PEZHVAKEIRAN.COM حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی
 

حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی
اسماعيل نوری‌علا

اخيراً، هربار که مطلبی در مورد «نوانديشان دينی» (يا به قول آقای دکتر سروش، «روشنفکران دينی»)، و مخالفت مستمر آنان با «سکولاريسم» می نويسم، با اين پرسش گروهی از خوانندگانم مواجه می شوم که چرا، در عين نشان دادن موارد اين مخالفت، توضيح نمی دهيد که چگونه است که اين آقايان، برای آسان تر شدن کار نوانديشی شان، هيچ کدام کمر همت به بيان دلايل ابطال حکومت اسلامی و ولايت فقيه نمی بندند، و هرگاه که به اين مطلب می رسند بلافاصله رو بر می گردانند و از ورود به دايرهء اينگونه بحث ها خودداری می کنند. چرا اين انديشمندان، مرتباٌ، با سر و هم کردن استدلال هائی سخت ضعيف، سکولاريسم را نفی می کنند؟ مگر سکولاريسم حرفی خلاف عقايد آنان می زند؟ مگر باور مذهبی را نفی می کند؟ مگر کاری به کار اهل مذهب دارد؟ و مگر نه اينکه می خواهد فضای آزادی را فراهم آورد که نوانديشان مذهبی و اصلاح طلبان سياسی که يک ريز در مورد ضرورت دموکراسی و کثرت گرائی سخن می گويند بتوانند در آن فضا با آزادی تمام کارشان را ادامه دهند و کسی هم مزاحم شان نشود؟
در برابر اينگونه نامه ها و پرسش هاست که اين هفته ناگزير شده ام مطالبی توضيحی را مطرح کنم که شايد خلاصه ترين شکل بيانشان آن باشد که سکولاريسم نفی حکومت ايدئولوژيک و دينی است، حال آنکه «علت وجودی» ی موقعيت ممتاز اجتماعی اين خانم ها و آقايان حکومتی کاملاً از همين دست است. حال، اگر حوصله داريد، شرح تفصيلی اين پاسخ را هم بخوانيد.
در فلسفهء مبتنی بر «عليت»، اصلی وجود دارد مبنی بر اينکه «معلول» نمی تواند «علت وجودی» واقعی خود را نفی کند، چرا که در آن صورت خود را نيز با آن نفی می کند. اين قانون ظاهراً بديهی فلسفی، در ساحت های گوناگون انديشه و بودمان آدمی، می تواند ما را به درک دلايل اموری مختلف از يکسو، و پی بردن به «تا حد ناممکن مشکل بودن» نفی وضع موجود شان، از سوی ديگر، رهنمون شود.
در عين حال، از ميان اين «ساحت» ها شايد مهمترين شان همانا ساحت زندگی اجتماعی باشد. در اين قلمرو، ذهنيت ما، هويت ما و تشخص ما، همگی ساخته و پرداختهء «علت» هائی هستند که بودن و اثر آفرينشگرشان پيدايش اين «معلول» ها را موجب شده است. مثلاً، بدنيا آمدن من در ايران مرا «ايرانی» کرده است، يا بی اعتقادی من به «ماوراء الطبيعه» مرا انسانی بی مذهب ساخته است، و يا باورم به اينکه هيچکس مجبور نيست چون من باشد و بيانديشد و بهتر است که همگان در ساختن و پرداختن و بيان اعتقادات خود آزاد باشند و هيچکس نتواند خود را و عقايد خود را بر ديگران تحميل کند، موجب شده تا آدمی «سکولار» بشوم. اين ها که بر شمردم «علت های وجودی» صفاتی هستند که من خود را بدان ها متصف می دانم. يعنی، برای «ايرانی نبودن» ام بايد به نفی مادی رابطه ام با زادگاهم و محو خاطرات و اکتسابات کودکی و نوجوانی و جوانی و ميان سالی ام از آن سامان بپردازم. يا برای اينکه سکولار نباشم بايد به نفی باور خودم به ضرورت آزادی همگان در داشتن عقيده بپردازم و پای علم کس يا کسانی که می خواهد تا عقيدهء خاصی را بر همگان تحميل کنند سينه بزنم.
