PEZHVAKEIRAN.COM نيروی دافعهء تبعيض
 

نيروی دافعهء تبعيض
اسماعيل نوری‌علا

 
1. جاذبه و دافعهء قدرت
«قدرت» را در زبان علم سياست می توان با «نيرو» در فيزيک نيوتونی مقايسه کرد کهبا داشتن «جاذبه»، همچون خورشيد، ضامن حفظ و بقای يک سيستم است و در صورت برخوردار بودن از «دافعه» موجب متلاشی شدن آن می شود. در عالم سياست اجزائی از يک سيستم سياسی، مثلاً حاکميت و حکومت و دولت و مديريت، همگی، موجوديت و پايداری و ارتباط های کارآمد خود را از «قدرت» می گيرند و قدرت نيز چيزی نيست جز توان اعمال اراده از جانب مجموعهء اجزاء قدرتمند بر اجزاء ديگر سيستم؛ امری که گاه مورد پذيرش يا تحمل اين اجزاء اخير قرار می گيرد و گاه در برابر آن مقاومت می شود و گاه اجزاء مقاومت کننده از مجموعهء سيستم به خارج پرتاب می شوند.
اما سيستم های سياسی يک تفاوت عمده با سيستم های فيزيکی و مکانيکی دارند و آن «انسان بودن اجزاء اين سيستم ها» است. انسان ها، بعنوان موجوداتی زنده و اجتماعی، در داخل سيستم های سياسی زندگی کرده و نقش های دو گانهء صاحبان و اعمال کنندگان قدرت، از يکسو، و دريافت کنندگان و تحمل کنندگان قدرت، از سوی ديگر، را بازی می کنند. اين انسان ها، بر خلاف اجزاء مکانيکی يک سيستم فيزيکی، صرفاً دارای «وضعيت انفعالی» نيستند و بر اساس دريافت های حسی شان واکنش های عاطفی گوناگونی را از خود نشان می دهند. بعبارت ديگر، پذيرش، تحمل، مقاومت و گريز همگی ـ بجای سرجشمه گرفتن از وضعيت فيزيکی او ـ ابتدا از پاسگاه اداراکی و آگاهی او می گذرند و آنگاه تبديل به يک واقعهء اجتماعی می شوند.
در درون سيستم های اجتماعی، و در طيف بزرگ واکنش های عاطفی آدميان، می توان به دو «مدير عاطفی» نيز اشاره کرد که يکی «رضايت و خرسندی» و ديگری «نارضائی و ناخرسندی» نام دارند و در برابر آنچه از منشاء قدرت صادر می شود در نقش تعيين کنندهء نوع واکنش های انسان ها در برابر آنچه از منشاء قدرت صادر می شود عمل می کنند.
اما، آنچه که کاملاً سيستم های سياسی را از سيستم های مکانيکی متمايز می کند تمهيدهائی است که مجموعه های صاحب قدرت برای کنترل واکنش های عاطفی انسان هائی که اجزاء سيستم بشمار می آيند انديشيده و بکار می برند. در همين صحنه، جزء ناراضی هم می تواند بين دو گزينهء «مقاومت تا سرحد خنثی ساختن قدرت تحميل شده بر او» و يا «گريز از گسترهء اعمال قدرت» نوسان کند. دارندگان قدرت نيز بين گزينهء «کوشش برای ايجاد رضايت در اجزاء» و گزينهء «پيشه کردن روش های ارعاب و سرکوب» در نوسانند.
در اين ميان آنچه که انواع «تنش های اجتماعی» را می آفريند و دقيقاً از «ساختار عاطفی انسان ها» سرچشمه می گيرد «تبعيض» نام دارد، يعنی همان چيزی که در هر سيستم وجود دارد اما در مجموعه های فيزيکی عنصر آگاهی اجزاء به وضعيت خود وجود ندارد اما در مجموعه های سياسی اين «آگاهی» خود را در مرکز ادراکهء عاطفی اجزاء قرار می دهد.
هرچه تبعيض بيشتر باشد و هر چه آگاهی بر آن دقيق تر شود ميزان «نارضائی» و «ناخرسندی» هم بيشتر می شود و، در نتيجه، آدميان ِ قرار گرفته در سمت و سوی دريافت تبعيض، وادار به نشان دادن انواع واکنش هائی که در مرکزشان مفهوم «مقاومت» قرار دارد می شوند. هنگامی که دارندهء قدرت نتواند رضايت آدميان قرار گرفته در معرض قدرت اش را جلب کند و ناچار، برای کنترل آنان، دست به تحميل و سرکوب بزند، در واقع، وارد مداری چرخنده و بالا رونده می شود که از مقاومت آدميان جان می گيرد و بصورتی دائم التزايد بسوی در همپاشیدگی سيستم می رود.
