتی شان استفاده کرد. پس، «هدف» اهميت نخستين را دارد و «وسيله» (و نحوهء بکارگيری آن) تابع استراتزی ها برآمده از هدف است.

بدينسان، هنگامی که به قضاوت در مورد «وسيله» ای که بر اساس يک استراتزی مشخص برای رسيدن به هدفی معين انتخاب شده می نشينيم، بايد در نظر داشته باشيم که قضاوت ما بايد معطوف به هدف و استراتژی باشد و نه آن «وسيله». بی توجهی به اين موضوع موجب می شود که ما هر «وسيله» ای را فی النفسه (يا بالذات) دارای نيک و بد بدانيم، که اين خود خرافه ای شبه علمی بيش نيست. و لذا، در اين بحث، قضاوت و نظر کسانی که، بخصوص بدون توانائی در ارائهء استدلالی در خور توجه، از همان ابتدا، معتقدند که فدراليسم بد است چرا که در هر حال و هر صورت به تجزيهء يک کشور منجر می شود در مد نظر نيست. اين نوع قضاوت «ذات مدارانه» و بی منطق است و در بحث های علمی قابل توجه و عنايت نيست.
حال، اگر از منظر هدف و استراتژی به مسئلهء «گزينش شکل فدرال حکومت» بنگريم آنگاه می توانيم قضاوت، يا حتی جانب داری، کنيم که کدام هدف و کدام استراتژی را نمی پسنديم يا کدام را پسنديده و تصديق می کنيم. در اين مقوله می توان از جمله به اهداف زير توجه کرد که در همهء آنها استراتژی رسيدن به هدف می تواند استفاده از فدراليسم باشد:
- هدف: تجزيهء يک کشور
- هدف: خودمختار کردن نواحی مختلف کشور و قطع يد از حکومت مرکزی

- هدف: احقاق حقوق قوميتی، زبانی، مذهبی و فرهنگی اقوام ساکن در کشور
- هدف: برانداختن استبداد  و جلوگيری از بازتوليد آن.
بديهی است که در مورد هريک از اين اهداف می توان به بحث و قضاوت نشست، بی آنکه، تا به پايان، به بحث نيک و بد سيستم حکومت فدرال نيز وارد شد. مثلاً، اگر معتقد به تماميت تفکيک ناپذير ارضی يک کشور و  ضرورت حفظ يکپارچگی ملت متکثر ساکن در درون مرزهای آن کشور باشيم، آنگاه می توانيم براحتی بگوئيم که هدف نخست خائنانه، هدف دوم زمينه ساز تجزيه، هدف سوم ناکافی، و هدف چهارم امری قابل بررسی بيشتر است.
توجه کنيد در اين نوع قضاوت ما سه کار را يکجا در نظر داريم: اول اينکه جدول ارزش های خود را معرفی می کنيم، دوم اهداف شخص يا گروه مورد قضاوت خود را بصورتی اثباتی آشکار می سازيم، و سوم اينکه از قضاوت در مورد «ذات وسيله» دوری می کنيم. اما اين ملاحظه ای است که در اغلب قضاوت های ما کمتر جائی دارد و ساده ترين راه برای اهل بی خردی آن است که بحث را از «ذات وسيله» آغاز کرده و از طريق آن هدف مورد قضاوت خود را تعيين کنيم. به عبارت ديگر، بحث خود را از اين نکته آغاز می کنيم که فدراليسم در ذات خود ناظر بر تجزيه است و لذا آن کس که اين «وسيله» را بر می گزيند بايد دارای هدفی در راستای تجزيهء کشور باشد و طرح اهداف ديگری جز اين فقط بقصد بهانه آوردن و رد گم کردن است.
پس اگر ما، در کار سياسی خود، به مسئلهء «جلوگيری از تمرکز قدرت» و راه های تحقق آن می انديشيم بايد فراموش نکنيم که «نقطهء عزيمت» و «هدف» ما چيزی جز تلاش برای جلوگيری از بازتوليد استبداد نيست و انديشيدن به «راه های اين جلوگيری» است که ما را به «تز جلوگيری از تمرکز قدرت» رسانده است و نه بر عکس.
تأکيد بر اين نکتهء اخير از آن رو ضروری است که بدانيم در بحث «عدم تمرکز برای جلوگيری از بازتوليد استبداد» ـ اگر هدف تجزيهء کشور نباشد ـ آنگاه شيوه های رسيدن به «عدم تمرکز» هم جبراً بر حول محور «حفظ تماميت ارضی» و «حفظ يکپارچگی ملت» خواهند گشت. بدينسان «عدم تمرکز قدرت»، و بموازات آن، ايجاد «حکومت های نامتمرکز» (يا، به زعم من، «فدرال) که گاه می تواند تبديل به وسيله ای در دست تجزيه طلبان برای تجزيهء کشور هم بشود، در دست «يکپارچگی خواهان دموکرات» به صورت عامل حفظ تماميت ارضی کشور عمل می کند.