در عين حال، از منظری ديگر، وقتی بخواهيم يک ايرانی ديگر ايرانی نباشد، در واقع، بايد بر اين اقدام کنيم که آنچه موجبات ايرانی بودن او را فراهم کرده است از ميان برداشته شود. يا اگر از آدم سکولاريستی بخواهيم که دست از سکولاريست بودن بشويد در واقع بايد به علت های بوجود آمدن تمايلات سکولاريستی در او بپردازيم و، از طريق بحث و احتجاج و تلقين و مغزشوئی ـ و اگر نشذ، از طريق تحميل و زور ـ باورش را به ضرورت تکثر و گوناگونی عقايد در جامعه، و لزوم کوشش برای جلوگيری از دست يابی صاحبان ايدئولوژی ها و مذاهب به قدرت قاهرهء حکومتی، از ميان برداريم.
اما، در کنار همهء اين ملاحظات، از آنجا که از آدمی سخن می گوئيم، نمی توانيم از برخی زمينه های زيست شناختی که بصورت تمايل طبيعی آدميان به حفظ منافع و موقعيت های خويش تجلی پيدا می کند نيز غافل بمانيم. چرا که انسان، در عين حال، موجودی است که به سختی تن به عوض شدن يا نفی وضع موجود می دهد و تا زمانی که فايده های تغيير را (چه بصورت آکاه و چه به شکل ناآگاه) در نيافته باشد کندن او از وضع موجود ممکن نيست.
فکر کنيد که شما با آدمی که نماد يک نحلهء فکر سياسی يا مذهبی است و عدهء زيادی را پيرو خود کرده و، حزبی يا مسجدی يا خانقاهی بوجود آورده و خود بر مسند رهبری اش نشسته سرو کار داشته باشيد. مثلاً، بگيرم که شما با شخص ولاديمير ايليج لنين دمخور باشيد! آيا شما می توانيد، با موفقيت، از لنين بخواهيد که دست از عقايدش بکشد، رهبری حزب کمونيست را رها کند و دولت شوروی را نامشروع اعلام دارد؟ آيا نه اينکه اين ها که بر شمردم همگی «علت های وجودی» موقعيت اجتماعی کسی هستند که به نام لنين بر تخت سلطنت (آمده از «سلطه») اتحاد جماهير شوروی تکيه زده است و نفی هر يک از آنها نفی هم عقيده، هم منافع و هم وضع موجود اوست؟
همين موضوع را در مورد آدم ديگری به نام سيد علی خامنه ای امتحان کنيد و از او بخواهيد تا نظريهء ولايت فقيه را طرد کند و حکومت اسلامی را حکومتی غاصب و ظالم بخواند و رهبرش را مستوجب محاکمه و مجازت بداند. آيا فکر می کنيد ممکن است که شما در کار ترغيب اين شخص توفيقی بدست آوريد؟ مگر جواب ايشان را همين دو سه هفته پيش نشنيديم که می گفت: «نظام انقلابی، بر مبنای دين و بر مبنای اسلام و بر مبنای قرآن شکل گرفته و به همين دليل از حمايت ميليونی اين ملت برخوردار شده و جان هايشان را کف دستشان گرفته‏اند و جوان هايشان را به ميدان های خطر فرستاده‏اند؛ آن وقت مسئولان يک چنين نظامی دم از مفاهيم سکولاريستی بزنند؟! يکی بر سر شاخ و بن می بريد! يعنی خودشان بنشينند و بنا کنند بُن اين ‏مبنا و قاعده را کلنگ زدن؟ خيلی چيز خطرناکی» است. شما خوب به کنه اين سخنان دقت کنيد: ايشان می گويد «علت وجودی "رهبر معظم انقلاب"، که خود من باشم، نظريهء ولايت فقيه است و امتزاج دين و دولت. آن وقت شما می خواهيد در اين مملکت سکولاريسم برقرار کنيد و بين دين و دولت جدائی بياندازيد؟ يعنی بفرمائيد که می خواهيد مرا از اين بالا پائين بکشيد!» و می افزايد که اين کار «چيز خطرناکی است!» اما خطرناک برای کی؟ من يا شما يا ايشان؟
اين نمونه ها که گفتم در حد بالای موقعيت اجتماعی قرار دارند اما اگر نيک بنگريم می بينيم که تک تک ما آدميان هم دارای «علت وجودی» خاصی برای موقعيت های اجتماعی خويش هستيم و در مقابل نفی و حتی خدشه برداشتن آن مقاومت می کنيم.