ذر عين حال، واکنش کسی که مورد تبعيض قرار می گيرد می تواند صورت های مختلفی را بخود بگيرد: از قهر و  کناره گيری، تا اعتراض و قيام، و تا شکست يا پيروزی يکی از طرفين روند واجد تبعيض. اما جز اين واکنش ها ميل به گريز هم هست، پيش از آنکه هرگونه شکست يا پيروزی معينی قابل پيش بينی باشد.
***
از نظر من، تک تک آدميانی که در سی و سه سال گذشته بساط خود را جمع کرده، به کوه و بيابان زده، از مرزهای وطن شان بيرون رفته و به کشورهائی جز موطن خود متوسل و پناهنده شده اند، مظهر اين نيروی «گريزنده» اند که از تبعيض چاره ناپذير بوجود می آيد. دختری که از خانه بيرون می زند و «خيابانی» می شود، سربازی که از سرباز خانه می گريزد، و آدمی که خود را به دار می زند يا رگ های دست خويش را می درد، و حتی آدمی که برای فراموش کردن واقعيت های جاری جامعه اش به مواد مخدر می آويزد و، بقول نصرت رحمانی، شاعر آوارهء پس از 28 مرداد 32، «در غبار گم می شود» همه در حال گريزند و در جستجوی رضايتمندی و آسايشی واقعی يا کاذب، در حد فراموشی و نيستی.
پس، «تبعيض» زايشگاه نيروی گريزاننده ای در آدميان عادی است که چون نمی توانند تبعيض کننده را بشکنند خود از حوزهء اعمال نفوذش بيرون می روند. و اين «خروج» چيزی جز «جدائی از قلمروی قدرت سرکوبگر» نيست. اما اگرچه ميل به جدا شدن می تواند به «جدائی» بيانجامد، اين جدائی متضمن و متعهد به تحقق هيچ نتيجهء خاصی نيست. يعنی ميل به گريز و جدائی اغلب کور است و چشم بر آينده ندارد و فقط چون حال را نمی پسندد، ماجراجويانه از آن جدا می شود.
 
2. علاقه و پيوند ـ سلب علاقه و بيگانگی
          اجزاء يک سيستم از طريق رشته هائی مرئی و نامرئی با کل سيستم پيوند دارند. در سيستم های مکانيکیی پيوندها عينی اند و در سيستم های اجتماعی پيوندها بصورت پديده هائی معنوی همچون تاريخ مشترک، سرزمين مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک عمل می کنند و رشته های پيوند اجزاء با کل مجموعهء سيستميک را فراهم می آورند.
به رشته نخی که چيزی را به چيزی متصل می کند در زبان فارسی «علاقه» گفته می شود. در گذشته شغلی به نام «علاقه بندی» وجود داشت که ناظر بر توليد همين «رشته های متصل کننده» بود. در عين حال، همين واژه معنائی مجازی نيز بخود گرفته و در زبان فارسی جا خوش کرده است بطوری که اکنون «علاقه داشتن» و «علاقه مند» بودن از دوست داشتن و وجود «اتصالی معنوی» بين اشخاص حکايت می کند چرا که، در يک انتقال تشبيهی، عشق و دوست داشتن همچون رشته های متصل کننده (يا «علاقه جات») آدميان را به هم متصل می کنند. همچنين، همين واژه / مفهوم را برای بيان رابطهء بين فرد و اشياء نيز مورد استفاده قرار می دهيم. مثلاً، می گوئيم: «فلانی در شمال علاقه جاتی دارد» و منظورمان آن است که او دارای خانه يا باغ يا زمينی در شمال کشور است
همين مفهوم دقيقاً در زبان فرنگی نيز وجود دارد. واژهء Lien به معنی «رشتهء متصل کننده» بوده است. در معنای مجازی اش هم، مثلاً، وام دهندگان، بعنوان گروئی و تضمين وام شان، بر روی ملکی که وام گيرنده پيش می نهاد Lien می گذارند. در سيستم های پيشافئودالی هم، که زمين به شاهان تعلق داشت و از جانب او به خدمتگزاران اهدا می شد، مالکيت دريافت کننده بصورت سندی که Lien خوانده می شد مسجل می شد.