***

اما بحث دربارهء «استفاده از حکومت نامتمرکز برای جلوگيری از تجزيهء کشور» و، به عبارت ديگر، خارج کردن اين وسيلهء مفيد از دست تجزيه طلبان، بدون توجه داشتن به انواع مختلف فدراليسمی که در پس پشت ظاهر يکپارچهء اين مفهوم پنهانند می تواند ما را در اهداف خود ناکام بگذارد. مثلاً، همواره لازم است که اين نکته را به ياد داشته باشيم که «انواع فدراليسم» از بستر وجود انواع «تقسيمات کشوری» از يکسو و «تقسيمات وظايف مابين دولت مرکزی و حکومت های محلی» زاده می شوند.

از نظر من، در اين ميان، دو نوع فدراليسم اصلی وجود دارند که در برابر هم صف بندی می کنند:«فدراليسم استانی» (که گاه جغرافيائی هم خوانده می شود) و «فداليسم قوميت گرا».

«فدراليسم استانی»، در آغاز کار خود مسئلهء اقوام و فرهنگ های مختلف را عمده نکرده و بعنوان معيارهای کار نمی شناسد بلکه با عينک علمی منطقه بندی (يا استان بندی) و بر اساس ضوابط شناخته شدهء بين المللی به امر تقسيمات کشوری نگاه می کند و می کوشد تا سرزمين های يک کشور را چنان منطقه بندی کند که همهء استعدادهای آن برای رشد متوازن و ايجاد جوامع واجد رفاه بکار گرفته شوند. لذا، در اين نگاه، اينکه چه قومی در يک استان از کشور اکثريت جمعيت را تشکيل می دهد دارای اهميت اول نيست. اهميت اول در اين نگاه به ايجاد حداکثر رفاه و توسعه برای يک استان (به هر اسمی که بخوانيم اش) و ايجاد حداکثر رضايت در مردم از اينکه منطقه شان واحدی پيوسته به ديگر مناطق کشور است، تعلق دارد. در اين نگاه، مثلاً، اينکه در بخشی از آذربايجان کردها اکثريت عددی دارند نمی تواند موجب جدا کردن آن تکه از سرزمين و دادن آن به استانی که اکثريت جمعيت اش کرد هستند بشود. مهم آن است که بتوانيم تشخيص دهيم که، در اين روند، از جدا کردن و وصل کردن تکه های يک سرزمين چه امتيازی عايد مردمان ساکن در منطقهء مورد منازعه می شود.

حال به «فدراليسم قوميت گرا» بپردازيم که بر اساس آن کشور بايد بين قوميت ها (که گاه مليت هم خوانده می شوند) تقسيم شود.

توجه کنيم که در اين نوع تقسيم بندی ديگر هدف نه توسعهء اقتصادی منطقه و نه ايجاد حداکثر رفاه و رضايت است، و معيار تقسيم بندی سرزمين فقط وجود اکثريت های متعلق به قوميت ها است. تازه بايد توجه داشت که معيار تشخيص اين «قوميت» هم هيچ اساسی  جز «زبان مادری اکثريت ساکنان منطقه» ندارد. «ترک زبان ها» ساکنان آذربايجان تلقی می شوند و متکلمان به زبان بلوچی هم صاحبان بلوچستان. يعنی فدراليسم زبانی مآلاً به فدراليسم زبانی می انجامد که پديده ای غيرطبيعی است و من در مقالهء ديگری به آن پرداخته ام.*

در اين نوع تقسيم بندی روند جلوگيری از بازتوليد استبداد، آن هم برای حفظ يکپارچگی کشور و ملت، چگونه تبديل به تکه تکه کردن کشور بر اساس زبان ـ قوميت می شود، در هر منطقه هرکس زادهء منطقه و متکلم به زبان مادری منطقه نيست بيگانه و ناخودی محسوب می شود، و در پی آن روند تصفيه های نژادی ـ زبانی آغاز می گردد و کشور از يکسو در جنگی داخلی غوطه ور شده و، از سوی ديگر، رو به تجزيه و تکه تکه شدن می رود.

در واقع اگر نيک بنگريم می بينيم که انديشيدن به «فدراليسم استانی» کوشش برای راهيابی به عدم تمرکز قدرت در عين حفظ يکپارچگی کشور و ايجاد رفاه و توسعه است اما انديشيدن به «فدراليسم قومی» جز به جنگ داخلی و تجزيهء کشور راه نمی برد.