از اين «امثله» چه نتيجه ای می توان گرفت؟ نتيجه ای که من دوست دارم بگيرم آن است که برای درک چرائی گفتار و کردار اشخاص و يافتن «علت وجودی» مواضع شان بايد ببينيم که آنها تا کجا با ما راه می آيند و کجا به يک «خط قرمز نامرئی» می رسند و در می يابند که گذر از آن خط حکم نفی موقعيت ممتاز اجتماعی خودشان را دارد و، لذا، ديگر بحث را ادامه نمی دهند، يا راه فرار را در پيش می گيرند ـ درست، مثل اسبی که در تاريکی به لبهء پرتگاهی می رسد و سوارش می بيند که مرکب وفادارش بر جای خود ميخ ايستاده و، هرچه او تلاش می کند، گام از گام بر نمی دارد. حال کافی است تا سوارکار کبريتی روشن کند و پيش رو را ببيند تا دريابد که سفر به کجا کشيده و بفهمد که چرا رخش اش از حرکت باز مانده است.
بدين ترتيب، اگر به علت وجودی موقعيت اجتماعی اشخاص توجه نکنيم آنگاه هم به حيرت و گيجی دچار می آئيم، هم توقعمان از آنها بالا می رود و هم عرض خود می بريم و زحمت ديگران را موجب می شويم. شايد وقتی قديمی ها می گفتند از هرکس بقدر توانائی اش بايد توقع داشت نظرشان به همين امور بديهی بوده است.
باری، نفی علت وجودی موقعيت مطلوبی که در آنيم از توانائی اغلب ما خارج است و فقط در کتب قلابی مربوط به «اولياء!» است که می توانيم به آدم هائی بر بخوريم که از يکسو صاحب کرامت و معجزه اند و، از سوی ديگر، کاری می کنند که مردم وجود اين توانائی ها را در آنها باور نکنند. در عوالم درويشی به اينگونه اشخاص «ملامتيه» می گويند و کتاب تذکرۀ الاولياء از داستان های آنها زياد دارد. اما، تازه، در اينجا هم، آن آقايان «اولياء الله!» به اين دليل ملامتی می شوند که منافع بالاتری را در نظر دارند و می ترسند که توجه مردم به آنها موجبات «عجب و غرور» شان را فراهم کند و آنها نتوانند به مقامات بالاتری از «سير بسوی فنای فی الله» برسند. وگرنه، اگر زمينه فراهم باشد، آنها نيز دست از هيچ چشم بندی عقل شکنی خودداری نمی فرمايند. يکبار ديگر تذکرۀ الاولياء را ورقی بزنيد تا به صدق سخنم پی ببريد.
حال بيائيد و وضعيت مذهب و نوآوری مذهبی را در کشور خودمان تجسم کنيد. اول بگذاريد «صحنه» را شرح دهم. در اين دنيای فراخ، دينی وجود دارد به نام اسلام که همان هزار سال پيش به «هفتاد و دو» شعبه تقسيم شده بود، چه رسد به امروز. بخش کوچکی از اين جمعيت دينی را پيروان فرقه ای تشکيل می دهند که اعتقاد دارند، بعد از وفات محمد بن عبدالله، اتصال به عالم غيب متوقف نشده و دوازده تن از اعقاب او نيز دارای اين ارتباط و اتصال بوده اند و دوازدهين شان هم هزار سال پيش غايب شده اما هنوز زنده است و قرار است روزی در آينده ظهور کرده و جهان را از خون ظالمان و بدکاران سيراب کرده و ـ در ضمن ـ عدل و داد را هم در همه جا برقرار نمايد! البته اکثريت مسلمين غير امامی به اين حرف ها يا می خندند و يا آن را خروج از دين و کفرگوئی می دانند. اما چنين اتفاق افتاده است که اکثريتی از اجداد ملت ايران (آن هم به زور شمشير شاه صفوی) پيرو اين مکتب شده ـ يا بشوند ـ و آن را همچون ميراث برای ما بجای بگذارند و ـ در سير ايام ـ عده ای هم در بين آنها و ما، در کسوت «عالم به علوم اماميه!» ظهور کنند. البته در ميان همين عده هم هزار و يک جور عقيده برقرار است. عده ای می گويند قرآن بلاترديد کلام الهی است، عده ای هم ـ مثل دکتر سروش ـ اعتقاد دارند که بين پيامبر و خدا فاصله نبوده و آنچه محمد گفته هم کلام اوست و هم کلام خدا. يا عده ای شان اعتقاد دارند که امام هزار ساله در چاه جمکران زندگی می کند، اما برخی از «علما» شان می کوشند توجيهات عقل پذيرتری را برای اين امر بياورند و؛ بهر حال، خودتان بهتر می دانيد که اوضاع در چه حالی است.