          اما عکس آن هم می توانست اتفاق افتد. زمينی که به شخصی داده شده بود از او پس گرفته و ضبط می شد. در اين حال رشتهء ارتباط او با ملک اش قطع شده و Lien مربوطه هم باطل می گشت. اين معنا با افزودن حرف "a" (که در دستور زبان های هند و اروپائی اغلب معنای کلمه را معکوس می کند) بر سر اين واژه بيان می گرديد و Lien تبديل به alien می شد. در نتيجه، اگر برای واژهء alien در جستجوی معادلی فارسی باشيم، و اگر در اين راستا رابطهء Lien با «رشته» يا «علاقه» را در نظر بگيريم، بلافاصله به صفت عربی «مسلوب العلاقه» برمی خوريم که در گذشته به «گسسته شدگی رشتهء ارتباط» اشاره داشته است.
          اما در اينجا، در زبان فارسی، مشکلی پيش می آيد. بدين معنی که يکی از واژه های دچار بدفهمی شدهء فرنگی در زبان فارسی، واژهء alienation است که بخصوص بوسيلهء کارل مارکس وارد ادبيات سياسی شده و سپس به فارسی معوجی ترجمه گشته است. مارکس اين واژه را در مورد وضعيت «کارگر»ی که در طول انقلاب صنعتی به «پرولتاريا» تبديل می شود بکار برده و می گفت تفاوت پرولتاريا با کارگر کلاسيک آن است که کارگر با آنچه می سازد در ارتباط است حال آنکه در جريان صنعتی شدن جهان هيچ پيوند معنی داری بين کارگر و کاری که انجام می دهد باقی نمی ماند و او نسبت به کارش alien يا «مسلوب العلاقه» می شود. شايد بهترين تجسم و نمايش منظور مارکس از alienation را چارلی چاپلين در فيلم «عصر جديد» به نمايش گذاشته باشد که در آن  کار او، بعنوان يک کارگر صنعتی در برابر ماشينی عظيم، سفت کردن فقط يک پيچ است بدون آنکه بداند اين کار در کل سيستم چه نقش و دهشی دارد.
          اما چگونه شد که مترجمين فارسی زبان ما alienation را به «از خود بيگانگی» ترجمه کردند حال آنکه معنای واقعی اين واژه «مسلوب العلاقه گی» يا چيزی در حدود آن، مثل«پيوند گسستگی»، است و به هيچ وجه گسستن شخص را از «خود» معنی نمی دهد و به گسستن پيوند او از چيزی جز «خود» اشاره دارد؟
          دليل را می توان در اين نکته يافت که فرنگی ها کسانی را که به سرزمين شان می آيند alien می خوانند؛ به اين معنی که اين شخص در سرزمين ما دارای «علاقه» ای نيست يا پيوندی بين او و اين سرزمين وجود ندارد. فرهنگستان رضاشاهی واژهء alien را در مورد آمدن «خارجی ها» به کشور معادل واژهء «بيگانه» گرفت، که در مقابل «يگانه» قرار داشت و مستقيماً به داشتن علاقه و پيوند ربطی پيدا نمی کرد. سپس مترجمين متن های مارکسيستی همين معادل گزاری فرهنگستان را مبنای کار خود قرار دادند و alienation را از باب «بيگانگی» دانسته و چون بايد برای اين «بيگانگی» مفعولی پيدا می کردند آن را به «از خود بيگانگی» تبديل کردند که بکلی ناقض معنای درست alienation است.
کسی که دچار alienation می شود «از خود» بيگانه نمی شود بلکه رشتهء پيوندش با چيزی در بيرون از خود (حتی اگر جان خودش باشد) از هم می گسلد. تا قبل از انقلاب 57 در ايران «ادارهء اتباع بيگانه» را داشتيم که واژهء بيگانه در آن معادل alien بود. نمی دانم اکنون همان نام را حفظ کرده و يا نامی درخور حکومت اسلامی» برايش يافته اند.
          باری، در زبان فرنگی، شما تا زمانی که به شهروندی جامعهء جديدی که به آن آمده يا پناهنده شده ايد در نيائيد يک «بی علاقه» ايد، يعنی رشته ای شما را به جامعهء جديد پيوند نمی دهد و به همين دليل alien خوانده می شويد.
در اين مقام همهء فراريان و تبعيدان از وطن، از ديد کشورهای ميزبان و مهاجرپذير، آدميانی «مسلوب العلاقه» و نيز «فاقد علاقه» محسوب می شوند. از يکسو رشته های پيوند خود را از موطن خويش بريده اند و از سوی ديگر در جامعهء جديد هنوز ريشه ندوانده و علاقه ای پيدا نکرده اند.