***

همچنين بايد توجه داشت که ايجاد «حکومت مرکزی»، بعنوان پيوند دهندهء «حکومت های خودگردان منطقه ای (يا استانی)»، به معنای فروکاستن از اقتدار حکومت مرکزی نيست و صرفاً در راستای جلوگيری از ايجاد و اقتدار «حکومت متمرکز» عمل می کند. يعنی، با تکيه بر مشخص بودن وظايف هر يک، هم حکومت مرکزی و هم حکومت های منطقه ای (يا استانی) می توانند وظايف خود را با «اقتدار» تمام اجرا کنند.

به اين لحاظ می توان گفت که هدف از استقرار حکومت نامتمرکز (که به نظر من در جهان کنونی معادل حکومت فدرال است) جلوگيری از شکل گرفتن «حکومت مقتدر متمرکز» اما ايجاد «حکومت مرکزی مقتدر» است؛ يعنی حکومتی که اقتدار خود را نه در جهت کاستن از وظايف حکومت های خودگردان محلی که در راستای متحقق ساختن وظايف خود بر حسب قانون اساسی اجرائی می کند و اقتدارش به معنی عامليت در حذف اقتدار حکومت های محلی نيست اما پشتيبانی همهء مناطق کشور موضع ممتاز آن را در صحنه های بين المللی تضمين می کند.

باری، اگر بخواهم مدلی را که تفصيل آن در بالا شرح داده شد در يک پاراگراف خلاصه کنم مطلب چنين از آب در می آيد:

«هدف دموکراسی خواهان برقراری آزادی و آبادی و رفاه برای شهروندان متساوی الحقوق يک کشور است که در مناطق مختلف آن سکونت دارند. برای تحقق اين هدف، می توان سرزمين را ـ بر اساس ضوابط عملی، اقتصادی، راه و ترابری، معادن، حوزهء توليد ثروت (همچون کشاورزی و صنعتی و آموزشی) ـ به مناطقی چند تقسيم کرد (با هر اسمی که بشود بر آنها گذاشت: ايالت، ولايت، منطقه، استان، و...) و در قانون اساسی سکولار دموکرات وظايف مديران منطقه ای را از وظايف مديران مرکزی تفکيک نمود و «گرداندن» (يا مديريت) امور هر منطقه (يا استان) را به مردم همان منطقه. ساکنان هر منطقه نيز، منتزع از نژاد و قوميت و زبان و مذهب و فرهنگ شان، مديران منطقهء خويش را خود انتخاب می کنند و با داشتن مجالس قانونگراری منطقه ای (يا شوراهای استان و شهرستان و غيره)، که نمی توانند خلاف قانون اساسی کشور تصميم گيری کنند، خود دربارهء امور خويش تصميم می گيرند و در عين حال، با اعزام نمايندگان خود به مجلس ملی کشور در امر گرداندن امور کلی کشوری نيز مدخليت دارند.

بدينسان، مهمترين عنصر جلوگيری از «بازتوليد استبداد» (که نام ديگرش «بازتوليد دولت متمرکز» است) برقراری حق انتخاب مديران مناطق خودگردان بوسيلهء ساکنان هر منطقه است و داشتن اکثريت قوميتی و زبانی و مذهبی و فرهنگی خللی در اين حق انتخاب شدن و انتخاب کردن وارد نمی کند و هر کس از هر کجا به منطقه آمده باشد (و بر اساس مفاد قانون های کشوری حاکم بر امر سکونت، ساکن منطقه محسوب شود) می تواند، در امر گزينش مصادر امور، هم نامزد شود، هم ديگران را نامزد کند و هم در انتخابات شرکت نمايد. در اين راستا يک بلوچ ساکن گيلان، پس از طی دوران سکونتی که قانون آن را تعيين می کند، دارای همهء حقوقی می شود که يک فرد گيلک از آن برخوردار است.

آنگاه، در زير سقف چنين مدلی از حکومت نامتمرکز (که من آن را اصيل ترين نوع حکومت فدرال می دانم، بی آنکه بخواهم بر سر ناميدن آن به عنوان «فدرال» اصرار و تعصبی داشته باشم)، مجالس منطقه ای می توانند در مورد حفظ هويت ها و زبان ها و فرهنگ های منطقه ای تصميم گيری کنند و بکوشند تا تنوع شگرف اجتماعات ساکن در مناطق مختلف کشور را از خطر نابودی حفظ نمايند. به عبارت ديگر، تنها در اين مدل است که هدف سوم ذکر شده در ابتدای مقالهء حاضر، يعنی «احقاق حقوق قوميتی، زبانی، مذهبی و فرهنگی اقوام ساکن در کشور» می تواند به صلح آميزترين صورتی ممکن شود.

________________________________________________ * http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2012/010612.EN-PU-A-fake-notion-called-language-federalism.htm

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]