حال بيائيد تصور کنيد که انقلاب اسلامی ۵۷ رخ نداده بود و آقای خمينی منصب ولايت فقيه و حکومت موسوم به «جمهوری اسلامی» را اختراع ننموده و ايران را به «ام القرای اسلام» تبديل نکرده بود و اين «نظام» هم سی سال تمام دوام نياورده و صاحب ارتش و نيروی هوائی نشده بود و اکنون هم هوای داشتن بمب اتمی به سرش نمی زد. تصورش را که می شود کرد؟!
آنگاه، به من بگوئيد که اکنون برای چه کسی در اين عالم فراخ اهميت داشت که بداند يک نفر شيعهء امامی و دارای مطالعات مذهبی پيدا شده که مدعی است بين پيامبر و خدا فاصله ای وجود نداشته و آنچه محمد گفته هم کلام اوست و هم کلام خدا؟ و برای دانشمندان سراسر جهان اين سخنان چه چيز را روشن می کرد و چه کسی در دانشگاه های آمريکا کرسی می گذاشت تا اين متفکر اسلامی بيايد و نتايج تحقيقاتش را ارائه دهد و نظراتش را عرضه بدارد؟ يا براستی برای چه کسی اهميت داشت که يکی از جوانان ورامين خوابنما شده و اعتقاد پيدا کرده که امام زمان بزودی از چاه جمکران ظهور خواهد کرد و مديريت جهان را بر عهده خواهد گرفت؟ و براستی چه کسی بفکرش می رسيد که رهبران جهان را جمع کند و تريبون سازمان ملل را در اختيار همين آدم بگذارد تا او ـ غرقه در اوهام هالهء نور و ميخکوب شدن سران جهان ـ برايشان «دعای فرج» بخواند؟ يا کی حوصله داشت که سيد معممی به نام خاتمی را از اين شهر به آن شهر ببرد تا او برای مردم جهان دربارهء مزايای گفتگوی تمدن ها انشاء های صد تا يک غاز بچه مدرسه ای بخواند؟
آيا جز اين است که «علت وجودی» موقعيت مهم و برجسته و جهانی همهء اين آقايان و خانم ها ـ از آقای دکتر سروش گرفته تا آقای دکتر احمدی نژاد ـ چيزی نيست جز حضور خطرناک و دوام نگران کنندهء همين حکومت اسلامی و رژيم ولايت فقيه؟ در نتيجه شما محال است بتوانيد فکر کنيد که روزی آقای دکتر سروش دست از لجاج با سکولاريسم بردارد و هما حرف بديهی و روشنی را بگويد بقيه بهترش را بلدند. يا آقای احمدی نژاد از ماوراء ابرهای ماليخوليائی پا بر زمين سخت واقعيت بگذارد و بفهمد ـ يا اقرار کند که می فهمد ـ حکومت اسلامی مسلط بر ايران چيزی جز يک مجموعهء خسران آور و ويران ساز برای ايران نيست و قبول کند که رژيمی اين چنين غير انسانی بايد عوض شود و مردم آزاد باشند تا خودشان قوانين زندگی خويش را مدون کنند.