          بر اين زمينه است که براحتی می توان ديد چرا آنکه بر اساس تبعيضی که بر او روا شده از سيستم سياسی خاصی می گريزد و به خارج از حوزهء اقتدار آن می رود آدمی «پيوند گسسته» محسوب می شود. تبعيض زايندهء اصلی آن پيوندگسستگی ِ تلخی است که برای آدمی سخت دردناک و بحران آفرين محسوب می شود.
 
3. تبعيض و «جدائی خواهی فردی و جمعی»
          سی و سه سال است که صاحبان قدرتی بر ايران ما حکومت می کنند که کاری جز ايجاد نيروی گريز در ما نداشته اند و اين «نيروآفرينی ِ پيوند گسل» را از طريق اعمال انواع تبعيض انجام داده اند. در مقابل، هر که توانسته از چنگال تبعيض زای اين حکومت گريخته است، يعنی تن به جدائی از وطن و علاقه های خود داده است تا بتواند، شايد، ناخرسندی خود را به تحمل و رضايت تبديل کند. و تا اين حکومت بر جا است زن و مرد و پير و جوان از آن می گريزند، علاقه های خود را پشت سر می گذارند و از مرزهای قدرت آن جدا می شوند.
اما اين گريز يک اقدام فردی است و هر کس حداکثر خود و خانواده اش را از وطن جدا می کند و به ديار بيگانه می آورد. حال آنکه يک قدرت سياسی سرکوبگر و زورگو و تبعيض کننده توان ايجاد نارضايت های عمومی منطقه ای را، از طريق تحميل مجموعه ای از تبعيض های ناخرسندساز اجتماعی، همچون تبعيض های فرهنگی، مذهبی و قوميتی، نيز دارد و اين زمان است که ميل به گريز فردی تبديل به يک پديدهء اجتماعی می شود و زمينه ای واقعی را فراهم می کند که دائماً به عواطف گريزخواه پر از زخم و چرک مردمان يک منطقه از کشور افزوده و به حس پيوند گسستگی آنان و لزوم تحقق عينی آن در منطقه دامن می زند.
و دقيقاً بر بنياد همين «واقعيت ها» است که قدرت طلبی از يکسو و فرصت طلبی، از سوی ديگر، دست به دست هم داده و برخی از رهبران مذهبی و سياسی و اجتماعی مناطق قوميتی کشور را به مطالباتی می کشاند که در انواع نظريهء های «هويت طلبی»، «استقلال خواهی»، «جداسری» و «تجزيه طلبی» و خواستاری «حق تعيين [يک طرفهء] سرنوشت» ظهور می يابند.
همچنين «وضعيت نامطلوب ناشی از تبعيض» فرصتی را فراهم می کند تا کشورهای قوی تر و استثمارگر، که در مقياس های فردی مربوط به اندیشمندان و متخصصین، همواره در راستای آنچه که «فرار مغزها» خوانده می شود می کوشند، در مقياس های اجتماعی نيز از نارضایتی مردمان مناطق مختلف سوء استفاده کرده و برای تضعيف کشور ما، که بالقوه ابرقدرت منطقه و تعيين کنندهء راستای آيندهء آن است و اکنون به فلاکت حکومت اسلامی دچار آمده، در بوق «جدایی خواهی ِ اجتماعی »، یعنی جدا کردن تکه ای از خاک این کشورها، بدمند.
          اينگونه است که امروزه در کشور ما، «جدائی طلبی» تبديل به يک واقعيت اجتماعی شده و ديگر نمی توان نسبت به آن بی اعتناء بود. اما پرسش مهمتر آن است که در برابر همين واقعيت های علمی ـ سياسی، و در مسير رفع مشکل، آيا می توان صرفاً با فرياد زدن، ناسزا گفتن، افشاگری کردن و اعلاميه و مقاله نوشتن چاره ای برای مسئله يافت و به کمک آن حفظ يکپارچگی وطن ِ در خطرمان را تضمين کرد؟ و يا آيا بهتر نيست که به چاره جوئی واقعی برخيزيم و ببينيم که چگونه می توان بجای آنکه جزئی از «صورت مسئله» شويم به «حل مسئله» کمک کنيم؟
من فکر می کنم که در برابر هرگونه بی مسئوليتی رهبران قوميتی، برای اپوزيسيون سکولار دموکرات، ملی و انحلال طلب ما، که شامل آن دسته از احزاب منطقه ای که به يکپارچگی ايران اعتقاد و التزام دارند نيز می شود، وظايفی وجود دارد که کلاً دارای جنبه های مختلف زيرند:
قبل از هرچيز بايد به وجود گستردهء تبعيض نسبت به تيره های مردمی که دارای فرهنگ و زبان و مذهب و نوع زندگی خاص خويش اند، و هيچ يک از اين عناصر با ايدئولوژی مذهبی حاکم بر ايران نمی خواند، صريحاً اعتراف کرد.
 و، باز هم قبل از هرچيز، بايد پذيرفت که اگر می خواهيم از شيوع ميل به گريز و جدائی طلبی جلوگيری کنيم بايد نخست بپذيريم که تا زمانی که حکومت اسلامی و تبعيض هايش برقرارند رشد دايم التزايد جدائی خواهی نيز يک واقعيت دردناک جامعهء ما است.
در عين حال، وظيفهء اين اپوزيسيون است که بکوشد مردمان تحت ستم مناطق مختلف کشور را مورد خطاب قرار داده و بجای آنکه از موضع بالای قدرتمندی و بخشندگی با آنان سخن بگويد بر اين نکته پافشاری کند که تبعيضی که بر شما روا می رود خاص شما نيست و تمام اقشار مختلف جامعه را در بر گرفته است و تنها شما و ما، مشترکاً، می توانيم به رفع آن بپردازيم.
همچنين وظيفهء اين اپوزيسيون است که برای مردمان مناطق مختلف کشور توضيح دهد که در روند جدائی از ايران هيچگونه  تضمينی برای سعادت آيندهء آنان وجود ندارد و، با توجه به تجربه های متعدد گذشته ـ بخصوص در پی فروپاشی شوروی ـ احتمال اينکه آنها در «منطقهء مستقل شده»ی خود به استبدادی تلخ تر و سرکوبگرتر از اين که هست دچار شويد و در فقر و تحقيرشدگی گرفتار آيند بسيار بالا است.
نيز بايد به آنها، با دلايل و براهين معتبر، ثابت کرد که فردای بی تبعيض و مرفه ايران را همگی می توانيم به کمک هم بسازيم و استمرارش را تضمين کنيم و از اين جهت نيز هيچ تفاوتی بين «ما» و «شما» نيست. ما با «پيوند»هائی کهن بهم جوش خورده ايم و با يکديگر بيگانه نيستيم. سرزمين کهن باستانی ما سرزمينی ثروتمند و مردمان اش مردمی با استعداد و کوشايند. بايد با کمک هم اين نکبت را براندازيم، راه بازگشت استبداد را به آن کور کنيم، و سيستمی را فراهم آوريم که «فشار تبعيض» رشته های پيوند دهنده اش را از هم نگسليده باشد. يعنی، کوششی اگر هست بايد رو به درون و پشت به بيرون مبهم و بی تضمين داشته باشد و آينده ای را تضمين کند که در آن کشور ما متعلق به همهء شهروندانش و متضمن همهء آزادی های بی تبعيض آنان باشد.
          بنظر من اين فهرستی از مسئووليت هائی است که بر گردهء همهء ما نهاده شده و لذا، در اين ميان، انتشار اعلاميه های غلاظ و شداد اما «توخالی» و «اسقاط تکليفی» نمی تواند دردی را از جامعهء تبعيض زدهء ما دوا کند؛ چرا که می پندارم بزرگ ترين خطا آن است که بی پروا بر طبل انشقاق در اپوزيسيون حکومت اسلامی بکوبيم. يقين کردن بر جدائی طلبی بخش هائی از اپوزيسيون و کوشش در افشای آن چيزی را از وظايف ما در راستای ايجاد وفاق ملی و جبههء متحد برانداز حکومت اسلامی کم نمی کند. چرا که، در اغلب اوقات، «اعتراض و تحکم صرف» معادل کوشش نکردن برای ايجاد تفاهم، و اصرار بر جلوگيری از برقراری «ديالوگ» بوده و، مآلاً، به قرار گرفتن در کنار حکومت اسلامی می انجامد. می دانم که خيلی ها در اپوزيسيون خارج کشور بر اين عقيده اند که در صورت به ميان آمدن فکر تجزيهء ايران بايد در کنار حکومت اسلامی ايستاد اما، بنظر من، آنها از اين نکته غافلند که دقيقاً همين ايستار و موضع گيری راه ها را بر آشتی ملی می بندد و روند دلشکن تجزيهء ايران را تسريع می کند.