باور کنيد که من اصلاً قصد تخفيف و تحقير کسی را ندارم. تک تک اين خانم ها و آقايان نوانديش مذهبی و اصلاح طلب مسلمان مسلماً دارای صفات حميده و توانائی های عديده هستند. اما برای اينکه بعنوان «رجال ايران» مطرح شوند، رهبر و رئيس جمهور و وزير و وکيل و فرمانده سپاه و سرلشگر و رئيس مجمع تشخيص مصلحت و رئيس و استاد دانشگاه های ايران شوند، حتماً و بی برو برگرد لازم بوده است که دری به تخته بخورد و چيزی به نام جمهوری اسلامی بوجود آيد و منصبی به نام ولايت فقيه بر رأس آن بنشيند تا همهء اين خانم ها و آقايان همين شخصيت های مهمی شوند که اکنون هستند.
و اينجاست که بايددر می يابيم چگونه در ذهن تک تک آنها يک «خط قرمز نامرئی» وجود دارد به نام «ولايت فقيه و رژيم موسوم به جمهوری اسلامی مبتنی بر آن». آنها می توانند بين خود دعوا و جنگ داشته باشند و حتی با غير خودی ها به مماشات و مذاکره بنشينند اما هرگز نبايد از آنان توقع داشت که تا سرحد انحلال رژيم اسلامی و براندازی منصب ولايت فقيه پيش بروند. اين به معنای آن است که آنان علت وجودی موقعيت های ممتاز اجتماعی خود را نفی کنند.
تا اينجا گزينهء خيالی تشکيل نشدن حکومت اسلامی در سال ۵۷ را تجسم کرديم؛ حالا بيائيد سناريوی سقوط و اضمحلال آن را هم در نظر بگيريم و حتی فرض را بر اين قرار دهيم که حکومت جايگزين جمهوری اسلامی قصد تلافی جوئی و انتقام کشی نداشته و به همهء سران و گردانندگان رژيم اسلامی عفو عمومی بدهد، و اعلام کند که «می بخشيم اما فراموش نمی کنيم!» آيا هيچ فکر کرده ايد که، در آن فردای فرضی، «رجال» فعلی اين حکومت چه وضعيتی خواهند داشت؟ کدامشان به استادی دانشگاه انتخاب خواهد شد، کدام نظامی شان را بفرماندهی ارتش و سپاه خواهند گماشت؟ و ملت ايران کدامشان را بعنوان نمايندهء خود به مجلس گسيل خواهد داشت؟
آيا نه اينکه آقای احمدی نژاد، اگر به بيمارستان برده نشود، بايد برود دکان آهنگری پدرش را بازگشائی کند و، با زدن مدرک مهندسی و دکترای خود بر پيشانی آن مغازه، به شغل شرافتمندانهء پدری مشغول شود؟ آيا نه اينکه آقای خامنه ای ـ که رساله اش را آيت الله شاهرودی برايش نوشته تا او يک شبه از مقام حجۀ الاسلامی به مقام مرجع تقليد شيعيان و مجتهد اعظمی نايل شود ـ بايد برگردد به قم و درس خواندنی را که نيمه کاره رها کرده است در حجره های حوزه از سر بگيرد؟ آيا سرداران حکومت اسلامی را حداکثر مأمور آن نخواهند کرد که در سربازخانه ها به شغل جمع کردن پوکهء گلوله های ميدان های مشق شوند؟
پس، شما از اين خانم ها و آقايان چه توقعی می توانيد داشت وقتی چند و چون افق ايران فردای بی جمهوری اسلامی و ولايت فقيه برای هر بچه مدرسه ای هم روشن است، چه برسد به اين آقايان و خانم های عاقل و بالغ و خيلی زرنگ، و سرد و گرم روزگار چشيده؟ فکر نمی کنيد که شما هم اگر جای اينها بوديد، با همين چنگ و دندان رژيمی را حفظ می کرديد که شمای «خودی» را ـ چه در مقام موافق و چه در مسند مخالف ـ به اهميت و سرشناسی جهانی رسانده است؟
پس چرا تعجب کنيم که اين روزها اگر جبههء احمدی نژاد و حاکميت پادگانی اش با توپ و تفنگ و شلاق و اعدام به «دفع شر» هر مخالفی که ـ در گرگ و ميش عمر اين رژيم ـ «برانداز» جلوه می کند مشغول است، در جبههء مخالف خودی آن هم «عوامل نفوذی» اصلاح طلبان در همه جا ـ بخصوص در خارج کشور ـ رخنه کرده اند، راديوها را به تصرف در آورده اند، سايت های گوناگون را می گردانند، و دائماًً در تقبيح براندازی و تحسين تحول آرام و رفته رفته و مخملی سخن می گويند، از اينکه می توان حکومت اسلامی معتدل و مردمی و دموکراتيک داشت حرف می زنند، و از اينکه مردم ايران هنوز آمادگی دموکراسی و گرداندن امور خود را ندارند و بايد در اين زمينه بتدريج تجربه کسب کنند و، لذا، بهتر آن است که فعلاً سايهء اين جمهوری اسلامی بر سرشان باشد و فقط ناهمواری های آن هموار شود...