          مثلاً، آنکه با «غيرت شبه مذهبی» از ضرورت «حفظ يکپارچگی ايران» سخن می گويد و زير اين «پرچم» مشت بر ميز می کوبد و شعارهای خشمگين می دهد، بايد موظف شود که به اين پرسش پاسخ دهد که «برای آن جوان نونهالی که در خيابان های سنندج يا زاهدان يا اهواز کتک می خورد، به زندان می افتد، اعدام رفقايش را می بيند و کسی جز به زبان زور با او سخن نمی گويد، تو چه کرده ای که حال توقع داری که او گوش هوش به نصايح تو بسپارد و بپذيرد که کتک خوردن و به زندان رفتن و اعدام شدن در برابر گناه غيرقابل بخشايش ِ جداسازی سرزمين رادگاهش از کشوری که حکومت اش بر او چنين روا می دارد هيچ اهميتی ندارد؟»
          من اگر با تجزيهء ايران مخالفم و به ضرورت حفظ تماميت ارضی ايران باور دارم بدان خاطر نيست که معتقدم بی هيچ دليلی بايد پذيرفت که «تماميت ارضی» خط قرمز همهء ما است؛ چرا که برای من سعادت و رفاه و خرسندی مردم از همه چيز بالا تر است. اما در عين حال می دانم که تکه تکه شدن ايران هيچ کدام از اين «مواهب» را ـ به اضافهء آزادی و دموکراسی و سکولاريسم ـ برای هموطنانم بهمراه نخواهد داشت. «آذربايجان جنوبی مستقل» کشوری تو سری خور از «برادرهای بزرگ اش» خواهد بود؛ کردهای ايران همواره شهروند درجهء دوی کردستانی که زعامت اش با کردهای عراق است باقی خواهند ماند، بلوچ های ايران، تحت سلطهء بلوچستان پاکستان، بدبختی خود را مضاغف خواهند کرد و آن دسته از اعراب خوزستان ـ که در اوهام بی پايهء ايجاد عربستان و الاحواز غوطه ورند ـ به همان روزگاری برخواهند گشت که بيگانگان بر در رستوران هاشان نوشته بودند «ورود سگ و ايرانی ممنوع است»؛ آن هم تازه اگر کشورهای نفت خوار جهان و حتی بقيهء همين ايرانی هائی که به يمن مديريت حکومت اسلامی همهء نان شان وابسته به چاه های نفت شده، بگذارند که آب خوش از گلوي عرب خوزستانی پائين رود! نيز بر اين باورم که اکثريت مردمان وابسته به اقوام و عشيره ها و قوميت های ايران (حتی اگر بخواهيم آنان را «مليت های ايران» بخوانيم) وطن خويش را دوست دارند، بخش های عمده ای از استوره و تاريخ اين وطن  از آن آنها است، و چون ببينند که اپوزيسيون برانداز حکومت اسلامی آينده ای بی تبعيض و مرفه را برای آنان تضمين می کند، بجای تمايل به تجزيه طلبان، زايندهء قهرمانانی می شوند که همواره ايران را از اضمحلال نجات داده اند.
          باری، اينگونه است که فکر می کنم، علاوه بر صدور اعلاميه های غلاظ و شداد عليه آنانی که تجزیه طلبان شان می خوانيم، بد نيست که با مردمان مناطق مختلف کشورمان نيز حرف بزنيم. ايران فقط تهران و شيراز و اصفهان و مشهد نيست که همهء برنامه ها و رسانه ها و تلويزيون هامان را روی آنها کوک کرده ايم و فقط به زبان آنها سخن می گوئيم و آئين های آنان را پاس می داريم.
اما اگر از اين «واقعيت ها» غافل شويم،
اگر چشم بر اين نکته ببنديم که دور  تا دور ايران را اقوام و تيره های غير شيعه و غير فارسی زبانی احاطه کرده اند که سرفرازانه خود را ايرانی می دانند و در همارهء تاريخ برای آزادی و استقلال همهء اين کشور جنگيده اند،
و اگر در نيابيم که اين ضرورتی انسانی و تاريخی است که آنان بايد در قدرت و مديريت و ثروت تمام کشور شريک شوند،
آنگاه اين ما خواهيم بود که، دست در دست عناصر تجريه طلب و نوکران بيگانه، هيزم آسياب های خون ِ «روز مبادا» را فراهم می کنيم.
 
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
 
 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]