البته که هيچ کدام اينها همپالکی و يار و ياور دولت پادگانی نيستند و عميقاً از آن متنفرند؛ اما اگر سقوط همين دولت پادگانی به سقوط کل نظام اسلامی ـ که علت وجودی موقعيت های ممتار همهء اينها است ـ بيانجامد، اين نوانديشان و اصلاح طلبان همان را نيز بر سر نهاده و حلوا حلوا خواهند کرد.
توجه بفرمائيد که آنچه گفتم هيچ در انکار ضرورت و مفيديت نوانديشی مذهبی و اصلاح طلبی سياسی نيست، اما معتقدم که ما، در اين ميدان، با دو نوع از اين افراد روبرو هستيم: يکی آن دسته از نوانديشان مذهبی که بخاطر وجود حکومت اسلامی دارای موقعيت های ويژه هستند، و يکی هم نوانديشانی که، بدور از عوالم سياسی و در متن تفکر مذهبی، نه برای حفط حکومت اسلامی که برای انسانی کردن مذهب قرون وسطائی خود می کوشند؛ يا از يکسو اصلاح طلبان سرشناس شده ای که برای حفظ «علت وجودی» خود بهر شامورتی بازی متوسل می شوند، و از سوئی اصلاح طلبانی که، در عين نفی خشونت و انقلاب، شرط اول تحقق آرزوهای خود را توسل به سکولاريسم می دانند؛ و يا «رفراندوم طلبانی» که، اگرچه بر ضرورت رفراندوم برای «تعيين شکل حکومت» تأکيد می کنند، اما می خواهند از طريق رفراندوم، در واقع، دست به اصلاح «همين رژيم» و، در نتيجه، حفظ و نگاهداری کيان آن بزنند ـ در برابر رفراندوم خواهانی که، در راستای انحلال رژيم اسلامی، رفراندوم را همچون يک راه کار مفيد عرضه می دارند (که در اينجا به چند و چون صحت و امکان عملی چنين فکری کار ندارم).
باری، اين را بگويم و تمام کنم که وقتی «خط قرمز» ـ که نام ديگر «علت وجودی» است ـ روشن باشد تکليف همهء ما با همهء اين مدعيان نيز روشن است، و در اين روشنائی می توانيم بدانيم که بايد از اين نوانديشان عليين شده و اصلاح طلبان آفتاب پرست چه انتظار و توقعی داشته يا نداشته باشيم، چرا که آنان روح خود را به «موقعيت های ممتاز» اما نا بحق خويش ـ که از وجود حکومت اسلامی ـ نشئات می گيرد فروخته اند.
و در اين آخر کار ياد دو سه بيتی از حافظ شيراز می افتم که، قرن ها پيش، با دل خويش به نصيحتی اين گونه نشسته بود:
پدر تجربه، آخر، توئی، ای دل! ز چه روی
طمع مهر و وفا زين پسران می داری؟
ای که در دلق ملمع، طلبی ذوق حضور
چشم سيری، عجب!، از بی بصران می داری؟
گوهر جام جم، از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می داری؟

esmail@nooriala.com

NewSecularism@gmail.com

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]